بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۴۶ مطلب با موضوع «دلخوشی هام» ثبت شده است

۶۲

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ب.ظ

امروز واقعا دلم برای پشت لپ تاپ نشستن و تایپ کردن با صفحه کیبوردش تنگ شده.... 

دلم میخواد پای لپ تاپ فیلم ببینم پای لپ تاپ عکسایی که گرفتم و داخلش کپی کردم رو ببینم.. دلم میخواد توی اکسل و پاورپویینت کار کنم..‌ اصن حس عجیبیه..‌ 

......

چند روز پیش کتابامو جمع میکردم لای یکی از کتابام یه گل خشک شده پیدا کردم و حس خوبی گرفتم و این لحظه رو توی کانال وبم ثبت کردم... 

......

امشب رفتم هات چاکلت بخرم.. بعد دیدم فروشنده گفت دو نوعه این قیمت و این قیمت من تعجب کردم برگشتم گفتم: چرا فرق میکنن درصد الکلشون فرق میکنه!

یهو متوجه شدم بجای شکلات چی گفتم! هیچی بابا به روم نیاوردم و همینقدر شیک و مجلسی دوباره تکرار کردم درصد تلخی شکلات نه درصد شکلات😅 

 

این الکل چی بود من گفتم ، از عصره رفتم سرکار هی توی ذهنم مرور می کردم وقتی خواستم برم خونه دستامو با الکل ضد عفونی کنم که اگر خونه دوستم رفتم دستام تمیز باشه هیچی اثرشو این مدلی نشون داد صوتی دادم رفت😂 اونم هات چاکلت که اصلا به درصد تلخی شکلات ربطی نداره!

اینم از سوتی های من... کلا از اول سوتی بود بس گیج بودم امشب😂

 

 

+ این پست اصلا رمزی نبود حواسم نبوده تیک رمز رو بردارم رمزی اومده.. 

 

بعدا نوشت: از همه دوستانی که توی پست ۶۱ کامنت گذاشتن و اطلاعاتی به اطلاعاتم اضافه کردن ممنونم... هر پاسخی که در جواب کامنتهاتون نوشتم ممکنه کاملا درست نباشه.. لطفا تحقیق کنید. ممنونم.. و این رو هم اضافه کنم اون پست نظر شخصی من نیست فقط افکاریه که برای خالی شدن ذهن نوشتم. 

 

بجای اینکه حواسم روی امتحان باشه روی سلامتی بابا باشه... دنبال پرت کردن حواسم از واقعیت حال حاضرم☹.. ترس از دست دادن دارم... از دست دادن از نوع مردن نه از نوع دیگه ای... قرار بود یه عمل ساده آب مروارید چشم باشه و واسه هفته اینده افتاده اما حین مشاوره های پزشکی بیماری قلبی و فشار خون بالا هم برای پدرم تشخیص داده شده که نگرانترم میکنه..فعلا دارو تجویز شده داروهای مشکل ریویش هم تغییر کرده.... حس ترس از همه بیشتره وقتی یکی از کسایی که خیلی دوستش دارم راهی اتاق عمل میشه... توکل به خود ارحم الراحمینش🙏❤

هم نگرانم هم استرس دارم و این دو تاثیرش رو روی دستام نشون میده که درد میگیرن چون دردش استرسیه.. 

۵۹

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۵

۵۷

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۲۸ ب.ظ

امروز حین سیب زمینی سرخ کردن به ذهنم رسید چرا ما توی وبلاگ حرفی از اشپزیهامون نمیزنیم و توی فکر بودم تا حالا ایا چالش یا مسابقه اشپزی هم توی وبلاگا بوده؟ 

البته اینا فقط فکره که از ذهنم گذشت.. 

.......... 

در مورد راه و روش مرد یخی یه کلیپ توی تد دیدم و باقی ویدیوهاشم دانلود کردم ببینم چیه و ایا واقعا تاثیر داره و میتونه راه خوبی باشه یا نه..‌ فعلا گذاشتمش توی لیست م تا بعد سر فرصت نگاهش کنم.. 

.......... 

یه چیز دیگه م میخوام بگم شاید به کسی کمک کنه.. 

در مورد تایید طلبی، تازه فهمیدم دلیل اصلی پشت این مشکل چیه.. این بخاطر وابستگی و وابسته بودن به افراد هست...🙂

.......... 

