بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۲۱۸

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

هفته ای که گذشت در چند خط: 

 

+ یه روز رفتم بازار وسیله نیاز داشتم بخرم، دیدم یه مغازه دار با بلندگو میگه، یه پسربچه گم شده به جنب مغازه فلانی مراجعه کنید.‌ مغازه فلانی یه مغازه خیلی معروفه اینجا همه میشناسنش از پارچه فروشهای قدیمیه.. من رد شدم چون دور بچه پر از اقا بود و گریه میکرد.. رفتم و برگشتم دیدم خبری نیست مادر بچه پیدا شده بود.. در برگشت به این فکر میکردم اگر مادر بچه نیومده باشه برم جلو و بهش بگم مامانت گم شده الان پیداش میکنیم.. خدا رو شکر پیدا شده بود.. 

+ همراه مامانم و عروسمون جاتون سبز، پیراشکی و کلوچه قندی زنجبیلی محلی مون رو درست کردیم و عالی شد😁 و خیلی خوش گذشت... 

+ پنج شنبه رو مرخصی گرفتم به اسم مهمانی رفتن.. چون عموم زنگ زده بود و دعوتمون کرده بود همراهشون بریم خاستگاری و بله برون!؟ اسم تک تک ما بچه ها رو اورده بود که حتما بیان.. بخاطر یه مسیله بی اهمیت که پیش اومد و حال منو اون روز خراب کرد، موندم خونه و نرفتم و موندن توی خونه و اون ارامشی که بود خیلی عالی بود.. اما خانواده م که رفته بودن سورپرایز شدن! مراسم عقدکنان بوده!!!! 

میگفتن عقدکنانه تا با لباس مناسبتری برن، خوشبحال خودم که نرفته بودم والا.‌.. 

روز ۵ شنبه مرخصی گرفتم بعد همکارم یک ساعت قبل از اینکه من همیشه میرفتم سرکار بهم پیام داد کی میری مهمونی که فلانی میاد بازدید ساعت ۳، اگر میتونی بری اموزشگاه، من جواب پیامشو دادم سرکارم نرفتم، اما از تبعیضی که بین من و همکار صبح قایل هستن خیلی خشمگین (شاید کلمه مناسبتری نسبت به ناراحتی باشه) شدم.. بعده ۶ ماه از سال که گذشته من یک روز رو مرخصی گرفتم! اونم بهم این مدلی پیام دادن ناراحت شدم، اونوقت همکار شیفت صبح ، یک ماه تمام مرخصی رفت و بغیر این یک ماه هر چند وقت یکبارم میره مرخصی.. اونوقت مرخصی منو میخواستن خراب کنن.. خب یعنی چی این!؟ 

بفکرم از این به بعد مرخصی میگیرم خط هام رو کامل خاموش کنم تا پیامی ازشون نگیرم دیگه.. والا.. خیلی زور داره اخه😕 

 

++ از این کار عموم خیلی متعجب شدیم حداقل میگفتین عقده تا ادم بفهمه چی به چیه، چجوری لباس بپوشه.. همه اونجا رفتن شوکه.. بعد اینکه خانواده عروس همه لباس مناسب مراسم و جشن پوشیدن و خانواده داماد با مانتو و شلوار مناسب مهمانی عادی و ارایش معمولی (اونم اگر ارایش کرده بودن وگرنه هیچی) .. 

مثلا اگر میدونستیم اتفاقی می‌افتاد!؟ 

برای برادر خودم از لحظه ای که دو خانواده شروع به رفت و امد کردیم مامانم به گوش چند نفری از اقوام که رفت و امدها رو اتفاقی شاهد بودن گفت، بعدم خواستگاری رسمی خواستیم بریم، پدرم همه عمو و عمه هامم دعوت کرد که رفتن خونه عروس و گفتن حرفها و رسمی کردن مراسم و مشخص کردن عقد و عروسی (قبلش دو خانواده به توافق رسیده بودن سر موضوعات و برای خاستگاری رسمی هر دو خانواده، خواهر و برادرها رو دعوت کرده بودن)..

مراسم خاستگاری فقط بزرگترها بودن ما هم بعنوان خواهر های داماد بودیم که قران و حلقه ها و یسری هدایا رو بردیم.. برای عقد همه رو دعوت کردیم و عروسی رو هم دو ماه بعد گرفتن.. الان این چه رسمی بود که مستقیم برای عقد دعوت کردن اونم به اسم خاستگاری! میگذاشتن عروسی دعوت میکردن:/ والا بخدا.. 

....

