۲۱۳
امروز یه روز سخت، بد، نمیدونم چی بگم.. ولی اشکمو کاراموز دراورد..
.
.
خدا رو شکر که فهمید قضاوت کرده و عذرخواهی کرد.. اما حرفاش از یادم نمیره.. ادما چقدر راحت قضاوت میکنن.. دلم شکست اونقدری که جلوش اشکم در اومد، بعد که از اموزش برگشت اومد عذرخواهی کرد..
معلم به این بی ادبی!
.
.
مدیرمونم ازم عذرخواهی کرد بایت اتفاقی که افتاده بود.. همیشه همینطوره، شیفت صبح اشتباه میکنه حرفا و توهینها رو من میشنوم چون فک میکنن من هر دو شیفت هستم...چون شیفت صبح بهشون زنگ میزنن کاراموز عصر میاد فک میکنه من بودم زنگ زدم.
این بار دلم بد شکست.. برگشته به من میگه بیسوادی که اینجایی، یه مشت ادم... دلم نمیخواد اینجا بنویسم..
اونوقت من، ازش قبل اینکه بدونم قضیه چیه عذرخواهی کردن که شاید اروم بشه ولی نشد...هر چی خواست بیشتر توهین کرد..
.
.
امروز تا از ماشین پیاده شدم که برم در امورشگاه رو باز کنم یه خانم منتظر بود خیلی عصبانی بود.. گفتم سلام بدون جواب گفت شما اومدی اموزشگاه رو باز کنی گفتم اره، الان باز میکنم، برگشت به من میگه برای چی به من گفتی ساعت ۳ بیام وقتی اموزشگاه ساعت ۴ باز میشه یک ساعت اینجا معطل شدم.. منم از همه جا بی خبر.. نمیدونستم قضیه چیه.. پرسیدم چی شده، کی بهتون زنگ زده، گفتن همین شماره روی تابلو، گفتین واسه اموزش بیام اموزشگاه، گفتم مربیتون کیه؟ گفت نمیدونم. گفتم من صبح نیستم اطلاع ندارم اجازه بدین درو باز کنم که ادامه داد و توهین کرد.. برادرم همونجا بود شنید چون با لباس توی خونه اومده بود از ماشین پیاده نشد، شیشه رو داد پایین و گفت خانم توهین نکن، برای چی سر و صدا میکنی، اروم باش..
به زور داداشمو فرستادم بره.. بهش گفتم زنگ میزنم مدیر بیاد جوابشو بده.. رفتم داخل، هر چی زنگ میزنم هیچ کی جواب نمیده.. ای بابا..
همکارم که مربی هست زنگ میزنه به مدیر جواب نمیده..
اینقد بدنم میلرزید که شماره مدیرمون رو یادم رفته بود.. رفتم اتاق کارم، خودم با خط خودم زنگ زدم به مدیر، جواب داد، بغضم ترکید، بهشون گفتم قضیه چیه اینجوری شده.. هیچ کی جوابم نمیده.. گفتن من میام پایین الان ببینم چی شده..
یکم که گذشت، همکارم گفت خانم فلانی از سفر برگشته شاید از کاراموزهای اونه. دفترو چک کردم دیدم بعللههه، کاراموز همون مربیه، زنگ زدم به مربی، همون لحظه رسید، ازشون پرسیدم شما با کاراموز هماهنگ کردین ۳ بیاد؟ گفت نه، صبح خانم فلانی زنگ زده هماهنگ کرده منم خبر نداشتم که باید ۳ میومدم.. هیچی.. با اومدن مربی برادر مدیرمونم رسید و همه چی اروم شد و رفتن آموزش ، در حین اموزش، همکارم به خانم که معلم هم هستن، در حالی که اروم شده بوده گفته بودن که من فقط عصرها هستم و اینها و بعد که برگشتن اومدن عذرخواهی کردن..
اون لحظه هنوز ناراحت بودم، ولی بهتر بودم از قبل.. زمانی که میخواستم بیام خونه، مدیرمون ازم عذرخواهی کرد.
.
.
الان که چند ساعت از اون اتفاق گذشته و من حین نوشتن این قضیه هی فاصله انداختم حالم بهتره..
با بالا بردن صداشون و بلند حرف زدن بدنم شروع میکنه به لرزیدن و میترسم... من هیچ بی احترامی ای نکردم ولی مورد بی احترامی قرار گرفتم و یه لحظه در اون لحظه توی دلم گفتم خانم تو چه میدونی من بی سوادم یا تحصیلاتم چیه.. یا چه میدونی سر چقدر حقوق اینجا کار میکنم که هر حرف و بی احترامی ای رو باید بشنوم..
توی ذهنم این حرفا میگذشت و توی فکر ول کردن و برگشتن به خونه بودم از بس حالم بد بود.. اما یکم سرم شلوغ شد فراموش کردم و بهتر از قبل شدم..
خلاصه اینکه همه روزای سخت دارن، روزای سخت من این شکلین.. این یه بخشی از روزای سختم بود.. روزای بد و سخت شکلهای مختلفی دارن.. این مدلیش کم پیش میاد.. ولی اگر پیش میادم بدجوره...
مقصر همکارم بوده که ساعتو این گفته و به مربی اطلاع نداده، ما از اول مهر ساعت کاریمون تغییر میکنه اما چون دوره اموزشی داشتیم که از شهریور شروع شده بوده ساعت اموزشگاه رو هنوز تغییر ندادیم و با دوره جدید ساعتو تغییر میدیم. این گروه جدید بودن و بعنوان دوره جدید محسوب میشدن ساعت رو از ساعت جدید بهشون گفته بود اما به مربی اطلاع نداده بود منم اطلاع نداشتم که مربی از سفر برگشته و این خانوم عصبانیتشو روی من خالی کرد.. من بهش حق میدم توی گرما ایستاده معطل شده واسه همینم قبل از اینکه بدونم قضیه چیه ازش عذرخواهی کردم اما اون ادامه داد و بهم توهین کرد.. میدونین حق اعتراض داشته اما حق اینکه توهین کنه به من رو نداشت..
امیدوارم روزای بد این مدلی رو تجربه نکنیند..
ایامتون به شادی
خدا رو شکر 🙏🍀
- ۳ نظر
- ۰۴ مهر ۰۳ ، ۲۲:۲۰