۱۷۳: تایید تفکراتم!؟ در برابر اصلاح تفکراتم..
- ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۰۱
امروز از صبح که بیدار شدم فقط پای ظرفشویی بودم و ظرف میشستم شده بودم کوزت😐
امشب مهمان داشتیم.. دوست ندارم وقتی مهمان داریم هر ظرفی کثیف میشه توی ظرفشویی باشه مگر به لحاظاتی شرایط طوری باشه که نتونم به اشپزخونه برسم.. به طور کل بخش ظرف شستن رو من تقبل کردم و همه ظرفا رو تا قبل از اومدن مهمانها شستم هر چی هم حین پذیرایی یا بعدش کثیف میشد بلافاصله میشستم.. فقط جمع و جور کردنشون موند واسه فردا ...
قبلا از حسابای اینستاگرامم اومده بودم بیرون و دی اکتیوشون کرده بودم اما بنابه دلایلی چند روز پیش مجددا وارد حسابام شدم یکیشون حساب شخصیمه و اون یکی حسابی بود که وقتی میخواستم تنها باشم و از بقیه و شلوغی حساب شخصیم فرار کنم به اون پناه میبردم و فقط اعضای خانواده رو فالو داشتم همینو اسم پیج رو تغییر دادم و شماره تماسمم قسمت بازیابی تغییر دادم موند یه ایمیل جدید بسازم و اونم وارد کنم.. دیدم الان خیلی زوده اون پیج فعال باشه، مجددا خواستمهر دو پیجم رو دی اکتیو کنم اما هیچکدوم دی اکتیو نشدن... اون یکیو فک کردم واسه تغییر نام کاربری و شماره و ایناست و پیج شخصیمم میگفت مشکلی رخ داده فک میکردم نت شاید مشکل داره.. ولی بعد فهمیدم تا یک هفته بعده فعالسازی مجدد نمیتونم پیجها رو دی اکتیو کنم..:/
خلاصه که بعده این کشف عالی دیگه وارد حساب اینستاگرامم نشدم تا پایان هفته بعد که برم و مجددا دی اکتیوشون کنم.. امروز صبح از حساب نینی سایتمم اومدم بیرون..
اونجا فضایی نیست که من بخوام حضور داشته باشم اما کاربرای خوبی اونجا هستن یه تعدادی رو توی یه گروه تلگرامی که عضو شدم تا حدودی میشناسم و گاها با هم حرف میزنیم.. خانمای خوبی هستن هر چند توی گروه اون اوایل یکی از خانمها حس میشد اقا باشن.. که بلاخره یه روز مدیرگروه ریمووش کردن و ایشونم همین حس منو داشتن..
بین حرفاش مسائلی رو پیش میکشید و طوری سوال میکرد که اصن عجیب بود و طرز بیانش شبیه خانمها نبود..
جدای از این گروه، توی این مدت خانمایی هم بودن که کلی اطلاعات داشتن و کمکم کردن راجع به گیاه و خود سایت.. یا مثلا یه کاربری رو مطالبش رو دنبال میکنن که ترنس هستن.. خیلی خوب حرف میزنن و تحلیلهای خوبی دارن و خیلی فهمیده و باادب هستن و اصن شبیه یه فرد ۴۰ ساله به بالا حرف میزدن..
کلا چند نفری هستن که تاپیکهاشون رو گاها میرم سر میزنم.. شاید از این به بعد هفته ای یکبار.. ولی خب از اونجایی که از سایت خارج شدم خاموش میخونم شایدم ماهی یبار برم.. فعلا همینجا هستم و کانالم..
گاهی دلم میخواد کانالم با اینجا فرق داشته باشه که تقریبا همین مدلی شده.. ولی خب یسری مطالب هست که اینجام میخوام باشن..
اینم بگم، مدتی هست به رفتن از این وبلاگ و برگشتن به بلاگ اسکای فکر میکنم ولی خب فضای بلاگ اسکای با این تبلیغات جدیدش خیلی بدتر شده.. و فعلا منصرفم کرده.. ولی در نهایت اگر برگشتم به خونه قبلیم بهتون میگم...
فعلا این محدودیت ها نمیدونم خوبه یا نه.. ولی امیدوارم کمک کننده باشه..
