بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۲۲۴

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ آذر ۰۳ ، ۱۲:۴۱

۲۲۳

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ آذر ۰۳ ، ۲۳:۱۱

۲۲۲

شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

سلام

این مدته خیلی برام سریع گذشت.. اصن هیچی نفهمیدم چطوری گذشت.. 

همه ش خونه شلوغ و پر از مهمان بود و من واقعا این روزای اخر دیگه کشش و حوصله این همه ادم دور هم رو نداشتم ... 

هر روز سر یک تایم مشخص تا حدود دو تا سه ساعت زمان من پای لپ تاپ میگذشت... 

جمعه این هفته رانندگی رو هم شروع کردم به تمرین.. واقعا افتضاح بودم، زمان حرکت کردن افتضاح بودم نمیتونستم کلاچ و گاز رو در زمان درست مدیریت کنم برای همین ماشین هی به جلو حالت پرش داشت و خاموش میشد فک کنم گیربکس؟ صفحه کلاچ؟ (نمیدونم) ماشینو داغون کردم:/ 

اما بعده این قضیه حرکت کردنم خوب بود مدیریت رانندگیم بد نبود اما بازم تا ماشین میدیدم سرعت میگرفتم تا فرار کنم اما باید اینو کنترل کنم تا بتونم داخل شهر رانندگی کنم.. 

از دنده عقب رفتنم که نگم.. کلا یه نمایش بود😂

بابام که جز اول کار که براتون گفتم چقدر افتضاح بودم به بعد گفت خوبی باید بیشتر تمرین کنی ... 

 

بعده دو سال .. بخوام خودمو با گذشته مقایسه کنم زمانی که اموزش میرفتم اصن ماشینو خاموش نکردم ولی زمانی که بلوار بود یا گردش به چپ داشتم نمیتونستم سرعت ماشین رو کنترل کنم و گردش هام درست نبود اما الان شروع حرکت مشکل داشتم اما گردش ها و کنترل سرعتم نزدیک بلوار و زمان گردش خوب بودم.. 

هر چیزی با تمرین خوب میشه.. توی شلوغی شهر میترسم رانندگی کنم.. 

 

یه حرف رو دلی مینویسم.. ممکنه درک نکنید.. 

گاهی وقتا دلم میخواد توی سکوت و ارامش باشم.. با افراد کمتری در ارتباط باشم..گاهی با هیچ فردی حرف نزنم... دقیقا الان همینجوریم.. واسه همینم هست که حرفی برای نوشتن توی وبلاگم و کانالم ندارم.. واسه همینه نوشته های اکثر دوستان رو میخونم اما در سکوت و خاموش... 

این مدته شلوغی زیاد بوده نیاز دارم به ارامش برسم.. گاهی دلم میخواد فرار کنم و تنها زندگی کنم... خیلی انرژی زیادی ازم گرفته شده... 

این مدته از زندگی فاصله گرفته بودم.. هنوزم دلم نمیخواد بنویسم.. حالم خوبه اما میخوام به ارامش برسم، کمی نیاز دارم تنها باشم... اگر حرفی نمیزنم یا کامنتی نمینویسم یا داخل کانال نیستم واسه رفع حس نیازیه که دارم.. گاهی واقعا توان و حوصله حرف زدنم ندارم...  دلم میخواد دور خودم دیوار بکشم... 

این آرامش چیه.. 

معذرت میخوام مدتی از همه فاصله گرفتم.. اما باز دوباره برمیگردم.. لطفا اگر نبودنم طولانی میشه نگران نباشین.. 

 

ممنونم که هستین، حالم رو میپرسید..‌ گاهی ادم یه باگ هایی هم داره و منم باگم اینه.. سعی میکنم زود روبراه بشم و برگردم.. 

 

پ.ن: تمام سعی م رو میکنم که از این حالت بیام بیرون .. 

بعدا نوشت: 

این چند روز به این نوشته هام فک کردم به درونیات خودم دقت کردم، دلیل این سکوت و خاموشی و ننوشتن شلوغی دور و اطراف نبوده و نیست... این روزهای گذشته غمگین و ناراحت بودم، دلگیر بودم، گاهی بغض میکردم اما بخاطر شرایط جایی برای نشون دادن و بیان غمم نداشتم.. 