اینو بگم کسی جبهه نگیره، اولا اینکه یکی جایی میره خاستگاری که از جواب مطمین نیست به هیچ عنوان نباید توی فامیل و اقوام بگه اینو خیلی خیلی قبول دارم، در صورتی که توافق شده باشه و جواب مثبت رو گرفته باشن اره میشه گفت چون دیگه مشخصه.. مثلا سمت ما، یه خاستگاری رسمی با خواهر و برادرهای پدر و مادر هر دو خانواده دختر و پسر، براساس رسم و رسوم برگزار میکنن که اینجا فقط توافقات بین دو خانواده و تاریخ عقد و عروسی رو میگن به اقوام (یعنی قبلش جواب مثبته گرفته شده دو نفر موافقتشون رو اعلام کردن و به نتیجه رسیدن و همه حرفها رو دو خانواده سر مهریه و هر چیزی زدن و به توافق رسیدن و گیر و گوری نیست).. حالا هر شهری رسم و رسوم خودش رو داره، این وضعیت خارج از رسم ما بود و یسری مسایلی که بی احترامی به پدرم و کل اقوام بود.. با این اتفاق اگر عروسی بگیرن که بخوان همین رفتارو داشته باشن احتمال زیاد هیچ کسی از اقوام نمیره.. 

 

این اتفاق تازگی داشت! جنبه مثبت یا منفی ای اگر داره من نمیدونم فقط فک میکنم بی احترامی در این کار بود.. 

 

 

+++از دوستان برای راهنمایی هاشون در پست قبلی تشکر میکنم🍀✨💐

نظرات (۴)

پری تو هر وصلتی یک سری حرف و حدیثها هست. از لباس پوشیدن، کادو دادن، رقصیدن و احوالپرسی کردن و نکردن بگیر تا اینکه گاهی اوقات مجلس شادی رو به دعوا کشوندن و تهش بگن آخیش دلم خنک شد! علتش شاید برگرده به اینکه ماها برعکس خارجیها نمیتونیم حرفامون رو رک و راست بزنیم و از طرفی طاقت شنیدن حرف رک رو نداریم. بنابراین میایم و پشت سر یک سری آدمای غیرحاضر در جمع قصه های عریض و طویل درست میکنیم و انتهای کار دنبال تاییدکننده کارمون میگردیم و اگر یکی خواست نقدمون کنه سریعا جبهه میگیریم یا نهایتا حرفایی که به مذاقمون خوش نمیاد نمی شنویم یا بد میشنویم. این عادت در خود منم هست و مبرا ازش نیستم...

البته رفته رفته که نسل داره رو به جلو میره و بمدد ابزارهای امروزی با دنیای اطراف بیشتر آشنا میشه داره این رفتارها برچیده میشه و امروزه اینقدر دلمشغولی و سرگرمی برا آدما درست شده که دیگه مثل قدیمیها وقت غیبت کردن و آسمون ریسمون چیدن ندارن. دیگه حتی به این هم فکر نمیکنن که ازدواج فامیلی بکنیم بهتره یا اقلا ازدواج با همولایتی و همشهری. میگن سر و ته زندگی اون دو نفری هستن که قراره برن زیر یک سقف. زندگی با والدین هم دیگه تقریبا منسوخ شده و خیلی کم پیش میاد داماد یا عروسی بیاد با والدین همسرش زندگی کنه. دیگه خیلی که دموکرات مدار باشن میگن دخترم یا پسرم خواستی ازدواج کن نخواستی هم نکن. به اندازه کافی بزرگ شدی و رشد کردی که بتونی خوب و بد رو از هم تشخیص بدی.

و اما درباب داستانی که گفتی واقعیت نمیدونم چی بگم؟ برام مقداری عجیب بود که صاحبکار پسر عموتون وارد گود ماجرا شده! به هر حال شاید دلایلی اقلا برای پسرعمو وجود داشته که اون آقا رو آورده وسط مراسمی که صددرصد متعلق به خانواده خودش و طرف مقابلش بوده.

بقول یکی از قدما، خدا کنه هیچکس از کرده خودش پشیمون نشه. همه بتونن مشکلاتشون رو خودشون حل و فصل کنن و تصمیم نهایی رو خودشون بگیرن. البته نظر هر بزرگتری رو باید شنید و بهش احترام گذاشت. اما زوجین اگر استقلال فکری نداشته باشن کلاهشون پس معرکه است.

