بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238

۲۱۰

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۰۱ ب.ظ

مدتیه توی محیط کارم همه چی بهم ریخته.. 

یک ماه ما رو تعلیق کردن و نمیتونیم ثبت نام انجام بدیم نمیتونیم معاینه چشمی های قبلی رو بگیریم و کلاس بگذاریم و پرونده های قبلی هم داره تمام میشه... حتی کاردکس امتحان رو نمیتونیم چاپ کنیم و همه اینها نارضایتی مردمی که ثبت نام کردن و اموزش رفتن رو پیش اورده.. از این نظر که نمیتونن بیان اسم بنویسن و امتحان بدن، از این نظر که زمانی که ثبت نام کردن بهشون گفتیم یک تا دو ماه دیگه نوبتتون میشه و حالا دسترسی به سیستم قطعه و معاینه چشمهاشون رو هنوز نتونستیم بگیریم.. 

یکم شرایط توی اموزشگاه متشنج و در هم برهمه.. مدیر اموزشگاه از دست مربی ها شاکیه و میگه بخاطر مربی ها منو تعلیق کردن منم بهشون سخت میگیرم هر کاراموزی رو نبرن غیبت میزنم.. همین کاراموزها بهشون لطف میکنن طرف میگه نمیام این جلسه رو واسم تایید کن مهر بزن، بعد رفته شکایت کرده که مربی منو نبرده.. 

از طرفی میگه، برامون توی بازرسی زدن که مربی ها صوری مهر میزنن.. در حالی که چنین چیزی نیست و کاراموز میبرن اما دلیل اینکه چرا گفتن صوری میبرن و ما رو جریمه کردن بخاطر این بوده که مربی ها رفت و امدشون یعنی ساعت ورود و خروجشون داخل دوربین اموزشگاه ثبت نبوده، میومدن اما ساعت خروجشون واسه اموزش اگر ۷و نیم صبح بوده مثلا یه رب به ۸ رفته بوده.. چرا چون کاراموز دیر اومده یا اومده بوده داخل اموزشگاه نیومده بوق زده کاراموز رفته سوار شده، 

توی بازرسی اخری که اومدن داخل دوربینها رو ساعت ورود و خروج مربی ها رو چک کردن.. از طرفی مربی ها کاراموز میگفته بیا دنبالم اونام میرفتن و توی منطقه اموزشی اموزش نمیدادن خارج از منطقه اموزش میدادن، یا حین اموزش انگاری کارای شخصیشونم (طبق گفته بازرس) انجام میدادن.. بجای تعلیق مربی ، کلا اموزشگاه رو تعلیق کردن چون رفت و امد مربی ثبت نبوده صوری زدن! 

الان مدیر اموزشگاه سخت گرفته، اصن وضعیتیه داخل آموزشگاه.. 

 

هعی خدا... 

اصن این روزا دلم نمیخواد جواب تلفن داخل اموزشگاه رو بدم، هر کی زنگ میزنه میگه کی نوبتم میشه، یا داد و سر و صدا که کی میتونم بیام اموزش ببینم یا چرا کلاس نمیگذارین.. 

الان از اول هفته ست منتظریم که سیستم وصل شه که کارامون مثل سابق بشه هنوز وصل نشده.. 

امیدوارم امروز وصل شده باشه که حداقل کمی از سر و صداها خوابیده باشه.. بخاطر این وضعیت وقتی با مراجعین حرف میزنم یا جواب تماس میدم واقعا انرژی زیادی ازم میگیره.. شبا از خستگی بیهوش میشم.. 

۲۰۹

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۴ ب.ظ

یه مدت قبل هری پاتر رو شروع کردم به دیدن.. 

الان از ۸ پارت دو پارت اخر باقی مونده که ببینم.. 

اون اوایل قسمت اول رو که دیدم با خودم گفتم اسنیپ بهش میخوره نقش منفی باشه و کلا از همون اول حس میکردم نقشش منفیه، تا اینکه پایان پارت اول متوجه شدم که نه ادم بدی نیست.. به مرور توی قسمتهای بعدی شد شخصیتی که من ازش خوشم اومد و دوستش داشتم.. اون ابهت و جدیت بانمکی که داشت.. شخصیت دوست داشتنی ای بود.. تا اخرین پارتی که دیشب نگاه کردم که واقعا سورپرایز شدم.. 