ادم غمگین که میشه، توی خودش فرو میره.. ادمایی که باهاشون حرف میزنه و ارتباط میگیره اونایی بودن که توی زندگیش یه جایگاه یا نقش مهمی داشتن، حالا بعنوان اعضای خانواده، بعنوان دوست، بعنوان رفیق.. اما توی همچین زمانی حوصله و دل و دماغ حرف زدن با هیچکدومشون رو نداره... نمیدونم دلیلش چیه یا راه چاره ش چیه.. ولی سعی میکنم اون بند باریک ارتباطی قطع نشه و بعده یه مدت همه چی درست میشه... 

۲۲۱

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

دوباره سرماخوردم و اینبار شدیدتر.. 

همگی درگیر شدیم، دفعه اولی بود که خانوادگی رفتیم دکتر.. حس عجیب در عین حال خوبی بود... 

خدا رو شکر من خیلی بهترم اما حال بقیه خوب نیست.. امیدوارم زودتر بهتر بشن.. اونقدری خوب هستم که امروز ظرف ها رو شستم، شام پختم و سالاد درست کردم و اومدم پاسخ کامنت وبلاگم رو دادم پاسخ کامتتهای کانال رو دادمو ایمیلم رو پاسخ دادم و فقط موند به وبلاگ دوستان سر بزنم و کانال دوستان رو بخونم.. فعلا تا اخر هفته خونه م و استراحت میکنم تا حالم بهتر بشه.. 

میدونین وقتی همه سرما میخورن خونه چجوری میشه ؟ 

کل سینک اشپزخونه پر از ظرف نشسته میشه.‌. ممکنه ناهار و شام نداشته باشیم که بخوریم.. 

کلا موقع مریضی شرایط واقعا عجیب سخت میشه... اینجاست که ادم قدر سلامتی رو میفهمه... 

از شامی که پختم عکس گرفتم خواستم توی وبلاگ بگذارم و دوستان رو دعوت کنم به چالش اشپزی.. اما نظرم عوض شد و اینکارو انجام نمیدم...

۲۲۰

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

بلاخره لپ تاپم برگشت:)

شاید فعلا بخشی از دلخوشیم بودن لپ تاپم باشه...

توی محل کارم مسائلی پیش اومده که تا اخر این ماه مشخص میشه... 

روزهای اول خیلی نگران و پر استرس بودم.. تمرکزم رو از دست داده بودم و حتی نمیتونستم کتاب بخونم... به هر حال اولین چیزی که به ذهن ادم میاد بیکار شدن و بی پولی و اگر بدهی ای داشته باشه، هست... حالا درسته که والدینم هستن و کمک میکنن اما ادم حالش بد میشه...

فعلا مجددا ما رو لغو ثبت نام زدن اما مثل اون ماه گذشته تعلیق سیستمی نبودیم... که البته اینم بعید نیست هر لحظه اتفاق بیفته...

خلاصه اینکه اگر مجوز آموزشگاه رو تمدید کنن که سر کارم هستم اگه مجوز رو تمدید نکنن بیکار میشم:)

به همین سادگی... 

 

این روزا یکم اون دل مشغولی و ناراحتی و نگرانی کمتر شده ... به خودم اعتماد دارم که میتونم از اول شروع کنم...

درسته برنامه ریزی هام بهم میخوره... و البته از همین الان کل برنامه ریزی خانواده بخاطر این قضیه بهم خورد..

خواهرم ثبت نام کرده بود و اموزشش همین دوره بود که من بنا به دلایلی گفتم این دوره نیست و به همون دلیل خودمم میخواستم مرخصی بگیرم اما با این وضعیت که نامعلومه سریع به همکارم زنگ زدم که ابجیم میاد برای اموزش بگذارش... 

البته ما الان خانم برای اموزش نداریم یعنی همینکه ثبت نام میکنن نوبت اموزششون میشه و اموزش میرن... خواهرم یک ماهی هست که توی نوبت بود.. الان کلا کاراموز توی این دوره نداشتیم واسه آموزش.. دیگه واسه همین مربی خالی بود وقتش و سریع اوکی شد... 

