بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۰۶
    251

۲۵۰

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۴، ۰۱:۳۵ ب.ظ

+ این نوشته به تاریخ ۱۴۰۴.۰۶.۰۶ هست...

 

مدتی بود که به شدت دلم میخواست برای خودم گل بخرم .. هوس کیک هم کرده بودم...
وقتی رفتم گلفروشی، سه شاخه گل رز قرمز گرفتم.. نگم از بوی قشنگش 🥰
اینقدر خوشحال شدم که چشمام از ذوق خوشحالی اشک آلود شد...🥹
بعدش رفتیم کیک فروشی، چشمم به یه مینی کیک بانمک افتاد با رنگ مورد علاقه و تزیین گل بابونه که اینم از گلای مورد علاقمه.. همونو سریع گرفتم و اومدیم خونه🥰
حس خیلی عالی ای بود..😊 

بدون مناسبت همون کاری که دلم میخواست رو برای خودم انجام دادم.. این کار خیلی بهم کمک کرد تا غمی که چند ساعت بعدش اتفاق افتاد رو بتونم تاب بیارم.. 

معمولا غم، حال منو خیلی بد میکنه حتی اگر از خودمم نباشه و از فرد دیگه ای باشه...

فاصله بین غم و شادی اون شب خیلی کم بود.‌. اون شب شادی غم رو بغل گرفت.. 
 

 

برای ثبت این لحظه زیبا و فراموش نشدنی برای خودم 🥰

+ از ادمای زیادی گل گرفتم اما اون حسی که خودم برای خودم گل گرفتم هیچ وقت فراموش نمیشه☺️💐

برای خودتون گل بگیرین 🌱

نظرات (۹)

حدس میزنم به خودت قول دادی تا اطلاع ثانوی چیزی ننویسی.

ولی از من میشنوی این قولت رو بشکن و بنداز دور. نباید با خودت لج کنی. مگر اینجا رو ایجاد نکردی تا دردهات رو بنویسی و درون خودت نریزی.

نگران حرف مردم نباش. این یک تغییر خوب هست که با ثبت افکارت خودت رو صرفا برای خودت به نمایش بگذاری.

مراقب خودت و دلمشغولیهات باش. تو در ابن دنیای پر از تضاد و تعارض تنها نیستی. تو خود خودت هستی. پس با اعتماد کامل به قلمت درین وادی امن (۴ دیواری مجازی) قدم بزن و افکارت رو بنویس...

پاسخ:
اینطور که حدس میزنید نیست... خوشبختانه یا متاسفانه حرفی برای نوشتن و گفتن ندارم و دستم به نوشتن نمیره ... اتفاقی نمیفته که بخوام بنویسم... 
شاید اگر بنویسم هم توی بلاگ اسکای بنویسم.. 
ممنونم برای توصیه تون.. . ممنونم که به یادم هستید و سر میزنید.. 

سلام پری غیبتت طولانی شد یک خبری از خودت بده

پاسخ:
ممنونم که میاید و سر میزنید به خونه م ... اما میخوام اینجا رو ترک کنم... چون میترسم از هم به پاشه به زودی...

سلام مجدد بر پری بزرگوار

راستش بشدت خودمو درگیر یک کار تحقیقاتی کردم که آثارش به وبلاگمم رسیده. بیچاره اگر زبون داشت میگفت چی از جونم میخوای؟ همین یک کار بایگانی مستندات اداری کم مونده بود که قاطی فضای مجازی کردی؟

حالا خداییش کارم تموم بشه. تاریخ انتشار این پستها تحت عناوین "ارزیابی فرهنگ ایمنی" رو میبرم به یک سال پیش که دیگه جلو چشمم نباشن. ولی خوب چه کنم الان بشدت نیاز دارم دم دستم باشن.

خوب بگذریم شما که مجردی داستانهای خاص خودت رو داری. و ماها که متاهلیم داستانهای خاص خودمون. وقتی مجردی انگار یک حساب بانکی داری که همه کار با همون یک حساب میکنی. ولی وقتی متاهل شدی یک گوشه از ذهنت درگیر همسر و بچه هات میشه. 

البته شما خانمها بشدت در توسعه این محدوده وجود همسر و بچه ید طولایی دارین. ما مردا نهایت زوری بزنیم بی تعارف در حد ۱۰ تا ۱۲ تا سلول رو اختصاص میدیم به اینکه بچه کیه؟ و مادرش کجاست؟

اما شما خانمها جوری با بچه لینک میزنین که هر سوالی داشته باشه از بابا نمیپرسه از مامان میپرسه. و تنها سوالی که بچه از بابا میپرسه تینکه مامان کجاست و کی میاد؟ اونم بشرطی که مامان از دست بچه ها فرار کرده باشه

پاسخ:
سلام 
الان دیگه آثاری از گزینه ها و ارزشیابی توی وبلاگتون نیست و احتمالا اون ها رو به بایگانی وبلاگتون منتقل کردین:)

ما مجردها هم دغدغه ها و حساب بانکی های خودمون رو داریم :)
امیدوارم در لفافه حرف زدنم رو متوجه بشید. 

