بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238

۶۶ مطلب با موضوع «افکار و کنجکاوی هام🤔🤪» ثبت شده است

۲۰۸

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

چند وقت قبل صحبتهای یه روانشناس رو در مورد خانواده و مفهوم اون بعده ازدواج گوش میکردم، میگفت خانواده بعد از ازدواج مفهومش تغییر میکنه، وقتی خانم یا اقا ازدواج میکنن خانواده اونها همسر و فرزندانشون هستن و پدر و مادر، خواهر و برادر میشن وابستگان و دیگه جزو خانواده محسوب نمیشن، وقتی این تغییر رو بپذیریم و بفهمیم خانواده تعریفش چیه اونوقت نمیایم نمیگیم که همسرم با خانواده من رفت و امد نمیکنه.. اونوقت ادم اولویت بندی بین افراد داخل زندگیش رو میفهمه و اگر دلخوری ای هم باشه میگه همسرم با بستگان من رفت و امد نمیکنه.. 

 

+این توی ذهنم بود خواستم اینجا بنویسمش.. 

 

کلا وقتی ادم مفهوم خانواده رو بفهمه اونوقت شاید بشه از نظرات وابستگانش توی زندگیش استفاده کنه و یا ممکنه مانعشون بشه...اینجوری میشه اولویت رو توی زندگی مشخص کرد و بنظرم همسر (خانم یا اقا) این رو میدونه اولویت همسرش هست و از جر و بحث های الکی که بخاطر یه جمله پدر یا مادر یا خواهر یا برادر ممکنه پیش بیاد، جلوگیری کرد.. 

 

این برام جالب و در عین حال عجیب بود.. بنظرم ایده درستی هست. 

۲۰۴

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ

سلام 

تا حالا شده به یکباره احساس دلتنگی بیاد سراغتون؟ اما ندونید دلیلش چیه یا دلتنگ کی هستین؟ 

نمیدونم چرا همچین احساسی دارم و نمیدونم دلتنگ کسی هستم یا این حس یه احساس متفاوته که این شکلی خودش رو نشون داده و نمیدونم چه اسمی روی این حس بگذارم.. 

احساس میکنم دلم برای کسی یا چیزی تنگ شده و دلم میخواد ببینمش یا باهاش حرف بزنم.. یعنی چون همچین حسی دارم میدونم دلتنگیه اما نمیدونم دلیلش چیه... ممکنه کمبود ویتامینی چیزی باشه و این باعث همچین حسی شده باشه😀

 

الله العلم... 

 

+ این روزا به مادربزرگم خیلی فکر میکنم ممکنه بخاطر همین چنین احساسی دارم. عجیبه برام این حسی که در ناخوداگاهم هست.. 

=============

یسری تصمیماتم رو عقب انداختم، یعنی مجبور شدم اینکارو انجام بدم و این منو ناراحت کرد اما شرایط یه جوری رقم خورد که مجبور شدم این تصمیماتو بگیرم.. 

با گفتن اینکه شاید حکمتی هست خودمو راضی میکنم اما میدونم اینطور نیست.. 

=============

باید یه لوگو بدون پس زمینه طراحی کنم اما فتوشاپ رو روی سیستمم نصب ندارم و باید نصب کنم.. موضوع اینه چند روزیه میخوام با چند تا هوش مصنوعی که فقط اسماشونو میدونم که البته اینا رو توی اینستاگرامم سیو کردم (در واقع اسماشونم یادم نیست که همینجوری سرچ بزنم) و الان بهشون دسترسی ندارم چون اینستاگرام اصلا بالا نمیاد.. فیلترشکنم بخاطر وضعیت نت فقط اول صبح و اخر شب وصل میشه یعنی بهترین سرعتش این موقع هاست که میتونم از اینستاگرام استفاده کنم.. اما الان چند روزیه فیلترشکن وصله ها سرعتشم عالی اما اینستا رو بالا نمیاره.. نمیدونم مشکل از نت خونه ست مشکل از فیلترشکنه مشکل از برنامه ست که باگ داره چیه.. 

دسترسی به این اسامی ندارم.. حالام لازمشون دارم.. نمی دونم اینستاگرامو اگر پاک کنم مجدد نصب کنم درست میشه یعنی!؟ 

نکته: موضوع اون هوش مصنوعی ها نیست ها .. چون توی گوگل میتونم سرچ کنم پیداشون کنم، موضوع خود اپ اینستا هست که بالا نمیاد.. این ازار دهنده ست و من لازم دارمش.. 

=============

امسال ، فک میکنم خیلی تغییرات داشتم.. فک میکنم یکم بی خیالی و به درک گفتن رو یاد گرفتم.. از حرف مردم نترسیدن و اهمیت ندادن به حرفشون رو، یکم بهبود پیدا کردم.. اما هنوز یاد نگرفتم حال درونی مو به مسایل بیرونی گره نزنم یا حداقل مدیریتش کنم.. 

امیدوارم تا سال بعد بتونم اینم یاد بگیرم.. 

۲۰۰

چهارشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

این روزا خونه یه زمین جنگه از بس بهم ریخته س.. 