حالا اموزشو بره تا بعد ببینیم برای اموزشگاه چه اتفاقی میفته... کار ادامه داره یا باید همه منتقل شن به اموزشگاه های دیگه یا باید انتقالی بگیرن... 

اینم وضعیت ما...

 

میدونین قبلا اگر کارم به صورت طرح بود میدونستم که فلان ماه کارم تمام میشه و بس... نگران نبودم میدونستم و دنبال کار بودم.. ولی الان اصن یکهویی یه همچین اتفاقی افتاده... و اینکه من دیگه نمیخواستم محل کارم رو عوض کنم و دنبال یسری برنامه بودم که فعلا به درامد اینجا نیاز داشتم و بعده اون کلا میخواستم بیام بیرون و دیگه برای هیچ کسی کار نکنم و برای خودم کار کنم.... 

 

ایرادی نداره نتیجه هر چی بشه انشاالله خیره و بعدا میفهممش...

--------------------------------------------------------------------------------------------

اینا به کنار...

دارم کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو میخونم و بنظرم جالب و قابل تامله...

دیشب کتاب صوتی بازیکن شماره 1: اماده رو هم وقتی مشغول اشپزی بودم پلی زدم و خیلی محو گوش دادنش شده بودم و تا وسطای قسمت 4 شنیدمش.. خیلی متفاوت از فیلمش بود و خیلی بنظرم قشنگ تر و جذاب تر نسبت به فیلمش بود... بنظرم فیلمش رو نتونسته بودن اینقدر خوب در بیارن... شاید اگر عین خود کتاب میساختنش همین قدر جالب میبود... 

خلاصه اینم شروع کردم به شنیدن... 

 

یکی از دوستان معرفیش کردن. وقتی در موردش توی کامنتهامون حرف زدیم من اصلا تصوری از این کتاب نمیتونستم داشته باشم و فک میکردم دیدن فیلمش برام قابل درک و قابل لمس تره... اما با شنیدن کتابش دیدم نه اینطورم که فکر میکردم نبود... خیلی ساده و روان ترجمه شده بود و چون صوتی روایی بود قشنگ بود و ادم رو جذب میکرد و قشنگ توصیفاتش رو میشد متصور شد... 

اصن ادم خودش رو توی اون دنیا میبینه... کلا کتابهای این مدلی مثل کتابخانه نیمه شب که قابل تصور هستن خیلی ادم رو غرق میکنن و حس خوبی به ادم میدن انگار اونجایی و داری خودت اون ماجرا رو تجربه میکنی و اول شخص داستانی... 

 

همینا دیگه... کلی حس خوبم کنار مشکلات هست که بهتره دیده بشن... برای مشکلاتم راه حل هست... حل میشن. دیگه نگران نیستم. 

۲۱۹

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۰۸ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ آبان ۰۳ ، ۰۱:۰۸

۲۱۸

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

هفته ای که گذشت در چند خط: 

 

+ یه روز رفتم بازار وسیله نیاز داشتم بخرم، دیدم یه مغازه دار با بلندگو میگه، یه پسربچه گم شده به جنب مغازه فلانی مراجعه کنید.‌ مغازه فلانی یه مغازه خیلی معروفه اینجا همه میشناسنش از پارچه فروشهای قدیمیه.. من رد شدم چون دور بچه پر از اقا بود و گریه میکرد.. رفتم و برگشتم دیدم خبری نیست مادر بچه پیدا شده بود.. در برگشت به این فکر میکردم اگر مادر بچه نیومده باشه برم جلو و بهش بگم مامانت گم شده الان پیداش میکنیم.. خدا رو شکر پیدا شده بود.. 

+ همراه مامانم و عروسمون جاتون سبز، پیراشکی و کلوچه قندی زنجبیلی محلی مون رو درست کردیم و عالی شد😁 و خیلی خوش گذشت... 

+ پنج شنبه رو مرخصی گرفتم به اسم مهمانی رفتن.. چون عموم زنگ زده بود و دعوتمون کرده بود همراهشون بریم خاستگاری و بله برون!؟ اسم تک تک ما بچه ها رو اورده بود که حتما بیان.. بخاطر یه مسیله بی اهمیت که پیش اومد و حال منو اون روز خراب کرد، موندم خونه و نرفتم و موندن توی خونه و اون ارامشی که بود خیلی عالی بود.. اما خانواده م که رفته بودن سورپرایز شدن! مراسم عقدکنان بوده!!!! 

