بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۲۲۶

پنجشنبه, ۶ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

 

* مدتیه تلاش داشتم ساعت خوابم تنظیم بشه و خدا رو شکر الان مدتیه موفق شدم و شب ها زود میخوابم و صبح زود بیدار میشم...

گاهی که شبا خوابم نمیبره میام نوشته های دوستان رو میخونم ... 

 

* یه تصادف کوچولو هم هفته گذشته داشتیم که از پشت یه خانم که از قضا همسر استاد بنده در اومدن به ماشین ما زدن.. اونم توی ترافیک شدیدی که توی این قسمت هست... خدا رو شکر کسی اسیب جانی ندیده بود و اون بخش مالیشم حل شده و تمام... 

 

* شب یلدا عمه م همه خواهر و برادرهاش رو دعوت کرده بود خونه عمو م و خیلی خوش گذشت... معمولا اهل بزن و برقص نیستم اما اون شب خوش گذشت... زدن و رقصیدیم...... 

از حرفها و آرزوهای عمه م برای خودم و آینده ام خیلی خوشحال شدم... اصن عجیب حرفاش به دلم نشست... 

بعده اون یکی از دوستان دوره کارشناسیم برام کلیپی فرستاده بود که پر از حس خوب بود ازش تشکر کردم و بهش گفتم با اینکه با این شرایط کنار اومدم اما این کلیپ خیلی حس خوب و عالی ای داشت... اونم  حرفهای خوب و قشنگی زد و پر از حس خوب بود... 

 

* مدتیه استمرار رو توی زندگیم دارم تقویت میکنم... امیدوارم نتیجه ش خوب باشه و به عالی برسه... 

 

* تصمیم دارم یسری کاری که دوست دارم انجام بدم کارهایی که قبلا میترسیدم که اگر انجام بدم مردم در موردم چی فکر میکنن... برام دیگه اهمیتی نداره... 

 

* روز شنبه توی محیط کارم خیلی سرد بود و همون سرما باعث سرماخوردگیم شد ... خدا رو شکر الان خوبم و خودم مثل اون سری ننداختم که استراحت کنم و زودتر خوب شدم...

 

* تقریبا از اول هفته ست بنا به دستور خواهر گرام داخل بازار رو منی که اکثر خریدهام اینترنتی هست دارم میچرخم... که چی ... برای خواهرزاده گرانقدر پیراهن خوشگل پیدا کنم ... بلاخره چند دس پیراهن پیدا کردم و پسند شد خریدم و فرستادم استان که الان اونجان خودشون ببرن شهرشون... 

باقی پول رو هم قرار شد هر وقت حوصله کردم برم خرید و براش لباس بخرم... دیروز تولد اون یکی خواهرزاده م بود.. قبلا همیشه براش پول کادو میزدم به کارتش اما امسال میخوام براش یه تیشرت بخرم اما مشکل اینجاست که اقا پسرها یهو قد میکشن و یهو سایز لباساشون تغییر میکنه و من الان نمیدونم سایز لباسش رو چجوری انتخاب کنم... از خواهرش پرسیدم میگه نمیدونم فک کنم ایکس لارجه .. اما بعید میدونم ایکس لارج باشه... اخه مدیوم بوده یهو توی چند ماه چجوری شده ایکس لارج!

البته بگم تابستون اینجا بود قدش و اینا مثل همیشه بود بعد اذرماه اومده بودن ماشاالله قد کشیده بود و قد بلند شده بود که من توی کوچه از ماشین پیاده شدم نشناختمش و با شوک داشتم نگاهش میکردم این پسر کدوم همسایه ست که داره میاد سمتم اخه تن صداشم عوض شده بود ... خلاصه نزدیک شد میگه خاله منم:) 

از سری ماجراهای خاله و خواهرزاده:)))))

تولد خواهرشم بهمنه ... واسه هر دوشون باید کادو بخرم و اگر رفتیم اون سمت واسشون ببرم اگر نرفتیم هم براشون پست میکنم... 

 

* دیروز برای اولین با یه امکانی توی شهرمون اشنا شدم که فهمیدم میان در خونه هم بسته هامون رو تحویل میگیرن و بعد اینکه خودشون بسته بندی میکنن.. حالا برای اولین بار ازش استفاده کردم ببینم نتیجه چی میشه.. و اینکه من اصن نمیدونم الان بسته منو چجوری بسته بندی کردن:/ 

ازم جعبه و اون وسیله ای که میخواستم پست کنم رو گرفتن ادرس و همه چی رو هم گرفتن و بعد گفتن براتون اس ام اس میاد که هزینه رو پرداخت کنید و منم اومدم خونه... پیامک اومد و پرداخت کردم و بهشون زنگ زدم... حالا تا ببینم ....