ولی خیلی خوبه..‌

خوبه که هستن.. 

یکم از برنامه هام دور میمونم ولی ایرادی نداره سعی میکنم جلو برم.. 

.....

مثلا امروز اجبارا با بچه ها رفتم دکتر، چشم پزشکی رفتیم و برگشتیم .. 

بعدش رفتیم بازار و یسری خرید ابجی نیاز داشت واسش انجام دادم و کار خودم موند.‌ فردا برم بیمه.. برم یکم پرس و جو کنم ببینم چی به چیه.. 

اگر بصرفه ۵ سال دیگه رو خودم پرداخت میکنم اگر نه.. میرم همون طرحی که اول سال دیدم اسم مینویسم و پرداخت میکنم.. 

این یکی بیمه رو والدینم برامون اسم نوشتن و پرداخت میکردن.. 

.‌... 

یه کاری رو نمیدونم باید الان انجام بدم یا نه.‌ 

شما وقتی یه کلیپ اموزشی نگاه میکنین همراه با اون کلیپ میرین هر چی لازمه میخرین و پیش میرین؟ یا اول کلیپها رو نگاه میکنین بعد میرین اون چیزایی که لازمه رو میخرین؟ من تا حالا تحربه این مدل اموزش دیدن رو نداشتم نمیدونم الان همزمان با دیدن اموزشها برم اون چیزهایی که لازمه رو بخرم یا نه، چون نمیدونم میتونم این اموزش رو بدون مدرس پیش برم یا نه.. 

حضوری کلاس که میری وسایلم میری میخری الان اینو دچار دو دلی و شک شدم... 

نمیدونم چجوری پیش برم.. 

اینم وضع من:/ 

 

 

بعدا نوشت: امید به خدا.. به خودم اعتماد میکنم و میرم خرید رو انجام میدم و میرم جلو‌. انشاالله که از پسش برمیام. 

۱۹۷

سه شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۷ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ تیر ۰۳ ، ۱۸:۱۷

۱۸۸

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۱ ب.ظ

اومدم خونه.. لباسامو عوض کردم و دست و صورتمو شستم و اومدم زیر کتری رو زیاد کردم تا جوش بیاد..

چایی دم کردم و ریختم و رفتم توی اتاقم.. تنها بودم یجورایی.. بقیه خواب بودن..

توی اتاقم گوشیمو برداشتم رفتم توی نینی سایت.. 

دیدم یکی نوشته اهنگ شاد معرفی کنین..

توی تاپیک رفتم.. بعده مدتها ورود رو زدم و رفتم توی تاپیک نوشتم اگر اهنگ شاد معرفی کردن منم لایک کن لطفا.. مرسی🌹

وقتی ارسال رو زدم اخطار داد که تاپیک تعطیل شده.. تعجب کردم اخه چرا!؟ 

تازه فهمیدم چی شده ولی این تاپیک چه ربطی داشت اخه.. 

از سرکار اومدم توی شهر جشن بود مردم شربت میدادن و مولودی پخش میشد هیچ کی از این ماجرا خبر نداشت.. 

الانکه ابجیم برگشته میگه شهر خلوت شده ... 

کاری به این قضیه ندارم حرفیم نمیزنم. 

خلاصه اینکه مدتهاست اهنگ نشنیدم دوست داشتم میتونستم اهنگهای شاد بشنوم.. جدید باشن..

بعده این قضیه کتاب م رو پلی زدم و چند تا قسمت دیگه رو شنیدم و وقتی بقیه بیدار شدن اومدم توی حال.. 

دور هم نشستیم و دوست داشتم اینو باهاتون درمیون بگذارم که..

دلم میخواد اینجا رو خونه تکونی کنم.. یکم تغییرات بدم.. تا ببینم تا فردام اگر همین حس رو داشتم یکم تغییرات میدم.. شاید این تغییرات توی کانالم اتفاق بیفته.. مثلا کامنتها رو ببندم.. 

......

امروز صبح به این فک میکردم کاش یه گروه بود که همه با هم دوست بودیم و اونجا کتاب میخوندیم به صورت ویس و با هم اشتراک می گذاشتیم... کاش دوستای این مدلی مثل خودم زیاد میداشتم و میشد در مورد کتاب هایی که مشترکا میشنویم حرف زد و نکات خوبش رو بهم دیگه بگیم... البته میدونم توی همچین گروهی من بیشتر شنونده هستم تا خواننده کتاب... 

...... 

از دیروز، یسری ویدیو رو که قبلا دانلود کرده بودم شروع کردم به دیدن.. حدود ۷ تا ویدیو رو دیدم و ایده های خوبی رو برام بوجود اورد.. و اما امروز، ادامه ویدیو ها رو ندیدم اما راجع به اون تعداد ویدیویی که دیروز دیدم کلی سرچ زدم و سایتهای زیادی رو پیدا کردم و مطالعه کردم و لینکها رو ذخیره کردم... میخوام اروم اروم پیش برم...