میگفتن عقدکنانه تا با لباس مناسبتری برن، خوشبحال خودم که نرفته بودم والا.‌.. 

روز ۵ شنبه مرخصی گرفتم بعد همکارم یک ساعت قبل از اینکه من همیشه میرفتم سرکار بهم پیام داد کی میری مهمونی که فلانی میاد بازدید ساعت ۳، اگر میتونی بری اموزشگاه، من جواب پیامشو دادم سرکارم نرفتم، اما از تبعیضی که بین من و همکار صبح قایل هستن خیلی خشمگین (شاید کلمه مناسبتری نسبت به ناراحتی باشه) شدم.. بعده ۶ ماه از سال که گذشته من یک روز رو مرخصی گرفتم! اونم بهم این مدلی پیام دادن ناراحت شدم، اونوقت همکار شیفت صبح ، یک ماه تمام مرخصی رفت و بغیر این یک ماه هر چند وقت یکبارم میره مرخصی.. اونوقت مرخصی منو میخواستن خراب کنن.. خب یعنی چی این!؟ 

بفکرم از این به بعد مرخصی میگیرم خط هام رو کامل خاموش کنم تا پیامی ازشون نگیرم دیگه.. والا.. خیلی زور داره اخه😕 

 

++ از این کار عموم خیلی متعجب شدیم حداقل میگفتین عقده تا ادم بفهمه چی به چیه، چجوری لباس بپوشه.. همه اونجا رفتن شوکه.. بعد اینکه خانواده عروس همه لباس مناسب مراسم و جشن پوشیدن و خانواده داماد با مانتو و شلوار مناسب مهمانی عادی و ارایش معمولی (اونم اگر ارایش کرده بودن وگرنه هیچی) .. 

مثلا اگر میدونستیم اتفاقی می‌افتاد!؟ 

برای برادر خودم از لحظه ای که دو خانواده شروع به رفت و امد کردیم مامانم به گوش چند نفری از اقوام که رفت و امدها رو اتفاقی شاهد بودن گفت، بعدم خواستگاری رسمی خواستیم بریم، پدرم همه عمو و عمه هامم دعوت کرد که رفتن خونه عروس و گفتن حرفها و رسمی کردن مراسم و مشخص کردن عقد و عروسی (قبلش دو خانواده به توافق رسیده بودن سر موضوعات و برای خاستگاری رسمی هر دو خانواده، خواهر و برادرها رو دعوت کرده بودن)..

مراسم خاستگاری فقط بزرگترها بودن ما هم بعنوان خواهر های داماد بودیم که قران و حلقه ها و یسری هدایا رو بردیم.. برای عقد همه رو دعوت کردیم و عروسی رو هم دو ماه بعد گرفتن.. الان این چه رسمی بود که مستقیم برای عقد دعوت کردن اونم به اسم خاستگاری! میگذاشتن عروسی دعوت میکردن:/ والا بخدا.. 

....

اینو بگم کسی جبهه نگیره، اولا اینکه یکی جایی میره خاستگاری که از جواب مطمین نیست به هیچ عنوان نباید توی فامیل و اقوام بگه اینو خیلی خیلی قبول دارم، در صورتی که توافق شده باشه و جواب مثبت رو گرفته باشن اره میشه گفت چون دیگه مشخصه.. مثلا سمت ما، یه خاستگاری رسمی با خواهر و برادرهای پدر و مادر هر دو خانواده دختر و پسر، براساس رسم و رسوم برگزار میکنن که اینجا فقط توافقات بین دو خانواده و تاریخ عقد و عروسی رو میگن به اقوام (یعنی قبلش جواب مثبته گرفته شده دو نفر موافقتشون رو اعلام کردن و به نتیجه رسیدن و همه حرفها رو دو خانواده سر مهریه و هر چیزی زدن و به توافق رسیدن و گیر و گوری نیست).. حالا هر شهری رسم و رسوم خودش رو داره، این وضعیت خارج از رسم ما بود و یسری مسایلی که بی احترامی به پدرم و کل اقوام بود.. با این اتفاق اگر عروسی بگیرن که بخوان همین رفتارو داشته باشن احتمال زیاد هیچ کسی از اقوام نمیره.. 