پاسخ:
حرفهایی که زدین رو باهاشون موافقم و خود منم مبرا ازشون نیستم اما تا حد امکان تمرین کردم و تمرین میکنم که جبهه نگیرم و سعی می کنم که بعنوان اختلاف سلیقه و اختلاف نظر ببینمشون و اینطوری جبهه گرفتنه رو کنترل کنم.. و خوشبختانه تا حدودی موفق شدم.. متوجه حرفاتون هستم.. ما فن بیانمون ضعیفه و نمیتونیم با احترام نظراتمون رو خوب و صمیمانه بیان کنیم و این باعث بد برداشت شدن یا بد شنیدن میشه و از طرفی اون قدرت پذیرش نقد شدن درون ما رشد نیافته.. واسه همین شاید جبهه میگیریم.. 
کاملا درست و صحیح گفتین.. 
والا ما خودمون هم نمیدونیم چی بگیم.. حتما دلیلی بوده که ما نمیدونیم.. 
امیدوارم همینطور باشه که گفتین و کسی از کار خودش پشیمون نشه (همون تصمیمات منظورمه) 
حرف بزرگترها رو بنظرم باید شنید و سنجید و درستی سنجی انجام داد، گاهی اونها ۱۰ متر جلوتر رو میبینن و ما فقط ۱ متر جلوتر.. در نهایت خود زوجین باید تصمیم گیرنده باشن و از اون قالب حرف گوش کن و چشم گوی داخل خونه پدر و مادر در بیان و به اسنقلال فکری برسن.. و توان تصمیم گیری پیدا کنن.. 

ببخشید که دیر پاسخ نوشتم تمرکز نداشتم.. مسایلی نگرانم کرده و فکرم مشغوله و نمیتونستم تمرکز داشته باشم.. 

یک آن خودمو گذاشتم جای اون بچه که مامانش رو گم کرده و از منظر بچه های امروزی داشتم دنبال مامان بهتر میگشتم. شانس آوردی نرفتی جلو وگرنه بچه آویزونت میشد. 😅

و ناگفته نماند احتمالا مامان بچه خیلی دلخوشی از بچه نداشته و حواسش به بچه نبوده، بچه هم شیطون یکهو گم شده. ولی بازم خدا پدر اون مغازه دار رو بیامرزه، سریعا برا رسوندن بچه به مادرش اقدام کرده.

در مورد رفتار عمو چیزی که به ذهنم میرسه، ایشون تا زمان قطعی شدن عقد نمیخواسته کسی خبردار بشه. از طرفی هم چون برادرش رو نمیخواسته دل آزرده کنه و بهش بگن چرا بی خبر رفتی جلو؟ محافظه کارانه عمل کرده و یحتمل ترسیده شماها قهر کنین و به مراسم نرین. بجای عقد گفته خواستگاری. به هرحال هرچه که بوده سعی کنین همدیگه رو درک کنین و بهترین حالت زمانی هست که خودتون رو در موقعیت اون بگذارین.

چند سال پیش داییم دخترش رو به همین شکل عروس کرد. یعنی تا لحظه عقد هیچکدوم از خواهر برادرها مطلع نبودن. علت رو که جویا شدیم گفت دوتا خونواده توافق کردن تا بعد از خواستگاری که شناخت خوب و بد خانواده هاشون به جایی نرسیده و پسر و دختر به یک شناخت نسبی از خوب و بد هم پیدا نکردن کسی خبردار نشه. چونکه جمع کردن موضوع اگر به هر دلیلی ازدواج صورت نمیگرفت به این راحتیا نبود.

مثلا خیلی از کسایی که این روزها میخوان ازدواج کنن به لباس پوشیدن همدیگه حساسن، به حرف زدن همدیگه، به غذا خوردن همدیگه، به چیزهایی که دوست دارن بخرن، به افکار همدیگه حساسن. و همه اینها در جلسه خواستگاری خودش رو نشون نمیده و طبیعتا زمان لازم داره.

و اما راجع به مطلب آخرت، واقعیت فکر میکنم چون وسواس زیادی در انجام کارها داری و در قبال کارهات مسئولیت پذیری و نمیخوای کار امروز رو برا فردا بگذاری، آموزشگاه و همکارها کار اضافی میندازن گردنت و برا گرفتن یک مرخصی که حقت هست اینجوری باهات تا میکنن. چه بسا همون همکاری که ۶ ماه ول کرده رفته یک کار با دقت و تمیز رو تابحال نتونسته تحویل بده و یحتمل تو اون آموزشگاه فامیل یکی هست یا از بالادست چپوندنش داخل مجموعه!