خدایا شکرت که دلیل حال خوبمی و شکرت برای وجود همه ی ادمای خوبی که در اطرافم میشناسم حتی در این دنیای مجازی🌹💕

..........

بعدا نوشت:

من تا بحال نشده ادمی رو انقدر و به این مدل دوست داشته باشم و فقط همین یک نفر هست که تا این حد دوستش دارم و فیلماشو تقریبا همه رو دیدم و اونم شاهرخ خان هست😅 اصن عجیبه من خیلی این ادمو دوست دارم.. اکثر فیلماشم دیدم.. از دیوانه و اون قدیمی قدیمی ها که اسم فیلماشو نمیدونم تا این جدیده پاتان.. البته که کاجول زوج هنریشم خیلی دوست دارم 😍 وویی این دو تا اصن دوست داشتنی ان😁😅

.......... 

امشب یعنی یکشنبه شب، قرار بود عروسمون به کمک من، شام اشکنه درست کنه و من عصر سرکار بودم و ناهار با من بود.. البته بگم منو بابام و عروس خانوم و برادرم خونه ایم.. من صبح عدس دو پیمانه برداشتم و تمیزم کردم که البته اشغال نداشت تمیز بود اما احتیاطی نگاه کردم.. توی دیگ ریختم ولی نشستم گفتم الان زوده بشورم و بزارم بپزه.. چون موقعی که من میرم سرکار، کسی نبود حواسش به دیگ باشه و ممکن بود بسوزه‌... گفتم خودش بیدار بشه میشوره و میزاره بپزه تا شب که من بیام و بعد با هم درستش کنیم.. هیچی اقا توی مسیر بودم گوشیم پیامک اومد ما امشب خونه مامانم دعوتیم اشکنه باشه فردا شب با هم درست کنیم منم جواب دادم باشه.. اومدم خونه نیم ساعتی نشستم با بابا که تازه از خواب بیدار شده بود چایی خوردیم و یکم اینور اونور که چی میخورین چی درست کنم که اول قرار شد سوسیس بپزم از تو فریزر گذاشتم بیرون اما حوصله سرخ کردن سیب زمینی نداشتم روغن سرخ کردنی م نداشتیم.. هیچی دیگه اخرش رشته پلو جاتون خالی درست کردم.. طوری درست کردم واسه فردا ظهرم بمونه و فردا اگر حوصله کنم صبح خودم عدس بزارم بپزه برا شب اماده باشه سرد بشه تا شب اشکنه درست کنم😁 

ببینم چه میکنم من😁😁😄😄👏👏

افرین به خودم.. ظرفامم همین امشب شستم چیزی واسه فردا نمونه 👏👌😁

۴۶

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۲۷ ب.ظ

امشب یکار عجیب انجام دادم با اینکه تنهایی توی شب تا حالا هیچ جا نرفتم امشب اینکارو انجام دادم..

دلم گرفته بود دیگه طاقت نیاوردم ساعت ۷ و ۵۵ دقیقه شب بود زدم بیرون، فک میکردم مغازه ها باز هستن... تنهایی رفتم بیرون.. خیابون تاریک و خلوت بود.. رفتم توی خیابون اصلی که لامپا روشن بود و ماشین میرفت و میومد... یه مسیر طولانی رو پیاده رفتم و دیدم دیگه ممکنه دیر بشه برگشتم و توی مسیر به خواهرام زنگ زدم چون میدونستم میان بیرون.. پرسیدم کجایین و خودمو بهشون رسوندمو با هم رفتیم جاتون خالی بستنی خوردیم و یکم راه رفتیم و برگشتیم خونه... 

 

× اینجوری حالمو خوب کردم.. با اینکه وقتی اومدم سرکوچه و دیدم خیابون خلوته و ترسیدم ولی با خودم گفتم که چی! میخوای یاد بگیری یا نه! اگر یه روزی تنها باشی میخوای بترسی.. شاید شبی ، نیمه شبی لازم بشه تنهایی بری بیمارستان بری داروخانه یا هر جای دیگه ای لازم بشه بری میخوای بترسی؟! 

من از تاریکی شب به هیچ عنوان نمیترسم ولی از سگ توی تاریکی و از آدمای توی شب میترسم که امشب دیدم ترسناک نیستن.. 