 

این اتفاق تازگی داشت! جنبه مثبت یا منفی ای اگر داره من نمیدونم فقط فک میکنم بی احترامی در این کار بود.. 

 

 

+++از دوستان برای راهنمایی هاشون در پست قبلی تشکر میکنم🍀✨💐

۲۱۶

يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۰۱ ب.ظ

مدتیه یه چیزی توی فکرمه، خوشحال میشم تجربه هاتون رو بگین و راهنماییم کنید.. 

 

دارم به رانندگی توی جاده فکر میکنم..‌اشتباه نکنین منظورم راننده ماشین سواری و جاده نیست برای وقتی که مثلا یه خانواده میرن سفر و چند نفر از اعضا رانندگی بلدن میگم.. 

برای اولین بار که توی جاده خواستین رانندگی کنین، نظر بقیه چی بود؟! مخالفت کردن؟! 

تجربه تون چطوری بود؟! لازمه به چه چیزایی توجه کنیم که تصادف نکنیم؟ 

قبل از رانندگی توی جاده، داخل شهرم پشت فرمون نشستین؟

 

من حدودا یک سال و چند ماهه که گواهینامه ام رو گرفتم شایدم دو ساله؟! یادم نیست فعلا گواهینامه مو هم حوصله ندارم بگردم پیدا کنم ببینم چقدر گذشته، اون محدودیت یک سال رو مطمینم که گذشته.. اما مسیله مهم اینه توی این مدت من پشت فرمون ننشستم و رانندگی نکردم.. بخاطر شرایطی که اکثرا میدونین رانندگی نکردم.. 

اگر بخوام توی جاده گاهی پشت فرمون بشینم بنظرتون لازمه از چند وقت قبل داخل شهر بشینم و آیا لازمه برم اموزش مجدد ؟ 

مشکلی با رانندگی ندارم باید دوباره تمرین کنم چند باری اما توی جاده نمیدونم چجوریه.. منو میترسونه، از طرفی بابامم چشماش ضعیفه و چند وقت قبل یه چشمش رو بخاطر اب مروارید عمل کرده اون یکی چشمش رو عمل نکرده چون هنوز لازم نبود.. واسه همین رانندگی توی شب رو میخوام اگر لازم بشه یاد بگیرم که من بشینم.. 

میخوام اطلاعات داشته باشم با این که سفر و رانندگی توی جاده خبری نیست اما میخوام بدونم.. خودم رو اماده کنم.. 

ممنونم ازتون🍀💐

 

۲۱۵: برای خودم

شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ مهر ۰۳ ، ۱۳:۱۵

۲۱۴

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سلام

+اخیرا برای ثبت نام گواهینامه یکی از شرایط انجام احراز هویت هست. این قضیه از تیر ماه شروع شده، برای همین ثبت نامی های قدیمی برای چاپ کاردکس امتحان و یا زمانی که قبول شدن باید احراز هویت انجام بدن، حالا در بین این ثبت نامی های قدیمی*، یه اقایی بود که اموزش رفته بود اما احراز هویتش رو الان انجام داده بود، میخواستم کاردکس بزنم دیدم مینویسه فوت شده! 

همون روز اول به این اقا زنگ زدیم ببینیم فوت شده واقعا یا نه! اخه این هفته گذشته درگیری و فوتی توی استانمون زیاد بود.. خلاصه اینکه بنده خدا زنده بود اما معلوم نیست چرا فوت شده سیستم ما میزد.. باید میرفت ثبت احوال و اینو درست میکرد ، معلوم نیست چرا این مدلی شده بود!؟ عجیب بود.. 

* توضیح قسمت ستاره دار: ثبت نامی قدیمی منظورم قیمت قدیمی هست. هزینه ثبت نام از ۲۸ تیر بالا رفت، پس هر فردی قبل از این تاریخ ثبت نام کرده هزینه قدیمی پرداخت کرده و قدیمی محسوب میشه. 