به هر حال بهتره یواش یواش به خودت آرامش بدی، کار بقیه رو انجام ندی مگر اینکه طرف واقعا با معرفت باشه یا واقعا گرفتاری پیدا کرده، اونم نه اینکه عادت بشه براشون. فکر خودتم سبک کنی و راس ساعت بزنی از آموزشگاه بیرون. اگر دو خروار کار داری بزاری برا فردا. اینجوری دید مجموعه عوض میشه و تو میتونی راحت به خودت و خونوادت برسی.

پاسخ:
دورو برش پر از اقا بود و از طرفی گریه میکرد.. یه پسر بچه بود که بهش میخود ۵ یا ۶ سالش بود و توپش توی دستش بود و گریه میکرد.. 
مادرهای این دوره زمونه دست بچه رو جاهای شلوغ نمیگیرن.. اگر دست بچه رو میگرفت گم نمیشد بازم من نمیدونم شایدم توی جمعیت بچه چادر یا مانتو مادر رو گرفته بوده اشتباهی با یه نفر دیگه رفته و اینجوری شده.. شاید مادرش ادم مسوولیت پذیری بوده باشه اما توی مغازه بچه بیرون رفته باشه.. کسی چه میدونه.. 
دقیقا خدا پدر و مادر اون مغازه دار رو بیامرزه.. با بلندگو اعلام میکرد که تا چند متر اونورترم صدا میرفت و خیلی خوب بود این کارشون. 

یه بخشهایی از حرفهاتون درسته یه بخشهایی نه.. دل ازردگی و قهر که اصلا اتفاق نمیفتاده حداقل از سمت خانواده خودم مطمئن هستم.. قبلا سابقه داشته که دایی م (از اونجایی که نسل پدر و مادرامون همه ازدواج فامیلی داشتن و با هم در ارتباطن اینو میگم الان) رفتن خاستگاری و به هیچ کسی نگفتن و زمانی که برای عقد مراسم گرفتن زنگ زدن و واسه مراسم عقد دعوت کردن و کسی هم هیچی نگفت که چرا رسم و رسوم رو رعایت نکردین همه رفتیم و خوش هم گذشت.. اما عموم یه اشتباهی کرد.. قضیه رسم و رسوم و این ماجرا بخاطر یه اشتباه پیش اومد.. پدر من بعد از فوت پدربزرگم بزرگ فامیل هست.. پدرم میگفت توی مراسم یه اقای غریبه اومد همراه عموتون و اعلام کرد که مهریه اینه و فلانه و عقدم میکنیم و عروسی هم فلان مدت بعده.. بابام میگفت فکر کردیم از اقوام عروسه.. ولی نه از اقوام عروس بوده نه از اقوام داماد.. طرف صاحب کار پسرعموم بوده.. بابام میگفت خود عموتون باید حرف میزد و شرایط رو میگفت نه اینکه یه غریبه بیاد همه چیو دستش بگیره و حرف بزنه مثل اینکه انگار پسرعموتون بی خانواده و بدون فامیل هست.. موضوع سر اینه..
ناراحتی سر اینه...
قهر رو هم که گفتین اگر به این دلیل بوده که ممکنه توقعی بین خانواده ها بوده که بیان بر فرض مثال با دخترهای خانواده عمو ازدواج کنن کاملا در اشتباهین.. برعکس نسل پدر و مادرهامون بچه هاشون اصن ازدواج فامیلی نداشتن همه با غریبه ازدواج کردن خیلی کم بوده که با فامیل ازدواج کردن.. اصن توقعی ازشون نیست چون به چشم خواهر و برادر همو میدیدیم و هم بازی دوران بچگی بودیم اصن جای بحثی نمیمونه.. اگر اونا چنین برداشتی داشتن ما نمیدونیم.. 
مورد درک قرار گرفتن که پدرم از مراسم خارج نشده وقتی فهمیده اون اقا کلا غریبه ست و مراسم رو توی دستش گرفته بوده.. توی مراسم مونده که بقیه خواهر و برادرهام موندن و بعد به زبون آوردن این چکاری بود.. که پدرمم گفته فلانی تا حالا تجربه نداشته بچه زن بده یا شوهر بده بار اولش بوده قابل درکه.. 
عروسمون وقتی برگشتن میگه اگر پدر من بود از مراسم بلند میشد خوب پدرتون این بی احترامی رو تحمل کرد.. 
قضیه این بوده نه دروغ روی بحث خاستگاری و عقد.. اون بحث بیشتر روی نحوه پوشش ما خانم ها و ارایش و خوش بودن و زیبا بودن خودمون بوده.. و البته اگر میدونستیم که عقده منم هر جوری که بود میرفتم نه اینکه مراسم رو بگم خاستگاری حضورم نیاز نیست حالا برا عقد میرم.. اونم این جوری شد که...
ماجرای دایی تون رو قبول دارم.. سمت ما هم این مدلی هست هیچ کسی با خبر نمیشه بخاطر همین قضایا.. اما بعده اینکه قول و قرار برای عروسی میگذارن و ماجرا قطعی هست یه مراسم به اسم خاستگاری رسمی میگیرن و فقط خواهر و برادرهای پدر و مادر رو دعوت میکنن و اونجا توافقات بین دو خانواده رو از سمت خانواده داماد میگن و یه حالت نمادین داره و حرفهایی که زدن رو میزنن و یسری هدایا از طرف داماد برای عروس میبرن و تاریخ عقد و عروسی رو هم اعلام میکنن.. اما همه اقوام با خبر میشن دیگه.. برای برادر خودم ما امشب خاستگاری رسمی و بله برونشون بود قرار عقد رو روز بعد گذاشتن و از قبل ما کارای محضرو انجام داده بودیم.. لباس عقد پوشید عروسمون.. سفره عقد داشت.. بقیه م شب قبلش مطلع شدن.. 

