بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۲۲۲

شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

سلام

این مدته خیلی برام سریع گذشت.. اصن هیچی نفهمیدم چطوری گذشت.. 

همه ش خونه شلوغ و پر از مهمان بود و من واقعا این روزای اخر دیگه کشش و حوصله این همه ادم دور هم رو نداشتم ... 

هر روز سر یک تایم مشخص تا حدود دو تا سه ساعت زمان من پای لپ تاپ میگذشت... 

جمعه این هفته رانندگی رو هم شروع کردم به تمرین.. واقعا افتضاح بودم، زمان حرکت کردن افتضاح بودم نمیتونستم کلاچ و گاز رو در زمان درست مدیریت کنم برای همین ماشین هی به جلو حالت پرش داشت و خاموش میشد فک کنم گیربکس؟ صفحه کلاچ؟ (نمیدونم) ماشینو داغون کردم:/ 

اما بعده این قضیه حرکت کردنم خوب بود مدیریت رانندگیم بد نبود اما بازم تا ماشین میدیدم سرعت میگرفتم تا فرار کنم اما باید اینو کنترل کنم تا بتونم داخل شهر رانندگی کنم.. 

از دنده عقب رفتنم که نگم.. کلا یه نمایش بود😂

بابام که جز اول کار که براتون گفتم چقدر افتضاح بودم به بعد گفت خوبی باید بیشتر تمرین کنی ... 

 

بعده دو سال .. بخوام خودمو با گذشته مقایسه کنم زمانی که اموزش میرفتم اصن ماشینو خاموش نکردم ولی زمانی که بلوار بود یا گردش به چپ داشتم نمیتونستم سرعت ماشین رو کنترل کنم و گردش هام درست نبود اما الان شروع حرکت مشکل داشتم اما گردش ها و کنترل سرعتم نزدیک بلوار و زمان گردش خوب بودم.. 

هر چیزی با تمرین خوب میشه.. توی شلوغی شهر میترسم رانندگی کنم.. 

 

یه حرف رو دلی مینویسم.. ممکنه درک نکنید.. 

گاهی وقتا دلم میخواد توی سکوت و ارامش باشم.. با افراد کمتری در ارتباط باشم..گاهی با هیچ فردی حرف نزنم... دقیقا الان همینجوریم.. واسه همینم هست که حرفی برای نوشتن توی وبلاگم و کانالم ندارم.. واسه همینه نوشته های اکثر دوستان رو میخونم اما در سکوت و خاموش... 

این مدته شلوغی زیاد بوده نیاز دارم به ارامش برسم.. گاهی دلم میخواد فرار کنم و تنها زندگی کنم... خیلی انرژی زیادی ازم گرفته شده... 

این مدته از زندگی فاصله گرفته بودم.. هنوزم دلم نمیخواد بنویسم.. حالم خوبه اما میخوام به ارامش برسم، کمی نیاز دارم تنها باشم... اگر حرفی نمیزنم یا کامنتی نمینویسم یا داخل کانال نیستم واسه رفع حس نیازیه که دارم.. گاهی واقعا توان و حوصله حرف زدنم ندارم...  دلم میخواد دور خودم دیوار بکشم... 

این آرامش چیه.. 

معذرت میخوام مدتی از همه فاصله گرفتم.. اما باز دوباره برمیگردم.. لطفا اگر نبودنم طولانی میشه نگران نباشین.. 

 

ممنونم که هستین، حالم رو میپرسید..‌ گاهی ادم یه باگ هایی هم داره و منم باگم اینه.. سعی میکنم زود روبراه بشم و برگردم.. 

 

پ.ن: تمام سعی م رو میکنم که از این حالت بیام بیرون .. 

بعدا نوشت: 

این چند روز به این نوشته هام فک کردم به درونیات خودم دقت کردم، دلیل این سکوت و خاموشی و ننوشتن شلوغی دور و اطراف نبوده و نیست... این روزهای گذشته غمگین و ناراحت بودم، دلگیر بودم، گاهی بغض میکردم اما بخاطر شرایط جایی برای نشون دادن و بیان غمم نداشتم.. 

ادم غمگین که میشه، توی خودش فرو میره.. ادمایی که باهاشون حرف میزنه و ارتباط میگیره اونایی بودن که توی زندگیش یه جایگاه یا نقش مهمی داشتن، حالا بعنوان اعضای خانواده، بعنوان دوست، بعنوان رفیق.. اما توی همچین زمانی حوصله و دل و دماغ حرف زدن با هیچکدومشون رو نداره... نمیدونم دلیلش چیه یا راه چاره ش چیه.. ولی سعی میکنم اون بند باریک ارتباطی قطع نشه و بعده یه مدت همه چی درست میشه... 

نظرات (۲)

پری خیلی نگران آینده ام. امیدوارم پایتخت سقوط نکنه...

پاسخ:
بنظرتون بهتر نیست بجای فکر کردن به اینده ای که نامعلومه و خودتون رو درگیر اضطراب و استرس کنید، توی زمان حال زندگی کنین و زمان بیشتری رو با بچه ها و همسرتون بگذرونید؟ 
از پست توی وبلاگتون برداشت کردم اخبار رو دنبال نمیکنید که احتمالا اشتباه میکنم.. چون معمولا اقایون اخبار رو دنبال می کنن و توی محیط کار و در بین دوستان و همکاران در موردش حرف میزنن.. حتی اگر دنبال نکنید هم توی محیط کار با اخبار و صحبتهای همکارها تحت تأثیر قرار میگیرین.. 
سعی کنید از اخبار بد فاصله بگیرین چون این قطعا ازاردهنده میشه براتون. 
در نهایت منم امیدوارم چنین اتفاقی نیفته... اما تاریخ همیشه تکرار شده چون ادمها درس نمیگیرن.. 

ممنون که مینویسی. نوشتن با خودش سبک شدن رو میاره. قدیما وسواس زیادی برا نوشتن داشتم که چی بنویسم و ذهنمو مشغول میکرد. الان دیگه نچندان برا کلمات و عبارات فسفر نمیسوزنم.

واقعا تولید حسهای خوب مقدارکی سخته و بهت حق میدم گاهی شادی و طراوت در بطن کلماتت خودش رو نشون نده. و عادی نویسی هم تقریبا زمانی که آدم حس خوب نداره و دلش میخواد گریه کنه سخت میشه. ابتدای روایت با مزه مزه کردن خاطرات رانندگی فضا رو عادی و تا حدودی شاد کردی. و در ادامه نوشته مودت عوض شد. امیدوارم دوباره ببینمت که شاد مینویسی🌹

پاسخ:
ممنونم که برام کامنت نوشتین... وقتی کامنتتون رو دیدم خوشحال شدم.. فک میکنم وقتی من نمیتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم و فاصله میگیرم نیاز داشتم بقیه جلوی پاره شدن این بند نازک ارتباطی رو بگیرن... 
شاید اخیرا منم وسواس پیدا کردم... 
ممنونم که درک میکنید.. حال ادم همیشه در حال چرخش هست.. با اینکه نوشته ام بار غم داشت ممنونم که خوندین و برام نوشتین🌸🍀
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">