بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۴۶ مطلب با موضوع «دلخوشی هام» ثبت شده است

۱۱۲

شنبه, ۲ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۲۶ ب.ظ

+ امشب برای اولین بار یکی از کاراموزهای خانم بهم گفت با اینکه موهات خیلی دیده نمیشه ولی رنگش خیلی قشنگه😍 تشکر کردم و حس خوبی داشت...

× امشب عصبی شدم معده م مشکل پیدا کرده.. سرکار یسری مسائلی پیش اومد ناراحتم کرد.. 

با اینکه پیاده اومدم خونه اون قضیه انگاری از دلم نرفته بود بیرون و باید با گریه کردن تخلیه میشد.. 

فک میکنم این چند روزه بفکر خودم نبودم و باید کمی بیشتر استراحت کنم... 

 

گاهی از فکرم میگذره اگر فقط اگر منم اهل مصرف نوشیدنی خاصی بودم یا اگه اهل مصرف قلیون بودم چیزی عوض میشد!؟ توی حالم تاثیری داشت..

گاهی فک میکنم شاید باید یسری چیزها رو تجربه میکردم ... 

چقدر امروز روز سخت اما خوبی بود... 

 

 

ای بابا.. اینجا میام غرغر امو مینویسم توی دفترمم چیزای دیگه مینویسم.. خودم قاطی و پاتیم ..

کاش مست و پاتیل بودم اینقد هذیون وار نوشتم... مست شدن چجوریه.. قلیون کشیدن چه حسی داره.. ادمو نسبت به ناراحتی و درد بی حس میکنه!؟ 

 

* امشب یه ماهگیش بود و یه کیک خریدن و بادکنک و رفتیم خونه شونو یه دورهمی کوچولو با هم داشتیم... شب خوبی بود در کل... 

 

خدایا مراقب همه باش.. 

 

پ.ن: عزیزترینم رو دارم نگاه میکنم من از این سریال خوشم اومده و دوستش دارم.. 

۱۰۳

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۳ ب.ظ

میخواستم بنویسم بدون شرح اما فک کردم این توضیح رو بدم.. 

برای من مردها چنین تعریفی دارن... این ویدیو رو برای پدرم، برادرم، خواهرزاده ام و همه شما دوستان وبلاگ نویسم (اقایون) ارسال کردم و اینجا هم میگذارم تا همه دوستان اینجا هم ببیننش... 

دوست داشتم برای پدرم، برادرم، خواهرزاده هام و ... چنین آدمی باشم💕 در حال حاضر در حد توانم سعی میکنم چنین فردی براشون باشم..

 

 

 

 

پ.ن: برای مدتی تمایل دارم توی کانالم فعالیت داشته باشم.. اینجا هم هستم اما اگر اونجا هم اومدین قدمتون روی چشم... هر چند اونجا هم فعالیت چندانی ندارم اما اگر قرار باشه جایی باشم ترجیحم اینه برای اونجا وقت بزارم... 

 

+ مراقب خودتون و زیبایی ها و لبخندتون باشین🌱⚘🧚‍♀️

 

×× اهان اینم بگم: توی وبلاگ الیشاع یه پستی دیدم که برای دوستانش بود.. خب بیان یه امکان ارسال پیام ناشناس داره و تا اونجایی که میدونم دوستانم کامنت ناشناس نمیفرستند اما اگر دوست داشتین، میتونین توی این پست به صورت ناشناس، هر سوالی یا هر حرفی داشتین به صورت ناشناس برام بنویسین و من میشنوم و پاسخ میدم... اگر دوست داشتین درد و دل کنین هم من میشنوم ... 

۱۰۲

جمعه, ۲۶ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۳۲ ب.ظ

سلام

درگیری ذهنی ای که داشتم برام شبیه یه چالش ترسناک و غیرقابل حل بنظر میرسید.. گاهی افکارمون خیلی ترسناک بنظر میان اما وقتی بهشون فکر میکنی و دلیل پشتشون رو پیدا میکنی میبینی یه بادکنک بوده که بادش خالی شده و کوچیک شده و دیگه ترسی نداره... 