هنوزم اون ته دلم میخوام باور کنم که اسنیپ شخصیت منفی نیست و همراه لرد سیاه نیست.. از اون شخصیتهاییه که برای محافظت از هری دامبلدور رو کشت و به گروه ولدمورت پیوست و فک میکنم دستوری که دامبلدور بهش داد همین بود واسه همین گفت که تا حالا فک کردی ممکنه نخوام از دستوراتت پیروی کنم؟! 

اگر اهل این بود که بخواد خیانت کنه هری رو وقتی دید میکشت بعد میرفت سراغ دامبلدور.. اما به هری اشاره کرد ساکت باشه و رفت بالا و دامبلدور رو کشت.. 

 

یه حس ناراحتی در وجودمه.. اخه چرا این شخضیت باید با مالفوی کمک کنه! 

 

اون دو قسمت دیگه رو هم تا پایان این هفته نگاه میکنم ببینم درست فکر میکنم یا واقعا تا الان نقششو خوب بازی کرده🥺

ادم حس میکنه از پشت خنجر خورده🥺

 

----------------

هوای اینجا بیرون گرمه اما نه شدید مثل قبل، اما داخل خونه بقدری سرده که کولر رو روشن نمیکنیم یا اگر روشن میکنیم خیلی فضای خونه سرد میشه. 

کتاب شروع ناقص رو دارم میشنوم اما باهاش نتونستم ارتباط بگیرم شاید چون ذهنم درگیره و به چیزهای دیگه فکر میکنم.. باید تمرکز کنم و مجدد شروع کنم به خوندن.. 

 

پ.ن: نوشتن اینجا فک میکنم بهم کمک میکنه تا کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم و پیش برم.. 

توی نظم دادن ذهنم بهم کمک میکنه.. 

۲۰۸

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

چند وقت قبل صحبتهای یه روانشناس رو در مورد خانواده و مفهوم اون بعده ازدواج گوش میکردم، میگفت خانواده بعد از ازدواج مفهومش تغییر میکنه، وقتی خانم یا اقا ازدواج میکنن خانواده اونها همسر و فرزندانشون هستن و پدر و مادر، خواهر و برادر میشن وابستگان و دیگه جزو خانواده محسوب نمیشن، وقتی این تغییر رو بپذیریم و بفهمیم خانواده تعریفش چیه اونوقت نمیایم نمیگیم که همسرم با خانواده من رفت و امد نمیکنه.. اونوقت ادم اولویت بندی بین افراد داخل زندگیش رو میفهمه و اگر دلخوری ای هم باشه میگه همسرم با بستگان من رفت و امد نمیکنه.. 

 

+این توی ذهنم بود خواستم اینجا بنویسمش.. 

 

کلا وقتی ادم مفهوم خانواده رو بفهمه اونوقت شاید بشه از نظرات وابستگانش توی زندگیش استفاده کنه و یا ممکنه مانعشون بشه...اینجوری میشه اولویت رو توی زندگی مشخص کرد و بنظرم همسر (خانم یا اقا) این رو میدونه اولویت همسرش هست و از جر و بحث های الکی که بخاطر یه جمله پدر یا مادر یا خواهر یا برادر ممکنه پیش بیاد، جلوگیری کرد.. 

 

این برام جالب و در عین حال عجیب بود.. بنظرم ایده درستی هست. 

۲۰۷

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۰۹ ق.ظ

امروز فکر میکنم اینکه تصمیم گرفتم چند روز از کار و همه چی فاصله بگیرم تصمیم درستی بوده.. 

خدا رو شکر خیلی بهترم.. اون علایم سرماخوردگی احتمالا به دلیل خستگی بود.. 

امروزم سرکارم نمیرم و تصمیم دارم برای خودم وقت بگذارم.. 

چند ماهی میشد که همه برنامه هام بهم ریخته بود و در هم و برهم شده بود.. توی این چند روزه بهتره یکم شرایط رو سر و سامون بدم.. 

 

جاتون سبز دیشب سه تا پیتزای بزرگ درست کردیم 😀 

بجای کیک تولد پیتزا درست کردیم😁 

 

فردام تولد دعوتم .. تولد دختر دوستمه.. دلم میخواد نرم اما برداشته جمعه گرفته که منم بتونم شرکت کنم.. در حالی که شرایط من با دوستم فرق میکنه خب.. در شرایطی هم قرار گرفتم که نتونستم رد کنم.. یعنی دقیقا برداشته جمعه گرفته که منم حضور داشته باشم.. تولدش اخر همین ماهه..  