+ اهان اینم بگم که متصدی ای که پشت سیستم بود بلد نبود زبان صفحه کلید رو چجوری انگلیسی به فارسی کنه برای همین نمی دونم چی شد یهو از من پرسید... منم بهش گفتم ولی موضوع اینه که نشون دهنده این بود تازه کاره و کامپیوترم بلد نیست چون برای کار من هی میرفت از مسئول بسته بندی سوال میکرد و برمیگشت.. 

 

* از یه پیج اینستاگرامی برداشتم یه تیکه جواهر رو اینترنتی خریدم بعد حالا دو روزه گذشته و بهم بارکدی ندادن البته من خودمم پیگیر نشدم حالا بعد بهشون برای گرفتن بارکد پیام میدم... البته نسبت به این پیج حس اینکه کلاهبرداره رو ندارم چون از یه اپ معتبر تبلیغش رو دیدم و با همون اپ قرارداد داره و در حال همکاری هستن ... حالا تا هفته اینده معلوم میشه... 

نهایت یه مبلغی از پس اندازم رفته هوا:))

 

* امروز ژله هم درست کردم... دیروز فرصت نشد امروز درست کردم... باید اتاق روی هوا رفته مم تا اخر شب مرتب کنم.. :))) انگار دزد اومده همه چی ریخته وسط اتاق:))))

 

++ یسری چیزها رو که مجبور میشم از توی شهرمون برم بخرم واقعا باب میل م نیست چون مورد پسندم نیست سلیقه م نیست... محدودیتیه که هست... چه میشه کرد... وقتی مجبور باشی میخری... 

الان برای خواهرزاده هامم فک میکنم بهتره برم اینترنتی بگردم یه هدیه مناسبشون پیدا کنم و تهیه کنم... از اینا بگذریم وقتی حضوری میری خرید از اینکه فروشنده بیاد پشت سرمون مشکلی ندارم اما اینکه خیلی حرف بزنه خوشم نمیاد... از فروشنده های سمج هم که اصلا... کلا بدم میاد... 

 

++ گاهی فک میکنم به عنوان یه خانم... اون سلیقه و اون حوصله ای که توی دهه 20 زندگیش داشته رو دیگه ندارم...

زندگی پر از ارامشی که صبح میرفتم سرکار و عصر باشگاه و بعد کتاب میخوندم و استراحت میکردم و گاهی کیکی یا دسری چیزی درست میکردیم رو دیگه ندارم...

انگار زندگیم تغییر کرده... باشگاه که دیگه نمیتونم برم بخاطر دیسک گردنم... از دکتر که پرسیدم میگفت میتونی بری اما هر ورزشی نه و هر حرکت ورزشی ای رو نمیتونی انجام بدی... 

کتاب خوندنم هم مدت چند ماهه پراکنده خوندن شده... زندگی شلوغ و ساعت کاری غروب و خستگی و مهمان های بی موقع و گاهی هر روزه واقعا ادم رو خسته میکنه... و جای اون تفریحات رو میگیره... 

شاید زندگی ادم از یه جایی به بعد رنگ و بوی متفاوتی پیدا میکنه.. البته من بابت هیچ کدوم اینها ناراضی نیستم و خدا رو شاکرم... چرا که همون مهمان های یهویی هم باعث خوشحالی و تفریح و حال خوب هستن و انرژی مثبتن... یعنی خستگی ای که حادث میشه شیرینه و این حرفها از روی ناشکری یا ناراحتی نیست... 

فقط تغییر زندگی و روند زندگی ادم رو نشون میده... 

نظرات (۳)

وای چقدر نوشتی. همه رو خوندم. یعنی وبت چند روزه جلوم بازه تا الان فرصت کردم بخونمش. جالبیش اینکه یادم نمیاد چیا گفتی.

منم تو یک دوره از زندگیم خصوصا اوایل تاهل زیاد به اقوام خودم و همسرم سر میزدم. الان حوصله خودمم ندارم چه برسه به دیگرون.

به این فکر میکنم شنبه ها که میاد انتظار میکشم ۴شنبه تموم بشه. دو روز اخر هفته تعطیلم که اونم به خواب، وبگردی، گپ و گفت با هوش و البته شستن ظرفا و درست کردن یک وعده غذا تموم میشه.

