بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۷۱

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۴۹ ب.ظ

امروز از صبح که بیدار شدم فقط پای ظرفشویی بودم و ظرف میشستم شده بودم کوزت😐

امشب مهمان داشتیم.. دوست ندارم وقتی مهمان داریم هر ظرفی کثیف میشه توی ظرفشویی باشه مگر به لحاظاتی شرایط طوری باشه که نتونم به اشپزخونه برسم.. به طور کل بخش ظرف شستن رو من تقبل کردم و همه ظرفا رو تا قبل از اومدن مهمانها شستم هر چی هم حین پذیرایی یا بعدش کثیف میشد بلافاصله میشستم.. فقط جمع و جور کردنشون موند واسه فردا ... 

قبلا از حسابای اینستاگرامم اومده بودم بیرون و دی اکتیوشون کرده بودم اما بنابه دلایلی چند روز پیش مجددا وارد حسابام شدم یکیشون حساب شخصیمه و اون یکی حسابی بود که وقتی میخواستم تنها باشم و از بقیه و شلوغی حساب شخصیم فرار کنم به اون پناه میبردم و فقط اعضای خانواده رو فالو داشتم همینو اسم پیج رو تغییر دادم و شماره تماسمم قسمت بازیابی تغییر دادم موند یه ایمیل جدید بسازم و اونم وارد کنم.. دیدم الان خیلی زوده اون پیج فعال باشه، مجددا خواستمهر دو پیجم رو دی اکتیو کنم اما هیچکدوم دی اکتیو نشدن... اون یکیو فک کردم واسه تغییر نام کاربری و شماره و ایناست و پیج شخصیمم میگفت مشکلی رخ داده فک میکردم نت شاید مشکل داره.. ولی بعد فهمیدم تا یک هفته بعده فعالسازی مجدد نمیتونم پیجها رو دی اکتیو کنم..:/

خلاصه که بعده این کشف عالی دیگه وارد حساب اینستاگرامم نشدم تا پایان هفته بعد که برم و مجددا دی اکتیوشون کنم.. امروز صبح از حساب نینی سایتمم اومدم بیرون.. 

اونجا فضایی نیست که من بخوام حضور داشته باشم اما کاربرای خوبی اونجا هستن یه تعدادی رو توی یه گروه تلگرامی که عضو شدم تا حدودی میشناسم و گاها با هم حرف میزنیم.. خانمای خوبی هستن هر چند توی گروه اون اوایل یکی از خانمها حس میشد اقا باشن.. که بلاخره یه روز مدیرگروه ریمووش کردن و ایشونم همین حس منو داشتن.. 

بین حرفاش مسائلی رو پیش میکشید و طوری سوال میکرد که اصن عجیب بود و طرز بیانش شبیه خانمها نبود.. 

جدای از این گروه، توی این مدت خانمایی هم بودن که کلی اطلاعات داشتن و کمکم کردن راجع به گیاه و خود سایت.. یا مثلا یه کاربری رو مطالبش رو دنبال میکنن که ترنس هستن.. خیلی خوب حرف میزنن و تحلیلهای خوبی دارن و خیلی فهمیده و باادب هستن و اصن شبیه یه فرد ۴۰ ساله به بالا حرف میزدن.. 

کلا چند نفری هستن که تاپیکهاشون رو گاها میرم سر میزنم.. شاید از این به بعد هفته ای یکبار.. ولی خب از اونجایی که از سایت خارج شدم خاموش میخونم شایدم ماهی یبار برم.. فعلا همینجا هستم و کانالم.. 

گاهی دلم میخواد کانالم با اینجا فرق داشته باشه که تقریبا همین مدلی شده.. ولی خب یسری مطالب هست که اینجام میخوام باشن.. 

اینم بگم، مدتی هست به رفتن از این وبلاگ و برگشتن به بلاگ اسکای فکر میکنم ولی خب فضای بلاگ اسکای با این تبلیغات جدیدش خیلی بدتر شده.. و فعلا منصرفم کرده.. ولی در نهایت اگر برگشتم به خونه قبلیم بهتون میگم... 

 

فعلا این محدودیت ها نمیدونم خوبه یا نه.. ولی امیدوارم کمک کننده باشه.. 

توکل به خدا.. آروم آروم پیش میرم و گاهی اینجا میام و مینویسم.. 

شبیه یه گزارش کار تا بدونم تا پایان سال چقدر پیشرفت کردم.. 