از اینجور مهمانی هایی هست که هیچکی رو غیر خودش و مادرش و خانواده ش نمیشناسم.. بین غریبه ها باید بشینم و گلای قالی رو ببینم خودش که سرگرم مهمانداریه.. این سری دوم میشه که میرم.. سری قبل در جریان نبودم همینجوری رفتم خونه شون چون بهم گفت بعده کارت بیا خونه منتظرم، منم رفتم.. اونجا که رفتم دیدم خاله و همکارشم هستن.. بهش گفتم فک کردم کسی نیست، اگر میدونستم مهمان دارین نمیومدم، بهم گفت قرار نبوده بیان همه یهو بی دعوت اومدن.. در واقع تولد نبود اون سری.. ولی کیک خریده بود برای جشن پایان سال دخترش.. منم بدون اینکه بهم بگه قضیه چیه فقط گفته بود برم خونه شون.. دعوت رسمی نبود.. گفت نگفتم ماجرا چیه که توی زحمت نیفتی.. ولی من واقعا احساس شرمندگی پیدا کردم وقتی دخترش گفت کادوی من کجاست؟! 

 

 

بعدانوشت: 

بازار رفتم اما هیچ مدلی باب میل و سلیقه م نبود.. 

شاید چون مانتو جلو باز نظرم برای خریدش نبود.. در کل پوشیدن هم نمیپوشم.. 

یا خیلی کوتاه بودن یا همه فری سایزن و گشادن.. یا خیلی بلندن! 

حد وسطی پیدا نکردم.. بهتره یه مانتو یا سویشرت مناسب فصل پاییز اگر پیدا کردم بخرم و فعلا صبر کنم.. 

۲۰۶

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۴۷ ق.ظ

دیروز خیلی خسته و کلافه بودم و از به نتیجه نرسیدن کارم احساس شکست داشتم فقط غرغر کردم اما خدا رو شکر امروز بعده یه استراحت خوب، دوباره با انرژی میخوام کارمو شروع کنم.. 

برای خودم یکم وسیله لازم داشتم خریدم و یه ثبت سفارش اینترنتی هم داشتم و منتظرم برام ارسال شه.. اخر هفته هم تولد دعوتم و باید برم هدیه ای که خریدم رو کادو کنم.. 

هدیه ای که خریدم دو تا ماگه که شکستنیه نمیخوام با کارتون خودش کادوش کنم.. یه جعبه کادویی هم خریدم اما میترسم داخل این جعبه بگذارم بشکنن، باز پوشال خریدم حس میکنم این پوشالا زشتن:/ 

یعنی منم ماجراها دارم.. 

باز اگه بهم نمیخندین برداشتم یه تیکه از کارتون رو برش زدم بینشون گذاشتم که با هم برخورد نکنن🤭

اخرش ببینم چجوری اینا رو کادو کنم.. 

همیشه با کادو کردن هدیه ها مشکل دارم.. فقط کتاب راحت کادو میشه.. 

 

+امروز سردرد و بدن دردم.. امیدوارم سرما نخورده باشم.. هوا سرد شده و شبا خوب نمیخوابم.. اشتها هم ندارم.. اگر فردام همینجوری باشم تولد اخر هفته رو نمیرم.. اونوقت وقت بیشتری برای اینکه چجوری هدیه هام رو کادو کنم دارم..

+ مدتی از پای سیستم نشستن و کلیپ دیدن و کار کردن با سیستم هم تصمیم گرفتم فاصله بگیرم.. نیاز به استراحت دارم.. 

 

 

بعدا نوشت: خوشحالم که راه حلی برای کادو کردن ماگها پیدا کردم😀

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۰

۲۰۴

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ

سلام 

تا حالا شده به یکباره احساس دلتنگی بیاد سراغتون؟ اما ندونید دلیلش چیه یا دلتنگ کی هستین؟ 

نمیدونم چرا همچین احساسی دارم و نمیدونم دلتنگ کسی هستم یا این حس یه احساس متفاوته که این شکلی خودش رو نشون داده و نمیدونم چه اسمی روی این حس بگذارم.. 

احساس میکنم دلم برای کسی یا چیزی تنگ شده و دلم میخواد ببینمش یا باهاش حرف بزنم.. یعنی چون همچین حسی دارم میدونم دلتنگیه اما نمیدونم دلیلش چیه... ممکنه کمبود ویتامینی چیزی باشه و این باعث همچین حسی شده باشه😀

 

الله العلم... 

 

+ این روزا به مادربزرگم خیلی فکر میکنم ممکنه بخاطر همین چنین احساسی دارم. عجیبه برام این حسی که در ناخوداگاهم هست.. 