با خودم فکر میکردم این روند کسل کننده و همینطور کاهنده عمر و فرساینده بدن ازین به بعد بیشتر میشه و هر چی به ایام بازنشستگی نزدیکتر بشم بی حوصلگیم و جوش آوردنم شاید بیشتر بشه. شایدم پختگی و صبوری بیاد سراغم.

دیروز بعد از چند وقت قیمت دلارو نگاه کردم شده ۸۰ تومن. یعنی داریم رسما به فنا میریم. سال آینده احتمالا با همین ۸۰ یا ۹۰ شروع بشه و اخرای سال بره رو ۱۳۰. البته من تحلیلگر بازار ارز نیستم ولی متوسط تاریخی تو ۴۰ سال اخیر نشون داده امسال نره سال بعد میره.

ممنون ازینکه داستانمو میخونی و نظراتت رو میگی. فصل ۶ رو اضافه کردم. برا ادامه دادن افتادم تو سربالایی و زور میزنه. امیدوارم بتونم به آخر برسونمش.

پاسخ:
فک میکنم سرتون گیج رفته:) 
گذر عمر و درک کردن اینکه چه افرادی برای ادم اهمیت دارن و اولویت زندگی هستن فک میکنم در این قضیه بی تاثیر نباشه.. 
چرا در کنار این کارها، اخر هفته ها، کوهنوردی با خانواده رو امتحان نمیکنین؟ یا برای بچه ها کتاب نمیخونین؟ شاید تغییر روند زندگی بهتون کمک کنه، حوصله تون برگرده.. 
شاید همه اینها طبیعی باشه.. هر چی به بازنشستگی و زمان استراحتتون نزدیک تر بشین ممکنه حس مفید نبودن بهتون دست بده در حالی که قطعا به این استراحت نیاز دارین و این هدیه این همه سال زحمت و تلاشتون هست و اون زمان یعنی بازنشستگی وقت کنار خانواده بودن و همراهی کردنشون و تفریح و استراحته و زمان وقت گذاشتن برای ورزش و رسیدن به جسم خود.‌.. 
حرفتون درسته و اینو همه میگن.. و قطعا اتفاق میفته.. 
ممنونم که بهم گفتین، من همون لحظه که فصل ۶ رو اضافه کرده بودین خوندمش.. و امروز برای ادامه چک کردمش که پاسختون به کامنتم و تفسیرتون رو خوندم.. 
به خودتون الان فشار نیارین، هر وقت ایده ای به ذهنتون رسید ادامه بدینش.. 

ممنونم که سر زدین و نوشتین و عذر میخوام دیر پاسخ دادم.. 

اینکه میان در خونتون بسته رو میگیرن ، دکا بود؟

چه جالب!!

برای انلاین شاپ ها خیلی خوبه که

پاسخ:
انگاری جزو خدماتشون هست اونجا تبلیغاتشون رو دیدم اما نمیدونم شعاره یا واقعی چون من که خودم حضوری رفتم بسته مو تحویل دادم بقیه خدماتشون مثل پرداخت هزینه و بسته بندی و غیره رو خودشون بدون حضور من انجام دادن،

اره فک میکنم برای انلاین شاپهای پر مشتری عالی باشه.. 
اینجا پست و تیپاکس بوده اما این جدید بود که بهم معرفی کردن.. 

سلام

این تاپیک چقدر نشون داده که اتفاقات جورواجور و خوب افتاده. خوبه

 

++در مورد تصادف و ترافیک و اینا ، همیشه سعی کنید وقتی رانندگی میکنید ، فاصله تون رو رعایت کنید ، توی ترافیک احتمال تصادفات بیشتره تا حالت معمولی. 

پاسخ:
سلام 
اوهوم.. اتفاقای خوب زیادی افتاده و امیدوارم ادامه دار باشن:) 

++ من توی شهر میترسم رانندگی کنم و هنوز داخل شهر پشت فرمون ننشستم.. ممنونم که گفتین همین حرفتون رو پدرمم بهم میگه.. اما مدتیه اینجا خیلی شلوغه و سبقت از سمت راست خیلی زیاده و من واقعا میترسم بخصوص بعضیها خیلی با سرعت رانندگی میکنن و لایی فک کنم میگن، این مدلی رانندگی میکنن پشت فرمون نمیشینم فقط برای تمرین خارج شهر قسمت مزار اونجا میرم که خلوته.. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">