قبلنا اول سال میگفتم چه برنامه ها و هدفایی دارم و اخر سال مینوشتم بهشون رسیدم و انجام دادم یا نه.. خیلی وقت بود از این کار خبری نبود ولی امسال فعلا دو تا هدفم که هم برام خیلی مهمه هم جدی رو نوشتم و سعی میکنم جلو برم و بهشون برسم.. 

 

++ عینکم چند شبه شکسته قابش و باید صبح ببرم ببینم درست میشه یا نه .. باز باید برم دکتر و روز از نو... 

من چشمام حساسیت داره به نور همیشه شیشه های عینکم رو فتوکروم میگرفتم.. عینک افتابی یا دودی هم نمیگرفتم چون اخرین باری که خریدم چشمام از درون درد میگرفت و میسوخت نمیدونم چرا! 

الان اگر با فرض اینکه بخوام قاب و شیشه عینکم رو عوض کنم اگر از این شیشه های جدید که تغییر رنگ نمیدن بخرم سوالم اینه برای خرید عینک افتابی هم من باید برم پیش اپتومتریست؟ برای اونم باید شماره چشمام رو مشخص کنه؟ 🤔

خیلی وقته عینکم فتوکرومه.. از عینک افتابی استفاده نکردم.. البته اگر قاب عینکم فعلا درست بشه نمیخوام عوضش کنم وقت ندارم برم دکتر و اینور و اونور:/ حالا الکی مثلا سرم خیلی شلوغه 🤭

 

اووف اینجا که میام چقدر حرف میزنم.. کلی حرفایی میزنم که توی جمع نمیزنم و ساکتم.. خیلی ساکتم.. شاید خودتونم متوجه شده باشین جواب کامنتهاتون رو مثل قبل نمیدم یا مثل قبل خیلی پرحرفی نمیکنم🙂

فک کنم پری کم حرف توی وبلاگهاتون خیلی بهتر از پری پرحرفه که تک به تک کامنتهایی که مینوشت رو میومد میخوند و باز کامنت مینوشت؟ 🙂

بی عینک نوشتن باعث شده چشمام درد بگیره.. برم دیگه.. 

مراقب خودتون و اینده و ارزوهاتون باشین.. 

امیدوارم عاقبت به خیر بشیم همگی🙏 

۱۷۰

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۴۵ ب.ظ

سلام

مدتیه یعنی در واقع ایام عید ظهرها میخوابیدم همین باعث شده شب خوابم نبره.. امروزم عصر خوابیدم و الان بیدارم ولی خب خوبه دارم کتاب میشنوم... 

تمرکز کردن برام سخت شده.. مشغله های ذهنیم زیاد شده.. ازمون ماه اینده و درس خوندن.. کارای خونه و مهمانایی که خونه ن.. یسری فکرا و کارای دیگه.. 

گاهی فراموش میکنم... 

همین الان اومدم یه چیزی بنویسم یادم رفت چی بود.. 

یادم که اومد بعد باز میام مینویسم🤔

 

چند روز پیش با یه دوست قدیمی وبلاگنویس م حرف میزدم.. 

بعده ازدواجش دیگه ننوشت ولی شماره مو داشت خیلی حرف زدن باهاش خوبه.. واقعا خیلی حالم خوب میشه.. وقتی باهاش حرف میزنم خودمم.. 

امیدوارم از این دوستا داشته باشین🌱🙏

 

++ هر دوی این نوشته ها دیشب نوشته شدن... الان فقط منتشرشون کردم.

۱۶۹: من و او (او سوم شخص غائبه)

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۳۴

۱۶۸

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۴۳ ق.ظ

*امروز اولین روز کاریمه بعده سال تحویل.. اینبار بعده تعطیلات عید، رفتن به سرکار برام استرس زیادی همراه داره و حقیقتا دوست داشتم می تونستم ازش فرار کنم... حس ناخوشایندی هست...
این موضوع رو باید حتما به وب منتقل کنم.. یا جایی دیگه در موردش حرف بزنم..*

 

این پست تا شب تکمیل میشه چون دلم میخواد پای لپ تاپ بشینم و بنویسم..‌ 

اصن حال و هوای کار کردن نیست.. تنبل شدم نمیدونم چی... شایدم تاثیرات تغییر فصله.. 

خوابالو و بی حال شدم.. دلم میخواد سرکار نرم... 

 

من الان پای سیستم نشستم و دارم تایپ میکنم... از دیروزه کمی دلگیر بودم ولی نمیدونم به چه دلیلی... امروز یکم دلگیر تر شدم با خوندن یسری نوشته ها... 