توکل به خدا.. آروم آروم پیش میرم و گاهی اینجا میام و مینویسم..
شبیه یه گزارش کار تا بدونم تا پایان سال چقدر پیشرفت کردم..
قبلنا اول سال میگفتم چه برنامه ها و هدفایی دارم و اخر سال مینوشتم بهشون رسیدم و انجام دادم یا نه.. خیلی وقت بود از این کار خبری نبود ولی امسال فعلا دو تا هدفم که هم برام خیلی مهمه هم جدی رو نوشتم و سعی میکنم جلو برم و بهشون برسم..
++ عینکم چند شبه شکسته قابش و باید صبح ببرم ببینم درست میشه یا نه .. باز باید برم دکتر و روز از نو...
من چشمام حساسیت داره به نور همیشه شیشه های عینکم رو فتوکروم میگرفتم.. عینک افتابی یا دودی هم نمیگرفتم چون اخرین باری که خریدم چشمام از درون درد میگرفت و میسوخت نمیدونم چرا!
الان اگر با فرض اینکه بخوام قاب و شیشه عینکم رو عوض کنم اگر از این شیشه های جدید که تغییر رنگ نمیدن بخرم سوالم اینه برای خرید عینک افتابی هم من باید برم پیش اپتومتریست؟ برای اونم باید شماره چشمام رو مشخص کنه؟ 🤔
خیلی وقته عینکم فتوکرومه.. از عینک افتابی استفاده نکردم.. البته اگر قاب عینکم فعلا درست بشه نمیخوام عوضش کنم وقت ندارم برم دکتر و اینور و اونور:/ حالا الکی مثلا سرم خیلی شلوغه 🤭
اووف اینجا که میام چقدر حرف میزنم.. کلی حرفایی میزنم که توی جمع نمیزنم و ساکتم.. خیلی ساکتم.. شاید خودتونم متوجه شده باشین جواب کامنتهاتون رو مثل قبل نمیدم یا مثل قبل خیلی پرحرفی نمیکنم🙂
فک کنم پری کم حرف توی وبلاگهاتون خیلی بهتر از پری پرحرفه که تک به تک کامنتهایی که مینوشت رو میومد میخوند و باز کامنت مینوشت؟ 🙂
بی عینک نوشتن باعث شده چشمام درد بگیره.. برم دیگه..
مراقب خودتون و اینده و ارزوهاتون باشین..
امیدوارم عاقبت به خیر بشیم همگی🙏
میخوام از این روزام بگم، سه تا کتاب رو از اول ساله شنیدم و مدتیه مدیتیشن رو هم شروع کردم اما خب هنوز اولشم و همچین زیاد روی من تاثیری نداره ولی بهش نیاز دارم و باید سعی کنم تا اون رو به عادت شبانه م تبدیل کنم و هر شب ۲۰ دقیقه قبل از خواب حتما امتحانش کنم...
تمام نوتیف های گوشیم رو خاموش کردم... احساس میکنم آرامش بیشتری پیدا کردم و استرس ندارم اینجوری... یعنی حس همیشه آماده و گوش به زنگ بودن دیگه درونم وجود نداره... گاهی دلم میخواد گوشیمو خاموش کنم اصن کلا دردسترس نباشم...
یه سریال دیدم که پایانش رو انتظار داشتم مثل کتابخانه نیمه شب به پایان برسه و واقعا همین جور تمام شد و در کل اون قسمت های خشونت امیزش رو اگر فاکتور بگیرم واقعا سریال کوتاه و جالبی بود...
++ مدتیه تمایلی به نوشتن و فعالیت توی فضای مجازی رو ندارم، چند روزی هست پیج اینستاگرامم رو دی اکتیو کردم، اینجا میام اما کم، اینجا برام همیشه یه محل امن بوده و تا امروز امن هست و امیدوارم امن هم بمونه...
بفکر حذف اینجا یا قطع ارتباط با دوستان نبودم اما به این فکر میکردم که مدتی فقط خواننده نوشته های دوستام باشم و اینجا حضور فعالی نداشته باشم، به این فک میکردم که یکم باید یسری مسائل رو جدیتر دنبال کنم...
به یسری مسائل فکر میکنم و گاهی سرچ میزنم و اخیرا به یه راهی رسیدم که میخوام امتحانش کنم...
گاهی واقعا حال و حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم...