=============

یسری تصمیماتم رو عقب انداختم، یعنی مجبور شدم اینکارو انجام بدم و این منو ناراحت کرد اما شرایط یه جوری رقم خورد که مجبور شدم این تصمیماتو بگیرم.. 

با گفتن اینکه شاید حکمتی هست خودمو راضی میکنم اما میدونم اینطور نیست.. 

=============

باید یه لوگو بدون پس زمینه طراحی کنم اما فتوشاپ رو روی سیستمم نصب ندارم و باید نصب کنم.. موضوع اینه چند روزیه میخوام با چند تا هوش مصنوعی که فقط اسماشونو میدونم که البته اینا رو توی اینستاگرامم سیو کردم (در واقع اسماشونم یادم نیست که همینجوری سرچ بزنم) و الان بهشون دسترسی ندارم چون اینستاگرام اصلا بالا نمیاد.. فیلترشکنم بخاطر وضعیت نت فقط اول صبح و اخر شب وصل میشه یعنی بهترین سرعتش این موقع هاست که میتونم از اینستاگرام استفاده کنم.. اما الان چند روزیه فیلترشکن وصله ها سرعتشم عالی اما اینستا رو بالا نمیاره.. نمیدونم مشکل از نت خونه ست مشکل از فیلترشکنه مشکل از برنامه ست که باگ داره چیه.. 

دسترسی به این اسامی ندارم.. حالام لازمشون دارم.. نمی دونم اینستاگرامو اگر پاک کنم مجدد نصب کنم درست میشه یعنی!؟ 

نکته: موضوع اون هوش مصنوعی ها نیست ها .. چون توی گوگل میتونم سرچ کنم پیداشون کنم، موضوع خود اپ اینستا هست که بالا نمیاد.. این ازار دهنده ست و من لازم دارمش.. 

=============

امسال ، فک میکنم خیلی تغییرات داشتم.. فک میکنم یکم بی خیالی و به درک گفتن رو یاد گرفتم.. از حرف مردم نترسیدن و اهمیت ندادن به حرفشون رو، یکم بهبود پیدا کردم.. اما هنوز یاد نگرفتم حال درونی مو به مسایل بیرونی گره نزنم یا حداقل مدیریتش کنم.. 

امیدوارم تا سال بعد بتونم اینم یاد بگیرم.. 

۲۰۳

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

راستش امروز یه نوشته خیلی خوبی رو توی اینستاگرام خوندم که مربوط به توسعه فردی بود.. برگشتم و این نوشته رو خوندم و به این نتیجه رسیدم چندان با اهمیت نبوده که من اینقدر خودم رو ناراحت کردم و اگر درست تشخیص داده باشم توی نقش قربانی فرو رفته بودم.. و انگار در حال باج دادن به دوستم بودم چون تاریخ مدنظر خودم رو بخاطر اون تغییر دادم و تمام برنامه ریزی هام مطابق خواست اون بوده.. دیگه چنین اشتباهی رو نمیکنم و از این به بعد مثل همیشه مستقل تصمیم میگیرم.. درس خوبی بود برای من.. 

این نکته رو هم اضافه میکنم که از این به بعد، هر چیزی که ناراحتم کنه بهتره اول ببینم کجا بنویسمش بهتره. یسری چیزها رو باید درست کنم و برای خودم قانون بگذارم که اینکارو انجام بدم یا نه..

 

۲۰۱

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ

سلام

واقعیتش مدتیه دلم به نوشتن نمیره.. 

کمتر اینجا میام و از نظر خودم خوبه و از این موضوع راضیم.. وبلاگ دوستانم رو فقط چک میکنم.. 

اگر از حال این روزام بخوام بگم، فقط اینکه مدتیه از یسری کارها فاصله گرفتم، کمی این مدت کسالت داشتم که یه هفته ای میشه که حالم عالیه و روبراهم.. حدودا ۴روز سرکار نرفتم تا حالم بهتر بشه.. 

این قضیه گذشته و خوبم الان.. فقط اینکه ذهنم مشوش و مشغوله.. 

توی ذهنم برای خودم چه چیزا که نچیدم.. یعنی تا پایان این ماه اوکی میشه؟! 

نیاز دارم برم تفریح و شایدم سفر.. واقعا اگر امکانش باشه دلم میخواد برم سفر.. یه جای دور که هیچکی منو نشناسه.. تنهایی برم.. با هیچکس در ارتباط نباشم.. به لحاظ روحی و جسمی این ماه سرکارم خیلی بهم استرس و فشار کاری وارد شد.. اذیت شدم.. 

