بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۶۱

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۳۲ ب.ظ

دیشب مقداری دمنوش بابونه و نعنا و گل گاو زبان خریدم..

نمیدونم چجورین ولی دوست دارم امتحانشون کنم چای بابونه که خوشمزه بود.. 

گل گاوزبان قبلا به تنهایی دم کردم و خوردم بد نیست اما الان مخلوط چند تا گیاهه..

... 

نمیدونم شما هم تا حالا این کار منو انجام دادین یا نه ولی اینکارم بار اولی بود که انجام دادم، مسواک کاپلی خریدم🤭 البته به چند دلیل دیدم سه تا مسواک تکی میخوام بخرم گرونتر در میاد کاپلی مناسبتر در میومد.. بعد من واسه یک سال اینده مسواک خریدم دیگه😅 البته اینکارم کلا دفعه اول بود که از قبل برای کل سال یه وسیله رو خرید کردم وگرنه همیشه روبرو اینجور خریدا رو انجام میدادم یدونه تک و یه دونه کاپلی خریدم😁

امروز که وسایلا رو جابجا کردم تازه متوجه شدم چقدر دسته ش زیبا و خوش دسته من بخاطر رنگش و مدل خود مسواک انتخابش کردم ولی دسته هاشم خوشگله😁

..... 

امروز اصن سرکارم کاملا بیکار بودم هیچ خبری نبود پشه حتی نبود نمیدونم چرا وقتی قرار بود عصر رو تعطیل کنن اینکارو نکردن😕 حالا من یه روز نمی رفتم سرکار چی میشد 🤔

باید حتما مرخصی بگیرم که نرم😕

........

۱۶۰

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۵ ق.ظ

اگر از دوستان خاموشی که اینجا رو میخونه فردی توی ناشناس برام یک هفته گذشته پیام گذاشته این پست برای اونه، پاسخ پیامهات رو نوشتم.. 

یه سر بزن و خواستی برو پیش یه آدم امن و باهاش حرف بزن... از خودت بابت این اتفاق خجالت نکش، خودت رو مقصر ندون.. تو هنوزم باارزشی دختر گل❤

ارزشمندیت رو به این چیزها گره نزن🌹🌱

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۳۵

۱۵۹

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

این روزا اکثرا در حال شنیدن کتابم.. 

آشتی با کودک درون یکی از اون کتابهاست که امشب تمامش میکنم.. 

قبل از نوشتن این پست یکی از پادکست های جناب شکوری رو به اسم رود: موضوع مرگ و زندگی رو گوش دادم.. و واقعا یکی از بهترین قسمتهایی از این پادکست بود که شنیدم.. کتاب موضوع مرگ و زندگی رو که از خود اروین د یالوم بود رو هم دانلود کردم تا خود کتاب رو هم بشنوم.. 

قبلا پیج اینستای جناب شکوری رو دنبال داشتم، نحوه حرف زدنش و نحوه تحلیل و موضوعاتی رو که اشاره میکنه رو دوست داشتم اما پیج رو آنفالو کردم.. گاها بخشهایی که توی کتاب باز با سروش صحت صحبت کرده بودن رو گوش میدادم.. 

شاید بگین چرا انفالو کردی.. راستش بعضی پیج هایی که دوست دارم رو آنفالو میکنم.. علایقم رو شاید بشه گفت از بقیه پنهان میکنم.. گاهی چون فرصت و حوصله شنیدن یه ویدیو رو ندارم، این آزارم میده و خوشم نمیاد بدون دیدن کلیپ فقط لایک کنم و رد بشم برای همین انفالو میکنم.. در واقع پیجی رو که مطالبش برام مفیده رو دوست دارم کمال و تمام بشنوم یا بخونم اما وقتی اینجوری نمیشه کنار میزارمش و نمیخوام دنبال کننده روح باشم.. 

نمیدونم کارم درسته یا نه اما این قسمت پادکست رو دوست داشتم اونم با صدای مجتبی شکوری.. تکان دهنده ، جالب، و نکاتی برای توجه کردن داشت.. 

قسمتهای مرگ مریلین خیلی درداور و ناراحت کننده بود، 

یسری پادکست دیگه رو هم دانلود کردم و به طرز عجیبی این روزهای آخر سال رو دلم میخواد فقط و فقط غرق شنیدن کتاب باشم.. 

....... 

از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نکاتی رو یاد گرفتم و اونم الان قسمتهای اخرش هستم قسمت فرشته بخت و اقبالم.. احتمالا فردا اگر بشنومش تمام میشه.. 

خیلی حیفه که وقت برای شنیدن کتاب کم دارم.. 

...... 

 

چرا روزهای زندگیم برای بقیه میره.. چرا ارامش ندارم.. 