حرف هاتون رو قبول دارم.. این روزها معیارها و شرایط تغییر کرده.. 
.
.
در مورد محل کارم درست حدس زدین.. دقیقا همینطوره اما همکار شیفت صبح فامیل نیست باهاشون دوست صمیمی شده اما من حد و مرز دارم و کارم رو انجام میدم.. 

الان مدتیه دارم سعی میکنم همین کار رو انجام بدم... اگر کار زیاد دارم طی چند روز انجام بدم تا ببینن که سرم شلوغه و از این به بعد به زبون هم میارم تا مقدمه چینی ای برای صحبت سر حقوقم باشه.. 
ممنونم برای توصیه تون🍀🙏

تنها چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که شاید خودشونم نمی‌دونستن مراسم عقد هست و همون موقع که دیدن جمع همه جمع شده، تصمیمش رو گرفتن 😄

شایدم می‌خواستن سورپرایزتون کنن. یا شایدم می‌خواستن نگن عقد هست تا لباس‌هایی زیباتر از عروس و داماد نپوشین 😁

چه میشه گفت واقعا ...

 

برای تبعیض، شاید اون منشی صبح متاهله یا فامیل صاحب مجموعه‌ست. به هر حال طبق قانون میتونی مرخصی بگیری و کارفرما نمی‌تونه تو این مرخصی مداخله کنه

 

امیدوارم برات بهترین‌ها پیش بره و خوشحالی‌هات رو باهامون به اشتراک بذاری 🌱🌹

پاسخ:
احتمالا همینطوره🙂

نه اتفاقا اونم مثل منه فقط اون باهاشون رفیقه و پایه و صمیمی همدیگه رو صدا میکنن اما من نه، ادم پایه این مدل صمیمیتها توی محیط کار نیستم. چون این مدل محیط کاری سمی هست از نظر من. احترام میگذارم تا احترام ببینم. 
موضوع اینه درخواست کتبی مرخصیهای ما رو رد نمیکنه راهنمایی رانندگی واسه همین خودش رو محق میدونه دخالت کنه، اما من دیگه اهمیت نمیدم.. باید رد کنه. 

ممنونم امیدوارم همینطور باشه و بتونم خوشحالی های بیشتری پیدا کنم و بابتشون خدا رو شکر کنم🙏🍀

سلام

عجب هول و ولایی شده پس

شاید نخواستن خیلی جو بدن که اینطوری گفتن و خانواده تون رفتن و سورپرایز شدن ، انشالله همیشه به جشن و شادی باشه

 

++در مورد مرخصی اره ، شاید تصمیم درستی باشه که خط رو خاموش کنید و بهشون بگین که این تبعیض درست نیست و یه رفتار غیرحرفه ای هست

پاسخ:
سلام
هول و ولا.. چی بگم.. بیشتر بی احترامی به بزرگ فامیل بود.. 
ببینین اینکه یهو بری ببینی عقدکنان هست و حالا جدای از بحث پوشش.. کادو هم میدادن و اقوام داماد بی خبر بودن هم به کنار.. چون اطلاع نداشتیم عقدکنانه! 
در واقع کل فامیل سورپرایز شدن... 
ممنونم برای دعای قشنگتون.. امیدوارم جشن و شادی برای همه باشه✨


++ در مورد خط هام باید واقعا یه تصمیم درستی بگیرم، مخصوصا برای یه مرخصی ده روزه ای که طی یکی دو هفته اینده میخوام بگیرم.. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">