این روزا اکثرا در حال شنیدن کتابم..
آشتی با کودک درون یکی از اون کتابهاست که امشب تمامش میکنم..
قبل از نوشتن این پست یکی از پادکست های جناب شکوری رو به اسم رود: موضوع مرگ و زندگی رو گوش دادم.. و واقعا یکی از بهترین قسمتهایی از این پادکست بود که شنیدم.. کتاب موضوع مرگ و زندگی رو که از خود اروین د یالوم بود رو هم دانلود کردم تا خود کتاب رو هم بشنوم..
قبلا پیج اینستای جناب شکوری رو دنبال داشتم، نحوه حرف زدنش و نحوه تحلیل و موضوعاتی رو که اشاره میکنه رو دوست داشتم اما پیج رو آنفالو کردم.. گاها بخشهایی که توی کتاب باز با سروش صحت صحبت کرده بودن رو گوش میدادم..
شاید بگین چرا انفالو کردی.. راستش بعضی پیج هایی که دوست دارم رو آنفالو میکنم.. علایقم رو شاید بشه گفت از بقیه پنهان میکنم.. گاهی چون فرصت و حوصله شنیدن یه ویدیو رو ندارم، این آزارم میده و خوشم نمیاد بدون دیدن کلیپ فقط لایک کنم و رد بشم برای همین انفالو میکنم.. در واقع پیجی رو که مطالبش برام مفیده رو دوست دارم کمال و تمام بشنوم یا بخونم اما وقتی اینجوری نمیشه کنار میزارمش و نمیخوام دنبال کننده روح باشم..
نمیدونم کارم درسته یا نه اما این قسمت پادکست رو دوست داشتم اونم با صدای مجتبی شکوری.. تکان دهنده ، جالب، و نکاتی برای توجه کردن داشت..
قسمتهای مرگ مریلین خیلی درداور و ناراحت کننده بود،
یسری پادکست دیگه رو هم دانلود کردم و به طرز عجیبی این روزهای آخر سال رو دلم میخواد فقط و فقط غرق شنیدن کتاب باشم..
.......
از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نکاتی رو یاد گرفتم و اونم الان قسمتهای اخرش هستم قسمت فرشته بخت و اقبالم.. احتمالا فردا اگر بشنومش تمام میشه..
خیلی حیفه که وقت برای شنیدن کتاب کم دارم..
......
چرا روزهای زندگیم برای بقیه میره.. چرا ارامش ندارم..
کل انرژیم توی ارتباط با مردم و همینطور شلوغی خونه و دوست و شرایط الان از بین میره، نیاز به تنهایی و شارژ شدن انرژیم دارم..
..............
فقط این روزام خیلی عجیب میگذره..
شاید به شنیدن کتاب پناه آوردم که مثل عقده ای ها دارم کتاب میشنوم و خودمو خفه میکنم.. گاهی فک میکنم درکشون سخته و گاهی دوستشون دارم..
توی مود سریال و تی وی نیستم و کلا تی وی رو چند سالیه عطاشو به لقاش بخشیدم و دیگه دلم نمیخواد سراغ چیزی برم که میلی برنامه پخش میکنه..
........
الیشاع در مورد کم توقعی و پرتوقع بودن کامنتی نوشت و چقدر این کامنت برای من اهمیت داره و از نظرم موضوع مهمی رو بهش اشاره کرد.. موضوعی که ریشه در دوران کودکی افراد داره و میتونه نشانه ایثارگری و بی ارزش دانستن خود فرد و از خودگذشتی زیاد و به قولی شاید تو سری خور بودن و ترس از رها شدن و ترک و طرد شدن رو در افراد نشون بده.. همونطور که بنظر من فرد پرتوقع تا تقی به توقی توی زندگی بخوره سریع اون زندگی رو رها میکنه و نشونه غیرمتعهد بودن فرد هست.. خودشیفتگی و خودبزرگ بینی رو در فرد میتونه نشون بده..
اینا فقط فرضیات و افکار منه...
روزام عجیب و در عین حال شلوغه..
خدایا شکرت بابت خوب بودن جواب پاتولوژی..
خدایا شکرت بابت انرژی زیادی کع امروز داشتم و کلی کار زیادی که امروز انجام دادم..