میشه برام دعا کنین؟! 

انگشتای دستم اینقده درد میکنه که ترجیح میدم یادداشت برداری انجام ندم.. ولی خب نمیشه یادداشت ننوشت.. 

امشبم فقط ... نمیدونم چرا امشب نوشتم.. یعنی نمیدونم وقتی حرفی برای گفتن نیست و ندارم چرا اومدم و یادداشت گذاشتم.. حس میکنم انگاری از روی حس وظیفه ست .. ولی اینطور نیست.. فقط اینکه شاید از این به بعد کمتر اینجا بنویسم و کمتر حضور داشته باشم و شاید هفته ای یکبار بیام و به وبلاگ سر بزنم.. 

به یادتونم و نبودنم به معنی اینکه فراموشتون کردم نیست.. 

الان احساس میکنم نیاز دارم بودن در وبلاگ رو برای رسیدن به یسری برنامه های دیگه حذف کنم... خودم رو محدود نمیکنم، الان بودن توی وبلاگ یا کانالم اولویتم نیست، اما اگر برام بنویسین هر وقت ببینم پاسخ میدم.. توی وبلاگ شاید دیر پاسخ بدم اما توی کانال سعی میکنم در اولین فرصت ممکن کامنتهاتون رو بخونم و پاسخ بدم.. 

امیدوارم دوباره یه روزی با ذوق و شوق گذشته بیام و بنویسم.. 

حال دلتون خوب و خوش و لطفا مراقب سلامتی خودتون باشید❤

شاد و سلامت و موفق باشید دوستای خوبم🍀

 

+این پست خداحافظی نیست فقط دلیل اینکه چرا مدتی توی وبلاگ خودم نیستم رو نوشتم.... برای مدتی نوشتن توی اینجا جزو اولویتهام نیست یسری کار دارم باید انجام بدم و بعد برمیگردم و یا هر وقت حرفی برای گفتن و نوشتن داشتم میام و مینویسم.. ممکنه همین فردا برگردم یه چیزی بنویسم پس هر وقت شرایطم مثل قبل شد اینجا در کنارتون هستم. 

توی وبلاگهای خودتون هنوزم حضور دارم و براتون کامنت مینویسم فقط وبلاگ خودم به روز نمیشه.. همین.. 

😊

 

مراقب خوبی هاتون باشین❤🌸

۲۰۰

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

این روزا خونه یه زمین جنگه از بس بهم ریخته س.. 

ولی خیلی خوبه..‌

خوبه که هستن.. 

یکم از برنامه هام دور میمونم ولی ایرادی نداره سعی میکنم جلو برم.. 

.....

مثلا امروز اجبارا با بچه ها رفتم دکتر، چشم پزشکی رفتیم و برگشتیم .. 

بعدش رفتیم بازار و یسری خرید ابجی نیاز داشت واسش انجام دادم و کار خودم موند.‌ فردا برم بیمه.. برم یکم پرس و جو کنم ببینم چی به چیه.. 

اگر بصرفه ۵ سال دیگه رو خودم پرداخت میکنم اگر نه.. میرم همون طرحی که اول سال دیدم اسم مینویسم و پرداخت میکنم.. 

این یکی بیمه رو والدینم برامون اسم نوشتن و پرداخت میکردن.. 

.‌... 

یه کاری رو نمیدونم باید الان انجام بدم یا نه.‌ 

شما وقتی یه کلیپ اموزشی نگاه میکنین همراه با اون کلیپ میرین هر چی لازمه میخرین و پیش میرین؟ یا اول کلیپها رو نگاه میکنین بعد میرین اون چیزایی که لازمه رو میخرین؟ من تا حالا تحربه این مدل اموزش دیدن رو نداشتم نمیدونم الان همزمان با دیدن اموزشها برم اون چیزهایی که لازمه رو بخرم یا نه، چون نمیدونم میتونم این اموزش رو بدون مدرس پیش برم یا نه.. 

حضوری کلاس که میری وسایلم میری میخری الان اینو دچار دو دلی و شک شدم... 

نمیدونم چجوری پیش برم.. 

اینم وضع من:/ 

 

 

بعدا نوشت: امید به خدا.. به خودم اعتماد میکنم و میرم خرید رو انجام میدم و میرم جلو‌. انشاالله که از پسش برمیام.