ولی ایرادی نداره... 

رفتم سرکارمو برگشتم وقتی برگشتم یهو گفتم ببینم از این نهال انگور چه خبر... دیدم جوونه زده و خیلی خوشحالم کرد... خیلی روحیه م عوض شد...

......................

این روزا واقعا نیاز به حرف زدن با یه دوست امن رو حس میکنم... دوستی که بتونم باهاش در مورد همه چیز حرف بزنم .... واقعا همچین کسی نیست... 

تصمیم گرفتم سعی کنم تمام حرفام رو توی دفتر بنویسم با تمام احساساتی که حس میکنم... ولی هنوز شروع نکردم...

امسال با این فکر که هیچکی غیر خودم پشتم نیست و خودم تنهام و باید خودم روی پام باایستم یسری تصمیماتی گرفتم... 

مثلا سعی کنم تنهایی هم که شده برم کافی شاپ... تا حالا تنهایی نرفتم... منتظر نباشم که خواهرام وقت ازاد داشته باشن که بریم یا منظر نباشم دوستم وقت بزاره... که البته این تصمیم رو هم گرفتم که با این یکی دوست متاهلمم ارتباطم رو کم و بعدم قطع کنم... مثل باقی ذوستای متاهلم... مسببش خودشه... 

من از دروغ شنیدن بدم میاد و اونقدر احمق و ساده نیستم که متوجه نشم... بارها ندید گرفتم بارها دلیل دروغهاشو میفهمیدم ولی اینبار نمیتونم تحمل کنم... حسی شبیه خنجر خوردن از پشت دارم... دیگه نمیخوام باهاش هم کلام بشم... میخوام حذفش کنم... دوستایی دورو برم باشن که مثل خودم باشن...

دیگه نمیخوام منتظر باشم تا کسی باشه که حمایت روحی روانی و عاطفی ازش بگیرم تا بتونم کاری رو شروع کنم... میخوام با این روحیه ای که دارم یجوری شروع کنم حتی اگر شکست بخورم... 

.............

دلم یه سفر میخواد... یه سفری که یه دوست رو ببینم و باهاش بتونم از همه چیز حرف بزنم... 

...........

الان مدتیه خیلی کم حرفتر از قبل شدم... اصن توی جمع ها حرف نمیزنم... نمیدونم چرا اینجوری شدم... یا کوتاه حرف میزنم... 

نکنه باز افسرده شدم؟

ولی این نیست.... فقط موضوع اینه این ادما افرادی نیستن که من بخوام باهاشون در ارتباط باشم ... گاهی دلم میخواد اگر میتونستم خیلی از ارتباطهامو محدودتر میکردم... با هر ادمی رفت و امد نمیکردیم... 

موضوعی پیش امده که بابا گفت فلانی دیگه حق نداره پاشو بزاره توی خونه من... اگر پشت درم بود حق ندارین درو براش باز کنین...

از نظر من ادمی که نمک میخوره و نمکدون میشکنه ارزش ارتباط داشتن و کمک کردن نداره... 

...................

امروز باران برام پاسخ ایمیلم رو فرستاد و باید جواب بدم... دلم میخواست نزدیک میبودیم تا میشد همو ببینیم و گل بگیم و گل بشنویم و بتونیم لحظه ای از این هیاهوی دنیا فرار کنیم.... 

خیلی باران رو دوست دارم... از اون دست ادمای خونگرم و مهربون و زیبایی هست که جون میده واسه رفاقت.... 

.....................

وقتی بهتون میگم دوست من، واقعا شما هم فک میکنین منم دوستتونم؟ یا فقط یه کلمه س که ازش استفاده میکنین؟ 

برای من واقعا دوستمین... 

اگر فقط بعنوان یه کلمه برای ارتباط برقرار کردن در اینجا هست که استفاده میکنین منو همون پری بنویسین بهتره... 

 

مرسی که هستین میخونین و میاین اینجا و وقت میگذارین.... 

....................

مدتیه شبا خوب نمیخوابم تا دیروقت بیدارم وقتی هم که میخوابم نیمه شب بیدار میشم و باز صبح دوباره میخوابم.. شاید به لحاظ روحی خسته م... برنامه هام بهم ریخته و کمی عصبیم... 

 

میشه برام دعا کنین؟ 

 

مرسی...............