خدایا شکزت که کم نیاوردم تا حالا و زیر بار مشکلات و سختی ها نشکستم و هنوزم چیزی برای خنده بر لبم هست.
خدایا شکرت که هنوزم دغدغه هایی برای آوردن لبخند به لبمون هست..
خدا جون خودت میدونی چی نوشتم و چی رو پاک کردم... فقط خواستم بین خودم و خودت بمونه...
خدا رو شکر بابت همه چیز🌱🌹
امروز یهویی دچار برانگیختگی احساسی هیجانی شدم (اسمیه که من روش گذاشتم)
اول فک میکردم ناراحتم اما وقتی تشخیص دادم دلیل این اتفاق چی بود.. تازه فهمیدم اون خشم بود و عصبانیت نه ناراحتی و غم..
اخیرا به احساساتم و به خودم و اهدافم و آرزوهایی که داشتم از قدیم تا به الان خیلی فکر میکنم..
یجاهایی یه نقطه مشترک پیدا میکنم و بهم گرهشون میزنم و میبینم هنوز اون دختر بچه شاد درونم زنده س..
یجاهایی وقتی ناراحت میشم یا عصبانی میشم درون خودم دنبال جواب میگردم..
از خودم میپرسم این قضیه باعث چه تغییری در من شد، چرا یهو اینجوری شدم، چه اتفاقی برای من افتاده که این قضیه باعث شد هیجاناتم بروز کنه..
خیلی وقتها جواب رو پیدا کردم و زود حالم رو به راه شده..
....
امروزم به جواب رسیدم و آفرین به خودم.. دختر ناز و آروم درونم 💕
خیلی وقته به اینکه یه لینک ناشناس یجایی که منو کسی نشناسه قرار بدم و با افرادی که اونجا میان حرف بزنیم فکر میکنم...
نمیدونم چی باعث شده بخوام به این سمت پیش برم... ولی دلم میخواد طرف مقابلی که باهاش حرف میزنم رو نشناسم و اونم منو نشناسه و با هم ازاد و رها حرف بزنیم بقدری که بفهمیم چجوری همدیگه رو دلداری بدیم بهم کمک کنیم..
راستش این قضیه از زمانی که اون سریال ۲۱، ۲۵ رو که دیدم به ذهنم رسیده.. اگر دیده باشینش میفهمین چی میگم...
از طرفی توی سایتی مثل نینی سایت اکثرا میبینم لینک ناشناس میزارن و مینویسن درد و دل...
یکبار رفتم و به یکی پیام دادم و باهاش موضوعی رو در میون گذاشتم... البته اونجا بخاطر کنجکاوی از اینکه اون سایته چجوریه رفتم.. یک ابزار بود جالب بود من پیام نوشته بودم اون خانم جوابمو داده بود شبیه صفحه چت بود.. تا اون زمان فک میکردم اینم مثل سایتای دیگه یه طرفه میشه حرف زد.. ولی بعده اون تجربه فهمیدم دو طرف میتونن حرف بزنن...
شاید یه روز، اینکارو امتحان کنم.. اما چیزی که مشخصه اینه که توی وبلاگ اون لینک رو قرار نمیدم.. چون دوستای اینجا مشخصن، منو میشناسن...
صب کنین، شاید بهتر باشه اینجا و توی شبکه های اجتماعیمم اون لینک ناشناس رو قرار بدم و به حرفهای بقیه گوش بدم و ببینم چی دوست دارن ناشناس بهم بگن...
شاید اتفاق جالبی بیفته...
+ احتمال اینکه کسی برام ناشناس پیام بگذاره توی فامیل و بین دوستام خیلی کمه.. ولی بزارین امتحان کنم..
++ یه خرید اینترنتی کردم فروشنده بارکد پستی رو واسم نفرستاده بهش پیامم که دادم سین زده ولی جواب نداده.. بهم گفت فردا میفرستم. فردا کی میشد... فردا سه شنبه هفته پیش بود و چون ارسال داخل استانی بود حداقل باید تا ۵ شنبه دستم میبود ولی دستم نیست.. بارکدم نفرستاد که برم خودم پیگیری کنم، حالا تا اخر هفته هم صبر میکنم اگر خبری نشد میگم بهشون زنگ بزنم.. فرد قابل اطمینانیه بعید میدونم کلاهبردار باشه..