۴۳

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۰۱ ق.ظ

×در همین لحظه بارون تند و قشنگی داره میاد که من از دیدنش محرومم...

 

+برای اولین بار نسبت به تولد نوزاد بی تفاوت م و حس خاصی ندارم شاید برای اینکه بعده ۱۱ سال دارم دوباره خاله میشم... :/ 

نمیدونم به هر حال حس مزخرفیه فعلا... 

 

بعدا نوشت: اینو یادم رفته بود الان یادم اومد... یکی دو ماه قبل رفته بودم لباس نوزاد بخرم که البته نخریدم.. ولی دست زدن به لباسای نوزاد حس خوب و قشنگی داشت:) 

 

+ یسری برنامه ها توی ذهنم ریختم و دارم کم کم انجامشون میدم..

مثلا یسری انیمه و فیلمه توی گوشیم که دانلود کردم و تا پایان اردیبهشت میخوام ببینمشون.. 

یا مثلا کتابایی که میخوام بخونم فعلا مشخصن و هر وقت تمام بشن کتاب جدید میخرم..

فعلا بادام، کتابخانه نیمه شب، ماه پنهان است و هبوط رو دارم که دست میگیرم و میخونم و صوتی ملت عشق، همه چیز درباره زنان، چهار اثر از فلورانس، اینارو هم میشنوم و بعد فقط میخوام کتاب بخرم دست بگیرم تا از گوشی و فضای مجازی دور بمونم و کمی هم از این زندانی که توی ذهنم ساختم فاصله بگیرم و یکم شرایط تغییر کنه... 

راستش این روزا اصلا حال و حوصله دیدن فیلم و سریال ندارم ولی فعلا برای خودم تا اردیبهشت برای ۴ تا انیمه و ۲ تا فیلم وقت گذاشتم .. ولی خودم رو مجبور به دیدنشون نمیکنم.. حال و حوصله دیدن فیلم و سریال ندارم.. 

بعده تعطیلات اول باید بفکر دندونم باشم.. همین که دکترا بیان میرم دندون پزشک برای عصب کشی و پر کردن دندونم حرف میزنم ببینم چقدر میفته... 🤔

دانشگاه هم باید برم... 

 

تازه فهمیدم اینجا چه مدلی کامنتا رو ببندم.. سیستمش هنوز پیچیده س.. 

عکس و اهنگ گذاشتن و اینام سخته... 😕

۴۰

شنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۰۳ ب.ظ

میگفت: 

دوست داشتم لب دریا برمو چادر بزنم و توی تاریکی شب به اسمون زل بزنم و ماه رو نگاه کنم و به صدای امواج دریا گوش بدم و اتیش روشن کنم و در حالی که سیب زمینی رو توی آلومینیوم پیچیدم و گذاشتم روی اتیش تا بپزه یه اهنگ بی کلام ملایمم پخش کنم و از این تنهایی و آرامش لذت ببرم😍 

 

همین دقیقا برآورده نشد اما یه سفر دسته جمعی رفتم که لب دریا چادر زدیم و شب خوابیدم و ساعتای ۴ صبح با صدای موجای دریا و پرنده ها بیدار شدم و از اون لحظه ها فیلم گرفتم و کلی لذت بردم..‌ 

 

+چابهار.. تیس/طیس... 

× دلم میخواد زودتر خوب بشم و اون ویدیوها رو اپلود کنم تا بقیه م ببینن.. همه توی لپ تاپه..‌ 

+ تا چند ماه اینده با لپتاپ کار نمیکنم .. اما این پستهایی ویدیویی یادم نمیره.. بعدا ویدیوها رو با لینک به این پستها میزارم حتما... 

× تنهایی و تنها بودن و تنها موندن گاهی لذت بخشه.. 

ادم از به جایی با داشتن غمهای بی غمخوار به این نتیجه میرسه تنهاست و تنهایی بهتره و نسبت به همه بی تفاوت میشه منزوی شاید بشه اما از این تنهایی و بی دغدغه بودن ارامش داره.. دیگه به کسی محتاج نیست که بغلش کنه ارومش کنه درکش کنه.. 

+ آرزوی تیک خورده✔

× سنجاق شود به دلخوشی های زندگی من