کل انرژیم توی ارتباط با مردم و همینطور شلوغی خونه و دوست و شرایط الان از بین میره، نیاز به تنهایی و شارژ شدن انرژیم دارم.. 

 

.............. 

فقط این روزام خیلی عجیب میگذره.. 

شاید به شنیدن کتاب پناه آوردم که مثل عقده ای ها دارم کتاب میشنوم و خودمو خفه میکنم.. گاهی فک میکنم درکشون سخته و گاهی دوستشون دارم.. 

توی مود سریال و تی وی نیستم و کلا تی وی رو چند سالیه عطاشو به لقاش بخشیدم و دیگه دلم نمیخواد سراغ چیزی برم که میلی برنامه پخش میکنه.. 

........ 

الیشاع در مورد کم توقعی و پرتوقع بودن کامنتی نوشت و چقدر این کامنت برای من اهمیت داره و از نظرم موضوع مهمی رو بهش اشاره کرد.. موضوعی که ریشه در دوران کودکی افراد داره و میتونه نشانه ایثارگری و بی ارزش دانستن خود فرد و از خودگذشتی زیاد و به قولی شاید تو سری خور بودن و ترس از رها شدن و ترک و طرد شدن رو در افراد نشون بده.. همونطور که بنظر من فرد پرتوقع تا تقی به توقی توی زندگی بخوره سریع اون زندگی رو رها میکنه و نشونه غیرمتعهد بودن فرد هست.. خودشیفتگی و خودبزرگ بینی رو در فرد میتونه نشون بده.. 

اینا فقط فرضیات و افکار منه... 

 

روزام عجیب و در عین حال شلوغه..‌

خدایا شکرت بابت خوب بودن جواب پاتولوژی.. 

خدایا شکرت بابت انرژی زیادی کع امروز داشتم و کلی کار زیادی که امروز انجام دادم.. 

خدایا شکزت که کم نیاوردم تا حالا و زیر بار مشکلات و سختی ها نشکستم و هنوزم چیزی برای خنده بر لبم هست.‌ 

خدایا شکرت که هنوزم دغدغه هایی برای آوردن لبخند به لبمون هست.. 

 

خدا جون خودت میدونی چی نوشتم و چی رو پاک کردم... فقط خواستم بین خودم و خودت بمونه... 

 

 

خدا رو شکر بابت همه چیز🌱🌹

۱۵۸

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۵۸ ب.ظ

از این به بعد به دختر دوستم اینجا میگم مهربون.. با اسم مستعار مهربون ازش اسم میبرم. 

۱‌. مهربون رو ازش پرسیدم چرا دوست داری اینجا بمونی گفت: 

چون خونتون قشنگه.. 

راستش این حرفشو درک نمیکنم.. توی دنیای بچگانه اون قشنگ چجوری تعریف شده.. اینو نمیدونم.. فرصت حرف بیشتر نشد دیگه.. 

۲. هر وقت عینکم رو در میاوردم مهربون میگفت، میتونی بدون عینک ببینی؟! 

میخوای برات عینکت رو بیارم! 

یوقت راه میری نیفتی! 

 

 

صرفا جهت ثبت... 

 

 

++ براتون آرزومندم این روزهای پایان سال رو به نیکی و شادی و خیری به پایان برسونید و سال جدید رو با شادی و سلامتی شروع کنین و اتفاقات خوشایندی پیش رو داشته باشید 🌱🌹

مراقب خودتون افکارتون و زیبایی های ذهنتون باشید💐💕

ایام به کام و شادی..‌

۱۵۷

يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۲۸ ب.ظ

امروز یهویی دچار برانگیختگی احساسی هیجانی شدم (اسمیه که من روش گذاشتم) 

اول فک میکردم ناراحتم اما وقتی تشخیص دادم دلیل این اتفاق چی بود.. تازه فهمیدم اون خشم بود و عصبانیت نه ناراحتی و غم.. 

اخیرا به احساساتم و به خودم و اهدافم و آرزوهایی که داشتم از قدیم تا به الان خیلی فکر میکنم.. 

یجاهایی یه نقطه مشترک پیدا میکنم و بهم گرهشون میزنم و میبینم هنوز اون دختر بچه شاد درونم زنده س.. 

یجاهایی وقتی ناراحت میشم یا عصبانی میشم درون خودم دنبال جواب میگردم.. 

از خودم میپرسم این قضیه باعث چه تغییری در من شد، چرا یهو اینجوری شدم، چه اتفاقی برای من افتاده که این قضیه باعث شد هیجاناتم بروز کنه.. 

خیلی وقتها جواب رو پیدا کردم و زود حالم رو به راه شده.. 

.... 