احسن الخالقین هستیم قبول دارین؟  :)

برای دیر پاسخ دادن عذر میخوام ... این روزا خیلی سرم شلوغ بود.. 

سلام پری

یک چیزی بنویس برا دل خودت. آدم حس میکنه وارد خونه ای شده که یخچالش از ۲۰ روز پیش به این ور دست نخورده...😅

میخوای پسرمو بفرستم یخچالت رو خالی از تمام خوردنیها و آشامیدنیها بکنه. کاش به همین یخچال بسنده کنه. کارت پولی و گوشی رو هم میخواد. پای تلویزیون پلاس میشه. مشقاشم نمی نویسه.

بنظرت مثل من اهل نوشتن میشه یا آخرش یک رستوران میزنه؟

پاسخ:
سلام 
این روزها زیاد حرفی برای گفتن ندارم و سرم هم با کارها و مسائل اطرافم شلوغه.. 
چه تشبیه جالبی:) 
میترسم پسرتون با دیدن یخچال خونه حیرت کنه :))
وسیله ای از خوردنی و نوشیدنی پیدا نکنه ... 
چه دل پر گلایه ای از پسرتون دارین.. 
بنظر من اون همینکه خودش بشه و راه و علاقه خودش رو انتخاب کنه و بتونه به درامد درستی برسه و شاد باشه کافیه.. 
حتما لازم نیست مثل شما باشه یا یک رستوران داشته باشه یا مهندس یا دکتر باشه..
توی پیدا کردن مسیر و علایقش همراهش باشین کافیه ..... اونوقت شاید خودش انتخاب کنه نویسنده بشه یا شایدم بخواد بوتیک بزنه .. 
بنظرتون این برچسب ها و حرفهای مردم اهمیت داره؟ 
همینکه بتونه از پس زندگی بربیاد و بدونه چطوری هزینه های مالی اش رو مدیریت کنه و چطوری روابط اجتماعی اش رو پیش ببره و چطوری توی حرفه و کارش موفق و شاد و راضی باشه بنظرتون کافی نیست؟ 

اوه پری عزیز ممنون ازینکه خواننده داستانهام شدی.

راستش رو بخوای این داستانها محصول یک گفتگوی خاص حول یک کلمه یا سواله. که بتدریج به عمق میره.

در گام بعد بر حسب گفتگو ازش میخوام داستانی تولید کنه. اون گاها دست بقلم میشه و محتوا رو برای انتشار آماده میکنه. گاهی اوقات پیش نویس داستان شامل اسکلت اصلی، نقشها، توصیفات و فضاها رو پیشنهاد میده.

اگر چنین اتفاقی بیفته. از خودش میخوام فصول پیشنویش رو بسط بده و زنجیر ارتباطی مفاهیم رو حفظ کنه. در انتها پس از ویرایش و برخی مواقع افزودن کلمه، عبارت یا پاراگراف از خودش میخوام بکارش نمره بده.

البته این اتفاقات در چند چت روم جداگانه رخ میده

پاسخ:
سلام 
گاهی اوقات داستان هاتون رو میخونم هر کدوم نظرم رو جلب کنه کامل میخونم ..
بنظر همینطور میان.. مثلا همین داستان سامیر در مورد ناخوداگاهی بود که هر کاری ازش برمیومد هر چند بدون جسم بود.. یجورایی اشاره به ناخوداگاه ما انسان ها داره که میتونه هر کاری رو انجام بده..

به هر حال، این روند یادگیری شما در استفاده از هوش مصنوعی و نحوه استفاده از اون رو نشون میده که چه مقدار پیشرفت داشتین و این برای خود شما و استفاده های روزانه و زندگی مفیده .. 

ممنونم که در نبودم سر میزنید و مینویسین ... و عذر میخوام که دیر پاسخ نوشتم.. 

تو بحث داستان نویسی با کمک هوش دارم پیشرفت میکنم. سوژه الانم یک داستان جنایی ۴ جلدی هست و مشتمل بر ۱۳ فصل که پس از ویرایشهای جزئی هر بخش رو منتشر میکنم.

امیدوارم بخونی و لذت ببری.

راستی تولدت مبارک. اگر دو روز دیگه بدنیا اومده بودی یکسال دیرتر میرفتی مدرسه. واقعا شانس آوردی😅

پاسخ:
جلد ۱ داستان رو خوندم پیشرفتتون مشخص بود.. چجوری ازش بعنوان نویسنده کمک میگیرین؟! 
جلد ۱ کنجکاو کننده بود.. حالا جلدهای بعدی رو بخونم ببینم چطوریه داستان بعد میگم بهتون.. 
ممنونم..