۱۶۷

شنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ب.ظ

میخوام از این روزام بگم، سه تا کتاب رو از اول ساله شنیدم و مدتیه مدیتیشن رو هم شروع کردم اما خب هنوز اولشم و همچین زیاد روی من تاثیری نداره ولی بهش نیاز دارم و باید سعی کنم تا اون رو به عادت شبانه م تبدیل کنم و هر شب ۲۰ دقیقه قبل از خواب حتما امتحانش کنم... 

تمام نوتیف های گوشیم رو خاموش کردم... احساس میکنم آرامش بیشتری پیدا کردم و استرس ندارم اینجوری... یعنی حس همیشه آماده و گوش به زنگ بودن دیگه درونم وجود نداره... گاهی دلم میخواد گوشیمو خاموش کنم اصن کلا دردسترس نباشم...

یه سریال دیدم که پایانش رو انتظار داشتم مثل کتابخانه نیمه شب به پایان برسه و واقعا همین جور تمام شد و در کل اون قسمت های خشونت امیزش رو اگر فاکتور بگیرم واقعا سریال کوتاه و جالبی بود... 

 

++ مدتیه تمایلی به نوشتن و فعالیت توی فضای مجازی رو ندارم، چند روزی هست پیج اینستاگرامم رو دی اکتیو کردم، اینجا میام اما کم، اینجا برام همیشه یه محل امن بوده و تا امروز امن هست و امیدوارم امن هم بمونه...

بفکر حذف اینجا یا قطع ارتباط با دوستان نبودم اما به این فکر میکردم که مدتی فقط خواننده نوشته های دوستام باشم و اینجا حضور فعالی نداشته باشم، به این فک میکردم که یکم باید یسری مسائل رو جدیتر دنبال کنم...

به یسری مسائل فکر میکنم و گاهی سرچ میزنم و اخیرا به یه راهی رسیدم که میخوام امتحانش کنم... 

گاهی واقعا حال و حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم...

۱۶۶

شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۵ ب.ظ

امسالم رو هدفگذاری کردم کتابای زیادی بخونم .. 

الانم دو تا کتاب رو دارم میشنوم، البته یکی خلاصه کتابه، یکیم جنایی و البته نمیدونم چرا الکی الکی با گوش دادنش من ترسیدم:/ 

ولی بنظرم کتاب جالبی میاد.. 

اون یکی دیگه م رو که میشنوم به اسم تقصیر تو نیست هست.. خیلی برام مفید بود.. 

خیلی چیزایی که توش گفته میشه رو گاهی حس کردمو لمس کردم.. بعضی کارهایی که میگه رو انجام می دم... حس خوبی بهم میده.. 

اون کتاب جناییه اسمش اینه: هیچ وقت دروغ نگو.. 

165

شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ

سلام 

کامنتهایی که بین خودم و الیشاع در این پست شون (کلیک کنید) رد و بدل شده رو برای خودم اینجا یادداشت میگذارم... اگر تمایل داشتین کامل متن کامنتها رو بخونید میتونید به وب الیشاع مراجعه کنید.  

و اگر نظری تکمیلی در جهت کامنتهای خوده من داشتین حتما برای من بنویسین از شنیدن نظراتتون خیلی خوشحال میشم حتی اگر انتقادی باشه. ممنونم

-------------------------------------

۱۶۴

شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۳۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۳۶

۱۶۳

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ

تو سال جدید براتون آرزو میکنم
که الهی همیشه به موقع برسید به عشق،
به پول، به زندگی ، به یار،
به خوشبختی، به موقعیت ،
به ترفیع، به همه چیز حتی به رویا،
به خیال‌هایی که روز و شب باهاش زنده هستین و ادامه میدین،
به آرزوهایی که بهشون قول رسیدن دادین.
به موقع رسیدن ، به موقع لذت بردن،
به موقع کنارش بودن ، به موقع دیدن ،
به موقع در آغوش کشیدن، به موقع خندیدن، به موقع ذوق چیزی یا کسی رو داشتن،
حتی به موقع شنیدن ،
چیزیه که نصیب هرکسی نمیشه،
براتون ارزو میکنم نصیب همه تون ، به موقع بودن به موقع رسیدن به موقع لذت بردن بشه🌸🌱

فرگل مشتاقی

۱۶۲

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۲۳ ق.ظ

امروز روز خوبی بود اما سخت و خسته کننده، دلم میخواد فقط بخوابم و صبح بیدار نشم و استراحت کنم فقط... 

آخرین نوشته سال ۱۴۰۲ و اتفاقای اخرین روز سال ، شب قبل از تحویل سال...