امروزم به جواب رسیدم و آفرین به خودم.. دختر ناز و آروم درونم 💕

۱۵۶

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۴۵

۱۵۵

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۳۳ ب.ظ

امروز از صبح که بیدار شده بودم سرم درد میکرد مسکن نخوردم گفتم شاید خوب بشه که نشد.. قبل از اینکه برم سرکار، مسکن خوردم.. ولی تاثیری نداشت.. وقتی برگشتم به بابا گفتم فشارمو بگیره.. فشارم پایین بود ... الان بهترم.. ولی سردرده هنوز هست.. 

یکم این روزا تحت استرس و نگرانی زیادی هستم... 

....... 

فردا بابا و مامانم میرن زاهدان و برای اولین بار توی عمرم توی این خونه درندشت، شب رو تنها میمونم.. فقط واسه یه شبه.. اینجور وقتها تمام برق اتاق ها رو خاموش و دراشون رو میبندم و فقط توی حال و اتاق خودم رفت و آمد می کنم.. اگر بحث گشنگی نبود اصن از اتاقم بیرون نمیومدم.. 

......

شنبه برام روز پر از استرس بیشتری هست.. نگرانیم بیشتره... 

...... 

 

یه پیام بازرگانی م مینویسم🙂

سرطان سینه مجرد، متاهل، زن و مرد، نمیشناسه.. (کسی درگیرش نیست ولی خواستم بگم) 

 

.....

برای خودم یه ادکلن کوچولو خریدم بوش رو دوست دارم.. برای استفاده روزانه ام خریدم.. بوی شیرین و خنکی داره .. 

..... 

شاید فردا با بقیه همکارام رفتم دیدن اون یکی همکارمون که از کربلا برگشته.. بهتر از اینه توی خونه تنها بمونم... 

 

... 

شایدم رفتم خونه دوستم... 

 

 

شاید شاید شاید... 

 

نگرانم فقط... 

۱۵۴

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

یکی دو روزه دوباره فیلم و انیمه دیدن و کتاب خوندن رو هم در کنار کتابهای درسی شروع کردم.. 

فک میکنم برای تخلیه استرس م بهشون نیاز دارم.. 

اولین فیلم هم فیلم فسیل بود.. قشنگ بود کلی باهاش همگی خندیدیم اخه خانوادگی نگاه کردیم.. 

انیمه ماداگاسکار رو نصفه نگاه کردم، باقیشو یه روز دیگه نگاه میکنم.. 

فیلم هندی عاشقی ۲ رو هم امشب دانلود کردم تا بعد همگی نگاه کنیم.. 

امروز یه کتاب صوتی رو هم شروع کردم به گوش دادن.. اصن فک نمیکردم چنین تاثیری این کتاب روی من بگذاره.. خیلی ازش خوشم اومد.. یه بخش هاییش رو خیلی خلاصه هر چی خودم فهمیده بودم بعده گوش دادن ۹ پارت اولش توی دفترچه یادداشتم نوشتم تا جلوی دیدم باشه و همیشه به خودم یاداوری کنم.. 

امروز یکاری کردم که خنده دار بود اگر متوجه نمیشدم الان پدرم توی فکر بود که کی شماره کارتشو داره 😁

من و پدرم هر دو بانک ملی حساب داریم بعد من میخواستم به یه حسابی که از خودمه امروز یه مبلغی در حدود یک و خورده ای پول واریز کنم بعد توی قسمت شاپرک شماره کارتهای ثبت شده رو اورد انتخاب کنید منم اولی دیدم بانک ملی هست انتخاب کردم.. شماره cvv2 کارت خودمو زدم و گزینه ارسال رمز دوم رو انتخاب کردم و دیدم پیامک نیومده هیچ اخطاری هم نمیداد که بابا شماره کارت با cvv2 همخوانی نداره🤔

دوبار زدم دیدم نه خبری نیست.. کارتمو برداشتم ببینم سی وی وی ۲ و تاریخ انقضاء کارت درسته که متوجه شدم اصن شماره کارت اشتباهه.. دقت کردم فهمیدم کارت باباست😁 پیامکها واسه بابام که اصن یه شهر دیگه بود امروز میرفته.. سریع پیامک دادم بابا منم شماره کارتت رو اشتباه انتخاب کردم داشتم پول جابجا می کردم... رمزدوم واسه شما اگر اومده من بودم نگران نشین.. 

بعدش بابام زنگ زد اینقد خندیده بهم.. 😂😂

خوب چیکار کنم😅

......... 

پ.ن: اسم اون کتاب ثروتمند ترین مرد بابل هست.. اینو یادم رفته بود بالا بنویسم.. 