خیلی ممنونم از دوستانم⚘🌱

 

امروز روز دوست داشتنی ای بود برام.. 

یکی دیگه از همکارام همه رو دعوت کرده بود خونه شون.. منم رفتم.. برام لذت بخش بود این دورهمی خانمانه.. با اینکه توی اون جمع خیلی حرفی نمیزنم اما واقعا اون جمع صمیمانه و اینجور دورهمی ها رو دوست دارم💕

بگو بخندها و لحظه های شادی که بینمون هست قشنگه.. 

بارون عصری هم هوا رو دلپذیرتر و دوست داشتنی تر کرده بود😍

هوا دلبری میکرد برای اهلش💕

بوی خاک بارون خورده رو خیلی دوست دارم.. هوا رو میکشی توی ریه هات با یه نفس عمیق و از ته دل و میدی بیرون و میگی خدایا شکرت این زیبایی رو .. خدایا شکرت که امروزم بودم و این هوا رو حس کردم و لذت بردم... 

خدایا شکرت💞🌱

۹۹

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۴۴ ق.ظ

سلام

این روزا زیاد حال و حوصله نوشتن ندارم.. گاهی از درونیاتم نوشتنم سخته.. 

الان داره قطره قطره بارون میاد.. خیلی آروم و دوست داشتنی.. این بارونو دوست دارم اولین بارون امساله.. 

بیشتر توی کانالم هستم.. نبودنم رو به فال نیک بگیرین و بدونین حالم خوبه.. 

این چند هفته چند تا فیلم و سریال دیدم دوستشون داشتم البته جز یکی.. یجورایی این روزا منفعل شدم.. قبلا فیلمایی که خون و خونریزی داشتن دوست نداشتم اما الان انگار منفعلم نسبت به دیدن اینجور فیلما.. 

سریال بدترین شیطان رو دیدم و در کل بد نبود.. 

سریال در حال پخش یه روز خوب برای سگ شدن رو هم دارم نگاه میکنم هفته ای یه قسمت میاد:/ 

فیلم همه چیر، همه جا به یکباره رو دوست داشتم.. توی فیلم دختر خانواده هم جتس باز بود توی یکی دیگه از دنیاها خود خانمه همین جوری بود.. بدون در نظر گرفتن این بخشهاش بنظرم رابطه بین دختر و مادر رو به خوبی به تصویر کشیده بودن.. دختری که میخواست دیده بشه بهش توجه بشه همونجوری که هست قبولش کنن.. 

امشب فیلم هندی جوان (سرباز) رو دیدم برام هیجان انگیز بود ریتم داستانیشو دوست داشتم بیشتر از همه اهنگاش شاد و قشنگ بودن.. و موضوعات مهمی رو داخلش اشاره کرده بودن که به لحاظ سیاسی شاید اهمیت داشته باشه.. 

 

دلم میخواد یه گلدون بردارم و توش گل رز بکارم اما بذرا رو پیدا نکردم.. دلم گل میخواد..

=========

توی فروردین یه دوره خودشناسی خریدم و دوره رو دنبال میکنم و خیلی خوب و مفید بوده.. جمعه ای که گذشت یه دورهمی انلاین با خانم دکتر داشتیم در مورد همین دوره خودشناسی و من در مورد حس تنهایی و حس بی ارزشی ای که بهم دست میداد حرف زدم.. صدام باز بود.. با همون چند تا حرف و موضوعی که اشاره کردم خانم دکتر فهمید که کمالگرام.. بهم گفت بدور از کمالگرایی اینو قبول کن که تو نیاز به استراحتم داری برای همین میری سر وقت گوشی و سرچ میزنی و مطالعه میکنی(مطالعه م مفیده نه وقت تلف کردن) گفت اینو تفریح بدون.. نیاز به تفریح یکی از ۵ نیاز مهم انسانه ... بهش توی حرفام گفتم یه ادم درونگرام و یه دوست صمیمی دارم که گاهی میرم بیرون باهاش اما زیاد از خودم باهاش حرف نمیزنم یکی دو ساعتی با اعضای خانواده حرف میزنم و بعدم سرکارم.. پرسید از درونیاتت با کی حرف میزنی، گفتم مینویسم.. توی فضایی مثل وبلاگ مینویسم.. بهم گفت خیلی خوبه ادامه بده با ادما در ارتباط باش.. گفت این نیاز تو رو یعنی حرف زدن در مورد درونیاتت در فضایی امن و بدون قضاوت رو تامین میکنه .. این تفریح توعه.. چرا فکر میکنی وقت تلف کردنه و حس بی ارزشی میگیری.. گفت اینجا وقتشه به منتقد درونت بگی من میخوام بنویسم من میخوام از نوشتن و حرف زدن درونیاتم توی این فضا حس خوبی بدست بیارم این وقت هدر دادن نیست این سرگرمیه.. این بی ارزش نیست.. تشویقم کرد بنویسم اما من هیچی ندارم بنویسم.. 