البته اینم هست که بابام اینا سه شنبه اون شهر هستن میتونن برن حضوری ازشون تحویل بگیرن ولی قضیه اینه جواب پیاممو طرف نمیده بفهمم ارسال کرده یا نه.. اگر ارسال نکرده بگم دست نگه داره میرن تحویل میگیرن.. اگر ارسال کرده هم که هیچی دیگه صبر کنم..
دروغ چرا... گاهی فکرم سمت اینکه سرم کلا رفته میره ولی واقعیت اینه طرف فرد مطمئنی هست و میدونم کلاهبردار نیست و جلوی این افکار مزخرف و دروغین رو میگیرم... الان اخر ساله شاید این تاخیرات طبیعیه... اینجاست که نقش تاب آوری خیلی مهم میشه.. باید تمرین کنم.. فرصت خوبی برای تمرینه..
....
امروز نوشت: الان سرکارم، یکی از کاراموزهای خانممون که سن و سال بالایی داشت زنگ زد.. میگه خانم فلانی دیروز من اومدم اموزشگاه شما نبودی، دیر شد.. یکم شیرینی هم اوردم پرونده مم به اون خانمی که اونجا بود دادم چیزی نگفت فقط کدپستی رو گرفت لازم نبود پول واریز کنم یا کار دیگه ای لازم نبود انجام بدم گفتم نه.. فقط باید پرونده رو تحویل میدادین و ادرس یا شماره تماستون اگر تغییر کرده بوده میگفتین..
بعد میگه شیرینی شما خوردین؟ حتما نخوردین، ازشون تشکر کردم و میگم احتمالا همکارا داخل یخچال گذاشته باشن من هنوز توی ابدارخونه نرفتم.. ممنونم میخورم شیرینی😁
همکارم جعبه شیرینی رو توی کشوی بغل دستم گذاشته بود😁
این روزام...
مدتیه قبول تغییرات برام راحت شده گارد نمیگیرم..
مثلا ظرفشویی دوقلو رو تصور کنین، اگر همیشه ظرف ها رو وقتی ریکا میزدم توی سینک ۲ که وسط قرار گرفته میزاشتم و ظرفا رو بعد ابکشی میکردم الان برعکسه، توی سینک ۱ میزارم و بعد ابکشی میکنم..
یعنی به حرفی که یکی از دوستام گفت فکر کردم دقت کردم.. الگو و رفتارهای تکراری که از نظرم روی اینها گارد داشتم ولی با تغییر دادن این یا یسری چیزای دیگه الان بهتر شدم.. این کارم تاثیر یک ساله نه چند روز یا چند ماه...
از این بابت یکم خوشحالم..
....
این روزا همه بفکر عید و خونه تکونی هستن اونوقت ما مثل بقیه روزامون عادی داریم زندگی میکنیم.. اگر زمان شستن فرش هاست میشه ماه بعدم فرشا رو شست اگر گردگیری و مرتب کردن کل خونه س.. یک ماه پیش یه خونه تکونی حسابی انجام دادیم.. حتما که نباید قبل از سال باشه..
راستش این روزا از اینکه متفاوت از بقیه ادما باشم حس خوبی میگیرم..
چون همه این وقت سال خونه تکونی میکنن و طبق روال جا افتاده ما هم خونه تکونی کنیم رو دیگه دوست ندارم میخوام متفاوت باشم..
....
حدودا ۱۲ بهمن من اجبارا روبیکا رو نصب کردم و یه اتفاقی رخ داد که یجای دیگه نوشتم چون نمیخوام اینجا از گذشته بنویسم هر چی که مربوط به گذشته ست بهتره همونجا بمونه..
....
جدیدا خیلی فکر میکنم خیلی تحلیل میکنم.. رفتار خودمو احساسات خودمو، یجورایی واسه شناخت خودمه ها... ولی در طولانی مدت فک میکنم خوب نیست چون باعث تحلیل رفتار بقیه میشه و شاید باعث ازار بقیه دوستام و حتی اعضای خانواده م بشه..
....
نمیدونم این اقتضای سنم هست یا نه ..
ولی تصمیم گرفتم ارتباطم رو با برخی دوستام قطع کنم..