یاداوری نوشت: اینو اینجا مینویسم چون یادم میره.. الان مدتیه فراموشکار شدم.. کارت ملیم کتابخونه ست یادم رفته باید برم بگیرم. شماره تماسمم یبار فراموش کرده بودم.. شماره به این رندی رو سه بار اشتباه نوشتم تا بلاخره تونستم دفعه چهارم درست بنویسم و شارژ بخرم:/ 

دلیلش نمیدونم چیه.. فقط یکم مثل گذشته نیستم.. خیلی به این چیزا حساسیت نشون نمیدم.. فراموش کنم میگم ایرادی نداره .. البته که این روزا دغدغه های زیادی هم دارم... فکر مشغولی هام بیشتره... احتمال زیاد دلیلش همیناست... 

بعدا نوشت: لینک رو پاک نمیکنم. داخل این سایت چالش های بامزه دیگه ای هم بود که برای خودم تست کردم.. بعد خودمم رفتم به یه اسم دیگه درست و غلط انتخاب کردم ببینم چجورین😃 اینم سرگرمی جدیدم🤭

.....

این لینک رو برای تست خودم گذاشتم مربوط به همون چت ناشناس هست. 

اینجا برام قابل اطمینانتره.. میخوام ببینم میشه عکسم داخلش ارسال کرد یا نه.. 

حالا بعد این پست رو پاک میکنم. 

تست

 

چند تا بازی آنلاین هم پیدا کردم که دوستشون دارم حالا بعد فرصت کنم لینک اونم اینجا میگذارم... 

۱۵۳

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۴۱ ب.ظ

اتفاقات پایان سال ۱۴۰۲

سگ دنبال م راه افتاده بود:/ 

بخاطر اینکه دیدم ول کن نیست رفتم خونه دوستم که بین راه بود😁

 

بعده ۵ ماه و خورده بذرهای گل رز ی که کاشته بودم در نیومدن، چند روز پیش خاک اون گلدونه رو خالی کردم و با خاکی که با کود حیوانی بابا قاطی کرده بود مخلوط کردم و مجدد توی گلدون رو پر کردم.. 

اینبار بذرها رو داخل دستمال کاغذی گذاشتم و خیس کردم و پشت بخاری برقی توی اتاقم گذاشتم تا ۲۴ ساعت خیس بخوره و گرم باشه تا ببینم جوونه میزنه یا نه.. خلاصه اینکه از سه تا بذری که اینجوری گذاشتم جوونه بزنن هر سه جوونه زدن.. یکیو توی گلدون کاشتم تا ببینم از خاک میاد بیرون یا نه... اون دو تای دیگه رو هم با نظر بابا گذاشتم جوونه هاش بزرگتر شه بعد توی خاک باغچه بکارم.. بابا گفت تا وقتی ریشه بزنه مشکلی نداره امیدوارم همینطور باشه... 

راستی دیروز یه تاک انگور رو که بابا چند روز قبل از شروع سرما خریده بودو کاشتیم.. یعنی میخواستیم بکاریم سرد شد هوا.. دیروز اونم کاشتیم امیدوارم بگیره و سبز بشه😍

وااای که نمیدونم چه مدل انگور میده اما امیدوار یاقوتی باشه.. از این ریزای سیاه که ترشن.. اصن انگور این مدلی خیلیی دوست دارم😁😍

 

خیلی از خودم راضیم این روزا و بابتش خدا رو شاکرم.. بابت رشد و پیشرفت روحی و روانی ای که داشتم خوشحالم... 

 

خدا رو شکر... 

 

حال و هوای بهار و عید رو امروز برای اولین بار حس کردم.. 

+ توی این ماه برای اولین بار توی عمرم اون حس دوست داشتن توام با حس امنیت رو احساس کردم.. میدونین نمیتونم به زبون بگم یعنی چی ولی درک کردم.. فک میکنم در آینده خیلی بهتر و راحتتر میتونم دوست داشتن واقعی رو تشخیص بدم.. اون حس امنیت رو بهتر میتونم تشخیص بدم.. اینکه این حس رو در ارتباط و یا برخورد با چه کسی حس کردم یادم نیست اما اثرش درونم باقی مونده... حس قشنگ و خوبی بود

۱۵۲

دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

از دیشبه خیلی خلقیاتم بالا و پایین میشه.. 

دقیقا لحظه ای که اطرافم شلوغه و جای گریه کردن نیست چشمام اشکی و بغضی میشه...

مدیریت این حجم از تغییر خلقیات برام سخته.. 

هی چهره خندون وروجک رو یادم میاد هی چشمام اشکی میشه.. 

خدایا شکرت برای لبخندی که روی لبش میبینم.. 

ولی دقیقا جایی که باید این حجم از احساسات غم و ناراحتی تخلیه بشه سرکوب میشه.. جایی برای تخلیه نمیمونه و روی هم تلنبار میشه و بدتر میشه...

.....‌

ایا راهکاری هست که بشه گریه کرد!