======

با خودم از اینجا به بعد حرف میزنم... 

- حالت چطوره؟ 

+ ای بد نیست حسی شبیه بی انگیزگی دارم ولی بی انگیزه نیستم شایدم واقعا بی انگیزه م.. اما سرم شلوغه.. توی گوشی مطالعه میکنم سرچ میزنم.. گاهی کلیپ میبینم گاهی توی نی نی سایت مطالب خوبی میخونم گاهی اونجا داستان مینویسن میخونم گاهی وبلاگای دیگه رو میخونم و بدون هیچ حرفی صفحه شونو میبندم که به این معنی نیست نوشته هاشونو دوست ندارم بلکه به این معنیه یا حرفی برای گفتن نداشتم یا اون موضوع رو قبلا بهش رسیدم یا فک کردم سکوت بهتره.. 

- چرا سکوت کردی؟ دلت میخواد سکوت کنی؟ 

+ دلم میخواد مدتی غرق کارای خودم و زندگی و مشکلاتش بشم حس میکنم برای فرار از مشکلات میام اینجا.. شبیه دست و پا زدن توی مردابه.. با نوشتن این حرفا حالم بد شد.. 

- این روزا چی گوش میدی؟ 

+ امممم.. خب این اهنگ پاقدمو خیلی دوست دارم بنظرم ریتم قشنگی داره دوس دارمش.. 

- دلت گل میخواد؟ 

+ آره.. خیلی... یه دسته گل قشنگ شبیه اون عکسی که اسکرین گرفتم.. 

- ببخش که برات نمیتونم الان گل بخرم حتما جبران میکنم.. 

+ باشه صب میکنم ولی من گل میخوام فقط یه شاخه رز قرمز قشنگ.. 

- مراقب خودت باش، دوستت دارم❤💕 بازم باهات حرف میزنم.. 

+ توام همینطور، منم دوستت دارم💕💞منتظرت میمونم لطفا بیشتر بهم توجه کن سرم دست بکش بغلم کن... 

۹۸

جمعه, ۲۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۲۱ ب.ظ

سلام

امروز خیلی خسته شدیم همگیمون، من کمک کمی ازم برمیومد اما در همون حدم کلی کار کردم و خسته م ... 

همه وسایلای خونه داداش رو بردیم بالا.. خانواده خانمش م بودن همه با هم کمک کردیم و خونه شون مرتب و تمیز چیده شد ...

هنوز کابینت نشده ولی همونجوری هم وسایل گاز و ماشین لباس شویی رو هم چیدیم البته شیرهای اب رو هم هنوز وصل نکردن اما خوبه.. اونا رو هم انشاالله هفته بعد اگر خدا بخواد میخره که بیان وصل میکنن فقط کابینت میمونه..

 

اب توی لوله های خونشون جریان پیدا کنه میرن خونه خودشون.. 

یکم این چند ماه زندگی سختتر میشه.. ولی امیدوارم به خیری و خوشی بگذره.. امید به خدا 

 

 

بعدا نوشت: 

گاهی همینکه کنار هم باشیم کافیه..😔

امشب ناراحتم غمگینم، دلم شکسته، بغض دارم، دلم میخواد ای کاش میتونستم براش کاری کنم... فقط تونستم بغل بگیرمش تا گریه کنه.. 