+ طی سه ماه، هر ماه ۲۰ تومن به هزینه کاردکس پشت سر هم اضافه شد، اول ۱۵۰ تومن بود ماه بعد شد ۱۷۰، ماه بعد ۱۹۰، این ماه هم ۲۰۰ و خورده ای. منتظرم ببینم اواخر مهرم میره بالا یا نه! 

+ یه روز یکی از مریی های خانم داشت بهم کمک میکرد که کلاسهای اموزشی رو هماهنگ کنم چون همه همکارام مرخصی بودن، کاراموزشون نیومده بود بیکار بود.. اینجور وقتا مربی مجبوره توی اموزشگاه بشینه. یه لحظه خیلی شلوغ شد و یه اقایی خانمش رو آورده بود برای امتحان اسم بنویسه، منم دیدم بچه بغل خانم هست گفتم بیا اینور، پشت پیشخوان امضاهاتو بگیرم، امضای تحویل پرونده رو زد و رفت اونطرف روی صندلی نشست، شوهرش اومد سمت من کنار میز و روی میز پیشخوان هم پر از پرونده های کارآموزها بود و گوشی همکارمم گذاشته شده بود که توی چشم من بود، این اقا اومد همونجا و پرسید کی بره و اینا و رفت.. بعده رفتنش به اون طرف باجه من دیدم گوشی همکارم نیست. تعجب کردم.. بهشون گفتم دستتونه گفت نه اینجا بود.... همه پرونده ها رو برداشتم نبود، همون لحظه همکارم بدو دوید دنبال همون اقا، خوشبختانه بهشون رسیده بود و گفته بود عذر میخوام اشتباها که گوشی منو برنداشتین؟ 

اقا، گوشی رو از جیبش در اورده گفته اینو میگین؟! ببخشید فک کردم گوشی خودمه، شبیه ش بوده.. راست میگفت یا دروغ ما که نمیدونستیم اما خوشبختانه گوشی همکارم پیدا شد.. 

از اونجایی که منم اخیرا گوشیمو عوض کردم، همون اوایلی که گوشی خریده بودم، گوشیم روی پیشخوان سمت خودمون بود، یادم نمیاد کی بود، اومد گفت گوشیم که اینجا نمونده! یهو برادر مدیرمون گوشی منو برداشت گفت بیا اینه گوشیت؟! (با لحن سوالی) 

سریع گفتم این گوشی منه، گوشیمو عوض کردم.. اگر خودم اونجا نبودم ایا گوشیم رفته بود؟! :/

بعده اون قضیه دیگه اصلا گوشیمو توی محل کارم از داخل کیفم در نمیارم. مگر زنگ بخوره، وگرنه اصلا برنمیدارمش.. میگن خود ادم باید مراقب وسایلش باشه بعد کیو میخواد دزد بگیره! 

خلاصه که اینجوریاس.. 

+ برای خودم دو تا کتاب جدید خریدم، یکی تکه هایی از یک کل منسجم هست، اون یکی دلم میخواد بمیرم اما هوس دوکبوکی کردمه.. 

دوست داشتم چند تا کتاب دیگه م بخرم اما فعلا شرایط مالیم اجازه نمی‌ده.. سری بعد شاید رمان بخرم یا یه کتاب شعر.. حالا ببینم چی میشه تا اون زمان.. 

 

پ.ن: 

خیلی برام عجیبه، اصن سابقه نداشته من این همه بخوابم.. دیشب زودم خوابیدم ها ولی امروز به زور ۱۲ ظهر بلند شدم، بدن دردم بودم.. بدنم داغم بود.. از سرکار که برگشتم، اون داغی به نظرم تب بود که همراه با بدن درد و سردرد و اب ریزش بینی همراه شده بود.. فقط یه استامینوفن خوردم حداقل اون سردرد و کوفتگی و بدن درد و داغی از بین رفتن برای چند ساعتی، مگر صبح علاوه بر بابا (سرماخورده ن) برای خودمم لیمو عسل درست کنم و دارچین و زنجبیل و اویشنم بخورم.. اگر شدید بشه اونوقت برم دکتر.. 

خوشبختانه سیستم ایمنی من قوی تر از بقیه ست و ممکنه همین علایم هم تا فردا از بین بره یا نهایت پس فردا.. حالا ببینم چی میشه.. 

 

خدا رو شکر