از دوستایی که راهنمایی م کردن و راهی رو جلوی پام گذاشتن واقعا ممنونم🙏🌹 

 

از اینجا به بعدش رو خودم اروم اروم پیش میرم...

اینم بگم بعده ۲ سال من مجددا پای لپ تاپ میشینم و ویدیو میبینم یا دان میکنم یا کلا کار میکنم با سیستم و این خیلی خوبه..

برام زمان زیادی برد که زندگیم به حالت عادیش برگرده اما از این بابت خوشحالم که فعلا خوبم و اگر توی هر قسمتی از این مرحله از زندگیم حس کنم سلامت جسمانیم داره به خطر میفته یا اذیت میشم اولویت سلامتم هست.. 

سعی میکنم به کار کردن زیاد فکر نکنم... 

 

امیدوارم بتونم مهربونی و لطف شما دوستای خوبم رو جبران کنم🌹🙏

من توانایی هام و استعدادم با دوستان اینجا متفاوته اما میتونین روی کمکم در زمینه ای اگر فکر کردین از دست من کاری بر میاد کمک بگیرین.. 

امروز به اینم فک میکردم که یسری پست های مختلف در مورد درست کردن ماست و دوغ و کره محلی و روغن محلی و کشک بنویسم 😁 میشه یسری پستهای سریالی🤭

 

امشب خیلی حرف زدم ولی خوب بود و حس خوبی داشت..

شاد و سلامت باشین دوستای خوبم🙏🌼

خدا پشت و پناهتون🌱🍀

۱۸۳

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۰۵

۱۸۰

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۱ ب.ظ

امروز خیلی ناراحت شدم.. 

همسر همکارم فوت شده اصن شوکه شدم وقتی شنیدم.. چشمام پر اشک شد.. خانوم ماهی هست بنده خدا و همسرش فوت شده.. 

میدونین از بابت دیروز خیلی نگران مادرم بودم و ناراحت بودم این خبرم که شنیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم..

من روی کلمه مرگ و حرف زدن از مردن خیلی حساسم.. 

چند روز قبل مامانم در این مورد حرف زد و من عکس العمل بدی نشون دادم ناراحت شدم و گفتم دیگه در این مورد حرف نزن... یه اتفاقی افتاد تا بهم بگه حواستو جمع کن ممکنه شب بخوابی صبح روز بعد دیگه نداشته باشیش.. 😢

 

یوقتایی توی زندگی یه اتفاقای غیرمنتظره ای میفته که ما هیچ آمادگی ای براشون نداریم.. مثل مردن... 

و این چقدر غم انگیزه... 

 

خدا رو شکر میکنم که بخیر گذشته.. 

 

این روزا اتفاقای عجیبی میفته هر چی حس میکنم یا خواب میبینم یه اتفاقی بعدش میفته و فقطم اتفاقای بد میفته.. 

۱۷۹

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۲۹ ب.ظ

فقط رمز رو برداشتم.. از اینکه رمز گذاشته بودم پشیمون شدم.. 

۱۷۶

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۶ ب.ظ

امروز....‌

جمعه س... 

مثل باقی روزا... 

هوا عالی بود ... 

ناهار رو من درست کردم.. ماکارونی فرمی که ته دیگشم سیب زمینی بود.. 

بابا از توی باغچه سبزی هم چید.. سبزی هایی که خودمون کاشتیم خیلی خوشمزه تر و بهتر از بازاره.. 

امروز مادام وب رو هم نگاه کردم.. قشنگ بود.. فیلمایی که هیجان انگیزن رو دوست دارم.. 

تناسخ یک پولدارم چند قسمت دیگه رو هم دیدم بنظرم قشنگه.. 

....

یه چیزی میگم درگوشی بین خودمون بمونه.. 

دیشب قبل از اینکه بخوابم با خودم گفت اگر امشب حمله کنن اونوقت من صبح زنده م؟!.. یعنی همچین حسی داشتم و صبح که بیدار شدم دیدم حمله کردن... 

یه ترسی اون ته دلم هست و میترسم.. 

این حالمو بد میکنه.. فکر اینده فکر شکست برای چیزی که هنوز شروع نشده بخاطر جنگ.. 

واقعا حالم بده.. هیچی آرامشی که داشتمو برنمیگردونه.. 

.. 

این روزا بخشایی از وصیت نامه امام رو خوندم و دیدم چقدر از وصایای امام دور شدن.. 

بیخود نیست مردم ازشون بدشون میاد.. 

این وضعیت تحریما.. وضعیت بیکاری، گرونی، حقوق کم، نارضایتی های من از زندگی.. واقعا از لحاظ فکری نشخوار فکری ای رو شروع کردم که منو سمت افسردگی و گریه و حال بد میبره... ادم ناراضی ای شدم.. خیلی از همه چی ناراضیم.. امیدوارم این مدیتیشنی که هر چند روزی یبار گوش میدم کمکم کنه یکم.. 

فقط یه کوچولو... 

😔😔

دلخوشیهامونم انگاری گرفتن... 

۱۷۴: تایید/ اصلاح افکارم ۲

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۰۱