تا حالا دقت کردین کسی که در جواب سوالت که میگی میخوای بغلت‌کنم میگه نه اما وقتی تو بغلش میکنی چقدر بلندتر گریه میکنه و خودشو رها میکنه.. من زود اشکم در میاد زود احساساتی میشم... یکم امشب احساساتمو سرکوب کردم و حالام اینه وضعم... 

چقدر آدما میتونن ظالم باشن بی وجدان باشن.. 😔

97

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ

یه دستور پختی هست که چند هفته س ذخیره کردم اما دوست درام خونه خلوت که شد بشینم بپزم ببینم چطوری میشه..

البته یسری کارهای مهمتری هم هست که منو این مدته درگیر خودش میکنه..

مثل اموزش دیدن و شروع یسری کار تا ببینم میتونم درامدی ازشون داشته باشم یا نه اخه مدتیه دنبال یه کاریم که بتونم از توی خونه انجام بدم.. هنوز تصمیمی نگرفتم اما همین که داداش و زن داداش برن سر خونه و زندگی خودشون منم میرم توی اتاق خودم و اونوقت بهتر میتونم خیلی از کارهام رو انجام بدم... یجورایی دستم بسته نیست:)

 

مراقب خودتون و خوبی هاتون باشین دوستای مهربونم...

 

بعدا نوشت: امشب یه صحنه قشنگو عکس گرفتم و چقدر دوست دارمش😍 بمونن برام❤

۹۳

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۳ ب.ظ

+ امسال چقدر سریع هوا سرد شده، البته ما هنوز کولر رو روشن میکنیم اما هوای بیرون سرد و خنکه.. پاییز فصل قشنگیها امسال زود خودشو نشون داده.. 

 

× دلم برای موهای بلندم تنگ شده.. پشیمونم که کوتاهشون کردم☹

 

+ یسری اتفاقایی افتاده که امیدوارم خیر باشن.. فعلا باید صبور بود و دید تا اخر ماه چه اتفاقی میفته.. 

 

× کمتر از دو ماه دیگه به زایمان "ح" مونده و انشاالله خدا خودش مادر و دخترو حفظ کنه... 

 

+ این روزا خیلی سرم شلوغ بوده.. ببخشین که کامنتی اگر نوشتین من هنوز نتونستم پاسخ بدم.. 

 

× دچار کمبود آهن شدم، یعنی ازمایش اینو نشون داده بعد حالم از بوی قرصی که داده بخورم بد میشه🤢 وقتی میخورمم احساس میکنم بدنم بوی قرص رو میده.. روزی ۲ تا هم باید از قرصا بخورم... اااه.. انگار دچار وسواس شدم.. 

 

+ امسال سی م شهریور برام یجوری خاص و قشنگ گذشت پر از حس خوب و قشنگ از پیامهایی که دریافت کردم از زیبایی ای که در اون پیامها بود.. هر کدوم در جایگاه خودش منحصر به فرد بود ☺

 

× بازم برای اینکه کامنتهای خصوصی رو پاسخ ندادم عذر میخوام ⚘🙏🏽

 

+ شهرهای شمام سرد شده؟ 

 

× گاهی دلم میخواد توی کانال م بیشتر بنویسم و اینجا کمتر باشم..  اونجا عکس، اهنگ، ویدیو راحت میشه اشتراک گذاشت... 

۹۰

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۳۳ ب.ظ

پنج شنبه شب رفتم تمرین رانندگی.. بد نبودم ولی توی جا انداختن دنده مشکل داشتم زور دستام نمیرسید دنده عقب رو جا بندازم.. خونه که اومدم سردرد بدی شدم صبح که از خواب بیدار شدمم دستام درد میکرد.. این چند روزه با دستام کاری انجام ندادم و گردنبند رو استفاده کردم و خوب شدم.. 