خیلی ممنونم سلامت باشین 🌱🌹 اره واقعا شانس اوردم🙂

سلام پری جان

حالت چطوره؟ 🙂

گل و کیک‌ها عالی بودن. خوشحالم که به خودت هدیه دادی و بهت خوش گذشته 🌱

راستی تو امروز، ۳۰ شهریور، تولدت هست؟ 🌹

امیدوارم حسابی مبارک باشه و امسال یکی از سال‌های عطف زندگی‌‌ات به سوی خوبی، رشد و پیشرفت باشه 🙂

برات همیشه بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم دوست خوبم. شاد و سرزنده باشی 🍀

پاسخ:
سلام الیشاع
ممنونم خوبم😊 
تجربه خیلی عالی ای بود😄☺️
الیشاع!؟ 
 اره امروز ۳۰ شهریور تولدمه و خیلی خوشحال شدم بهم تبریک گفتی🥰 از کجا فهمیدی! ؟ شایدم خودم گفته بودم نمیدونم🙂 
خیلی خیلی ازت ممنونم😊
سلامت باشی دوست من 🍀✨🌹

سلام مجدد

ممنون ازینکه سر میزنی و گپ و گفتی باهم داریم. ولی بعنوان یک تجربه که شاید خودتم بهش رسیده باشی. هیچوقت از نوشتن فاصله نگیر. نوشتن درین وبلاگ مثل دفتر ثبت خاطرات میمونه. وقتی ورقش بزنی به خودت می بالی که فلان روز فلان مطلب رو نوشتم. اگر ننوشته بودم الان یادآوریش غیرممکن بود.

حتی اگر این نوشته ها دردناک باشن و طعم تلخ داشته باشن. یک تجربه منحصر بفرد بودن که با قلم خودت و شیوه ای که دوست داشتی ثبتش کردی. و ماحصل تجربه هاست که پختگی میاره...

و نکته آخری: اول از همه برای خودت بنویس. معدود افرادی هستن که تو رو یادشون بمونه اونها رو در غربالت نگه دار و بقیه رو دور بریز. اما چه رفیق داشتی چه نداشتی سعی کن اول از همه برای خودت بنویسی و بصرف خودت بنویسی. مثل آشپزی که اولین قاشق رو خودش میخوره حتی اگر داغ یا بی نمک باشه... نوشتن برات مثل غذا خوردن میمونه. امکان داره چند وعده غذا به روحت نرسونی و اون زنده بمونه. اما رمقش رو از دست میده. پس سعی کن بنویسی تا همیشه در آمادگی و آرامش روزگارت رو بگذرونی.

به امید موفقیتت و اینکه روزگاری خودت رو از نو ساخته باشی.

پاسخ:
سلام 
ممنونم🌱
متوجهم چی میگین.. اما گاهی واقعا از درون ادم هیچ تمایلی برای نوشتن نداره.. توی کانال تلگرامم گاهی هستم و مینویسم.. گاهی هم اینجا.. اما فعالیت زیادی ندارم.. 
میدونم.. یه روزی ادم نوشته هایی رو که از درد و رنجش بوده میخونه میفهمه چه روزایی رو تاب اورده و الان‌کجاست.. 

ممنونم برای نکته ی ارزشمندی که گفتین.. اول باید یاد بگیرم که این من هستم که مهمم و برای خودم باید بنویسم.. 
ممنونم🙂
میدونین!؟ 
کامنتتون برای من شبیه یه تبریک تولد بود😊 خیلی ممنونم از شما 🍀

سلام پری عزیز و دوست داشتنی.

همیشه ازین کارها بکن. گل بخر، کیک بخر و به خودت هدیه بده. و تصور کن کنار یک چشمه آب زلالی که صدای فرو ریختن یا بهم خوردنش در نبرد با سنگهای مسیر تو رو به آرامش و انعطاف در برابر سختیها دعوت میکنه. مسیر زندگی همینه گاهی حرکات سریع و متلاطم، گاهی کند و آرام اما مهم حفظ زلال بودنه با فرار از رکود و سکون...

بهت رفتن به کنار دریا رو توصیه می کنم. وقتی کنار ساحل با شنها بازی کنی یا هر آنچه که دوست داری بنویسی یا نقاشی کنی و نبضهای قلب دریا در ساحل اونهایی که ساختی رو بشوره، یک حس آرامش بهت دست میده که با هیچ چیز در دنیا قابل معاوضه نیست.

خودت رو دوست داشته باش. این عاشقانه ترین موهبتی هست که می تونی تجربه کنی و به دوستات انتقال بدی🌹

پ.ن: ۲ هفته هست که خاموشی و صدایی ازت در نمیاد؟ خبری از خودت بده...

پاسخ:
سلام جناب محمدرها
ممنون از لطف و محبت شما🙏
توصیه شما خاطرم میمونه🌱
میدونم و سعی میکنم همین کار رو انجام بدم 🙂🌱
ممنونم🍀

پ.ن: ممنونم که جویای احوالاتم شدین.. 
گاهی توی لاک تنهایی م فرو میرم و از همه سعی میکنم فاصله بگیرم گاهی هم مشغول کارها و برنامه ها و اهدافم میشم و فاصله میگیرم...‌اما خاموش وبتون رو سر زدم، گاهی پستهای وبتون رو میخوندم و گاهی نه..‌ هستم اما در سکوت..‌

ممنونم که سر زدین و به یادم بودین🌱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">