وقتی میگم دوستام، به دو دسته برام تقسیم میشن.. دوستایی که باهاشون در ارتباطم تماس میگیرم و حرف میزنم و میریم بیرون که همه خانم هستیم ولی با طرز نگاه و دید متفاوت... اینا دسته اولن...
دوستای دسته دوم، دوستای اینجا هستن... دوستایی که هم خانم هستن هم آقا.. بین این دوستانم افرادی هستن که رفتن و وباشون رو بستن، دوستایی م هستن که وباشون رو بستن ولی با خودشون توی شبکه های مجازی دیگه در ارتباطم... به این دوستا هم فکر میکنم...
ولی به قطع یا کم کردن ارتباط با برخی از دوستای دسته اول فکر میکنم...
یکم میخوام دایره امن دوستی هام رو بیشتر کنم و افرادی رو در کنار خودم داشته باشم که به لحاظ روانی هم برام امن هستن... و این قضیه دو طرفه باشه نه یک طرفه...
این کارم دایره امن خودم رو بزرگتر نمیکنه اما دایره روحی م رو امن میکنه...
.....
امروز صبح یه حساب توی یه بانک مجازی باز کردم، تا دو هفته دیگه کارت و مشخصات حساب میرسه دستم... تا شب یه حساب دیگه م هست میخوام اونم باز کنم...
این حساب باز کردنه، پشتش یه برنامه ریزی ای هست...
در کنارش از این ماه خرج و برج ها و حساب و کتابهام رو میخوام به طور دقیق مکتوب کنم...
اولویتها و نیازهامو در ماه مینویسم و هر چند ماهی یکی رو بنا بر ضرورت و اولویتش انجام میدم...
خرجای اضافه رو حذف میکنم.. یه مدت سختی زیادی رو میخوام تحمل کنم تا شرایط یکم بهتر بشه...
فکر میکنم لازمه این سختی مالی رو به جون بخرم ..
....
گاهی یسری حرفهایی میزنم عجیب غریب خودم متعجب میشم.. منم میدونم کامل نیستم، میدونم منم طرز نگاه و دید خودم رو دارم، مثل خیلی ها عاقلانه نمینویسم شاید نوشته هام سطحی باشه.. یا اصن مسخره باشه..
ولی اگه با حرفایی که نوشتم یا کامنتی که توی وبتون نوشتم نتونستین ارتباط بگیرین منو ببخشید که توانایی فهموندن مقصودم رو ندارم... فک میکنم از این نظر به مادرم رفتم...
....
به دوستم زنگ زدم که باهاش کمی از اتفاقای امروز حرف بزنم.. ازش پرسیدم خوبی چه خبر... گفت.. از من پرسید چه خبر.. وقتی یکم از حرف زدنم گذشت موضوع رفت روی بحث درس خوندن و پرینت جزوه و بعدم حرفمو بدون جواب دادن گذاشت یعنی بلافاصله بعد حرفم گفت خداحافظ...
توی حرف زدن با افراد از اینکه حرف زدنت رو نادیده بگیرن و حرفت رو بی جواب بزارن و قطع بکنن خوشم نمیاد اما در برخوردهای رودر رو...
یه همچین وقتایی یکم ناراحت میشم اما واقعیت اینه بچه کوچیک داره احتمالا بخاطر اون مجبور شده سریع قطع کنه.. برای همین قضاوتش نمیکنم.. یعنی تمرین کردم واسه یه همچین وقتایی ناراحت نشم...
ولی حقیقت وجودیم اون ته تهش ناراحت میشم.. مثل اینه داری حرف میزنی با یه نفر، بدون توجه به حرف تو موضوع حرف رو عوض کنه... بی توجهی و بی اعتنایی و بی احترامی چیزیه که من میگیرم...
دلم میخواد ارتباطم رو با افرادی که اینکارو میکنن باهام کمتر کنم.. یعنی بیشتر حضوری ببینمشون توی فاصله زمانی طولانی و دیر به دیر... دیگه پشت گوشی باهاشون حرف نزنم تا دیگه قضاوتشون نکنم.. در کنارش خودمم ناراحت نشم برای خودم ارزش قائل بشم.. به احساساتم احترام بزارم... شاید خودخواهیه ولی میخوام خودخواه باشم...
....
خدایا شکرت.. تو برام خدای اون چوپانی نه خدای موسی...