فک میکنم رانندگی رو فعلا باید بزارم کنار.. هر وقت به لحاظ جسمی قوی تر شدم بعد دوباره یه امتحانی کنم:) 

این مدته برام خیلی عجیبه.. الان چند شبه پشت سر هم خوابای عجیبی میبینم که وقتی صبح بیدار میشم انگار واقعی اتفاق افتادن.. یعنی برام تشخیص اینکه بیدارم یا خواب یکم سخت میشه فک میکنم هنوز خوابم:/ در حالی که بیدارم.. خواب برام خیلی واقعی بوده:/ 

از یه غریبه که نمیشناسمش یه هدیه گرفتم و منتظرم به دستم برسه نمیدونم چه هدیه ای هست ولی توی چند روز اینده به دستم میرسه😁 توی این ماه کادو گرفتم و حس قشنگیه😍😁

۸۸

دوشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

این ماه رو بنا به دلایلی دوستش دارم💕

برای خودم کیک شکلاتی سفارش دادم و عصر با برادرم هماهنگ کردم بره تحویل بگیره و بیاره تا دور هم عصرانه بخوریم البته من ۷ میرم خونه میشه شبانه😁 

دوس دارم بشینم پشت فرمون و رانندگی کنم ولی بعده این همه مدت سخته.. از طرفی ماشین خودمون نداریم ماشین برادرمه.. 

 

امیدوارم تا پایان شهریور یا همون اواسط مهر که برنامه ریزی کردیم بنایی تموم بشه و خونه برادرم در حدی که بشه توش ساکن بشن اماده شه حالا کابینت و کمد و اینا میمونه واسه بعد ولی در حد ساکن شدن اماده بشه تا بتونن برن توی خونه خودشون... بعدش انشاالله ببینیم اگر مشکلی پیش نیاد یا اتفاق ناخواسته ای پیش نیاد که این کارا انجام بشه و عقب نیفته انشاالله یه سفر کوچولوی خانوادگی هم میریم.. 

باز تا ببینیم چی پیش میاد.. 

گاهی به عمه شدن و عمه بودنم فک میکنم.. وقتی خاله شدم خودم بچه بودم شاید پنجم دبستان، از خاله شدن چی می فهمیدم.. بهش فکرم نمیکردم واسه همینم بچه ها شدن جزوی از وجودم و برام خیلی مهمن.. 

ولی به عمه شدن فکر میکنم عمه بشم دلم نمیخواد خیلی دلبسته بچه ها بشم و خودم رو درگیر مشکلاتشون کنم.. 

نمیدونم.. شاید عمه شدن تجربه جدیدی باشه.. 😊

۸۷

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۳۱ ق.ظ

نمیدونم بشه یا نه ولی مدتیه نه کتاب خونده بودم نه شنیدم.. 

اخرین کتابایی که میشنیدم و خریدم بخونم روانشناسی بودن خسته شدم مدتی کنار گذاشتمشون‌... دوست دارم داستان بخونم و بشنوم.. فعلا دو تا کتاب ماه پنهان است و کتابخانه نیمه شب رو دارم که یکیشونو انشاالله از فردا شروع میکنم.. 

عهد ابدی رو هم پیشنهاد نمیدم.. بد نبود.. 

امشب انیمیشن عنصر رو نگاه کردم و دوست داشتمش.. 


برداشت من از این انیمه، نشون دادن فداکاری و از خودگذشتگی بدون بیان احساسات و افکار و آرزوهای فردی.. به تصویر کشیدن تفاوتها (آب و آتش)، پذیرش هم، تغییر و رشد کنار هم بود.. یجورایی شایدم قضاوت کردن و نشخوار فکری بود.. 

من کلا داستانش رو دوست داشتن داستان عشق بین آب و آتش که نشدنیه.. 

 

از امروز تصمیم گرفته بودم اگر فرصت کنم هر چند شب یا یه قسمت سریال ببینم یا یک انیمه.. فعلا امشب عنصر رو دیدم.. 

وبلاگ دوستان رو هم هر وقت فرصت میکنم میام سر میزنم و پاسخ کامنتمو میخونم یا پاسخ مینویسم یا میخونم.. 

این روزا صبح بیرونم عصرم بیرونم از ۷ غروب برای خودم وقت میزارم به وبلاگ کم سر میزنم.. ولی هستم و میام و میخونم و مینویسم.‌ 

ممنونم از همه دوستان مهربونم🌹🌱

دلتون شاد و ایام به کام...