بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238

۱۱۶

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۴۵ ب.ظ

حدود ۱و نیم بود خانم برادرم تماس گرفت که من نی نی رو میفرستم پایین که برای شام که مهمان داریم دستم بنده.. ما هم از خدامون بود زودی اوردنش .. 

ماشاالله بابا چه ماهره برای ساکت کردن نی نی ها.. زد زیر گریه بغلم کردم اروم نشد مامان گفت بده بابا.. بغل بابا زودی آروم شد😍دلبر عمه😘😍

در این میون نی نی، خرابکاری کرده بود مامان شستشو پوشکشو عوض کرد بعد گفت یکی از جوراباش گم شده اون یکی که بود رو پاش کرده بود.. من زیر مبلا و در کل، همه خونه و مسیرایی که مامان بچه رو راه برده بود رو گشتم نبود جورابش.. من پیداش نکردم اما یه حرفی زدم گفتم چک کنین.. رفتم سرکار.. 

پشت سرم بابا هم کل خونه رو گشته بود پیدا نکرده بود بعد حرف منو که گفته بودم انجام دادن.. 

فک میکنین من چی گفته بودم😁

من گفته بودم وقتی شلوارشو پاش میکردین شاید جورابه رفته داخل شلوارش.. 

و واقعنم همینطور بوده 🤭😁 وقتی شلوارشو پاش میکرده جورابو ندیده بوده.. 

خلاصه اینکه بلاخره عملیات پیدا کردن لنگ جوراب نی نی به این صورت پایان یافت.. ^_^ 

 

یه عکس یادگاریم از داداش و نی نی که کنار هم خواب بودن به یادگار گرفتیم خیلی قشنگ بود😍 پدر و دختر کنار هم خوابیده بودن.. 

 

خلاصه که امشب و کلا امروز قشنگ بود...

--------------------------

در مورد دیروز یا شایدم پریشب... 

من جدیدا توی دفترم شروع کردم به نوشتن... حین نوشتن از خودم از احساساتم از هر چیزی که فک کنید هیجانات و احساساتی رو تجربه میکنم.. مثلا اگر چیزی مینویسم که خیلی غمگینم میکنه با نوشته هام گریه میکنم و اون حس درد و رنج رو تجربه میکنم و چقدر تجربه کردن این احساسات با هیجان خوب بود.. یعنی احساس غمی که در همون لحظه اشک میریزی.. انگار داری خودتو نوازش میکنی.. 

احساساتتون رو تجربه کنید سرکوبشون نکنین پنهونشون نکنید حداقل پیش خودتون و پیش یه آدم امن که شما رو درکتون میکنه... 

------------------------

پ.ن: امروز توی لپ تاپ لابلای کتابای پی دی افی که داشتم یه کتاب به اسم خدا از دید قرآن نوشته ایت اله بهشتی رو پیدا کردم.. در مورد اثبات وجود خدا و دنیای ماوراالطبیعه بود ظاهرا.. نخوندمش اما فهرستش منو جذب کرد.‌ احتمالا زمانی که این کتاب رو دانلود کردم دلیل دانلودش همین فهرست مطالبش بوده.. 

فعلا تصمیم دارم کتابخانه نیمه شب رو تا پایان هفته بعد تمام کنم و بعده اون کتاب زبان بدن و کتاب دیگه ای که صوتی هست رو بخونم و بشنوم.. در کنار همه اینا یسری برنامه های دیگه م دارم که ببینم چی پیش میاد تا پایان ماه بعد.. 

 

برای دوستانم: میام به وبهاتون سر میزنم پاسخ کامنتهامو میخونم و پاسخ کامنتهاتون رو مینویسم.. 

ممنونم که هستید🌸🙏🏽

نظرات (۲)

سلام

نی نی و بچه های کوچیک فرشته های خدا روی زمین هستن

دلتون شاد کنار عزیزانتون 🌷 🌷

چه داستانی شد اون لنگه جورابه 😁😁

خدا رو شکر که پیدا شده بهرحال

پاسخ:
سلام
همینطوره فرشته های ناز و کوچولو.. 
خیلی ممنونم دوست من🌱🙏🏽🌸
کل خونه رو دنبالش گشتیم اخرم همراه خود نی نی بود🤭
خدا رو شکر 

حدا حفظش کنه نی‌نی کوچولو رو 🙂

نی‌نی‌ها همیشه شیرین و دوست‌داشتنی هستن. بزرگ‌تر هم که میشن، شیرین‌زبونی‌هاشون شروع میشه

 

ولی بچه بزرگ کردن واقعا سخته. مثلا همین پوشک عوض کردن و تمیز کردن بچه، یا مثلا اگه میخوای با بطری به بچه‌ای شیر بدی، بطری رو با چه زاویه‌ای باید نگه‌داری که بچه دور از جون خفه نشه، یا مثلا دمای مناسب برای خوراک بچه باید چقدر باشه و کلی ریزه‌کاری دیگه .. تازه اینا اولش هست؛ بحث تربیت بچه که یه دنیاییه واسه خودش. بچه حتی اگه صد سالش هم بشه، یه مسئولیت مهمه که تا آخر عمر پایِ آدمه و راهی برای رهایی ازش نیست.🙂

 

ژورنال‌نویسی واقعا عالیه 🙂 منم هر شب یک صفحه تو دفترچه‌ام می‌نویسم. فکر می‌کنم یه بار عکس نیم‌صفحه‌اش رو گذاشتم تو وبم. ولی یکی از بهترین دوست‌های هر آدمه.

 

اگه هم چیزی میخوایم بنویسیم که ذهنمون آزاد بشه و بعدا پاکش کنیم، می‌تونیم بدون دغدغه این کار رو به کمک ژورنال انجام بدیم 

 

شاد و سلامت باشی پری عزیز 🌹🌱

پاسخ:
مرسی دوست خوبم🌸
دقیقا همینطوره، دوست داشتنی و عزیزن😁

واقعا همینطوره... بزرگ کردن بچه ها، مراقبت و مسئولیتی که با خودشون بهمراه میارن واقعا سخته.. واقعا واقعا سخته تربیت و اموزش و خیلی مسائل دیگه مربوط به بچه ها واقعا سخته.. آدم تا پدر نشه یا مادر نشه چیزی از این مسئولیت ها نمیفهمه.. بعضی از مادرها فک میکنن بچه ها براشون محدودیت میارن و برای پدرها مسئولیت بیشتر.. نمیدونم این فکر درسته یا نه.. اما فک میکنم اگر پدر و مادر با هم رفتار مناسبی داشته باشن و بچه ها این رفتارها رو ببینن یه بخشی از تربیت بچه ها انجام شده مثلا اگر پدر به مادر توی کارها کمک کنه بچه هم بالطبع یاد میگیره همکاری کنه یا اگر پدر و مادر با محبت با هم حرف بزنن بچه ها هم اینها رو اموزش میبینن.. یه بخشی از تربیت بچه ها که مربوط به استقلال و جراتمندیشون هست اینا سخته که با چه رفتاری اینها رو به بچه ها اموزش بدیم.. واقعا سخته.. 
اره فک میکنم یبار یه عکس از یکی از نوشته هات که به زبان عبری بود رو توی وبت گذاشته بودی😊
بنظرم زودتر باید اینکارو شروع میکردم شاید هر شب ننویسم اما مینویسم.. و بهترین دوسته امنترینه..
اوهوم درست میگی🙂🌸
مرسی دوست خوبم توام همینطور🌸🌱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">