بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۳۷ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

۲۰۷

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۰۹ ق.ظ

امروز فکر میکنم اینکه تصمیم گرفتم چند روز از کار و همه چی فاصله بگیرم تصمیم درستی بوده.. 

خدا رو شکر خیلی بهترم.. اون علایم سرماخوردگی احتمالا به دلیل خستگی بود.. 

امروزم سرکارم نمیرم و تصمیم دارم برای خودم وقت بگذارم.. 

چند ماهی میشد که همه برنامه هام بهم ریخته بود و در هم و برهم شده بود.. توی این چند روزه بهتره یکم شرایط رو سر و سامون بدم.. 

 

جاتون سبز دیشب سه تا پیتزای بزرگ درست کردیم 😀 

بجای کیک تولد پیتزا درست کردیم😁 

 

فردام تولد دعوتم .. تولد دختر دوستمه.. دلم میخواد نرم اما برداشته جمعه گرفته که منم بتونم شرکت کنم.. در حالی که شرایط من با دوستم فرق میکنه خب.. در شرایطی هم قرار گرفتم که نتونستم رد کنم.. یعنی دقیقا برداشته جمعه گرفته که منم حضور داشته باشم.. تولدش اخر همین ماهه..  

از اینجور مهمانی هایی هست که هیچکی رو غیر خودش و مادرش و خانواده ش نمیشناسم.. بین غریبه ها باید بشینم و گلای قالی رو ببینم خودش که سرگرم مهمانداریه.. این سری دوم میشه که میرم.. سری قبل در جریان نبودم همینجوری رفتم خونه شون چون بهم گفت بعده کارت بیا خونه منتظرم، منم رفتم.. اونجا که رفتم دیدم خاله و همکارشم هستن.. بهش گفتم فک کردم کسی نیست، اگر میدونستم مهمان دارین نمیومدم، بهم گفت قرار نبوده بیان همه یهو بی دعوت اومدن.. در واقع تولد نبود اون سری.. ولی کیک خریده بود برای جشن پایان سال دخترش.. منم بدون اینکه بهم بگه قضیه چیه فقط گفته بود برم خونه شون.. دعوت رسمی نبود.. گفت نگفتم ماجرا چیه که توی زحمت نیفتی.. ولی من واقعا احساس شرمندگی پیدا کردم وقتی دخترش گفت کادوی من کجاست؟! 

 

 

بعدانوشت: 

بازار رفتم اما هیچ مدلی باب میل و سلیقه م نبود.. 

شاید چون مانتو جلو باز نظرم برای خریدش نبود.. در کل پوشیدن هم نمیپوشم.. 

یا خیلی کوتاه بودن یا همه فری سایزن و گشادن.. یا خیلی بلندن! 

حد وسطی پیدا نکردم.. بهتره یه مانتو یا سویشرت مناسب فصل پاییز اگر پیدا کردم بخرم و فعلا صبر کنم.. 

۲۰۶

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۴۷ ق.ظ

دیروز خیلی خسته و کلافه بودم و از به نتیجه نرسیدن کارم احساس شکست داشتم فقط غرغر کردم اما خدا رو شکر امروز بعده یه استراحت خوب، دوباره با انرژی میخوام کارمو شروع کنم.. 

برای خودم یکم وسیله لازم داشتم خریدم و یه ثبت سفارش اینترنتی هم داشتم و منتظرم برام ارسال شه.. اخر هفته هم تولد دعوتم و باید برم هدیه ای که خریدم رو کادو کنم.. 

هدیه ای که خریدم دو تا ماگه که شکستنیه نمیخوام با کارتون خودش کادوش کنم.. یه جعبه کادویی هم خریدم اما میترسم داخل این جعبه بگذارم بشکنن، باز پوشال خریدم حس میکنم این پوشالا زشتن:/ 

یعنی منم ماجراها دارم.. 

باز اگه بهم نمیخندین برداشتم یه تیکه از کارتون رو برش زدم بینشون گذاشتم که با هم برخورد نکنن🤭

اخرش ببینم چجوری اینا رو کادو کنم.. 

همیشه با کادو کردن هدیه ها مشکل دارم.. فقط کتاب راحت کادو میشه.. 

 

+امروز سردرد و بدن دردم.. امیدوارم سرما نخورده باشم.. هوا سرد شده و شبا خوب نمیخوابم.. اشتها هم ندارم.. اگر فردام همینجوری باشم تولد اخر هفته رو نمیرم.. اونوقت وقت بیشتری برای اینکه چجوری هدیه هام رو کادو کنم دارم..

+ مدتی از پای سیستم نشستن و کلیپ دیدن و کار کردن با سیستم هم تصمیم گرفتم فاصله بگیرم.. نیاز به استراحت دارم.. 

 

 

بعدا نوشت: خوشحالم که راه حلی برای کادو کردن ماگها پیدا کردم😀

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۰

۲۰۴

دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ

سلام 

تا حالا شده به یکباره احساس دلتنگی بیاد سراغتون؟ اما ندونید دلیلش چیه یا دلتنگ کی هستین؟ 

نمیدونم چرا همچین احساسی دارم و نمیدونم دلتنگ کسی هستم یا این حس یه احساس متفاوته که این شکلی خودش رو نشون داده و نمیدونم چه اسمی روی این حس بگذارم.. 

احساس میکنم دلم برای کسی یا چیزی تنگ شده و دلم میخواد ببینمش یا باهاش حرف بزنم.. یعنی چون همچین حسی دارم میدونم دلتنگیه اما نمیدونم دلیلش چیه... ممکنه کمبود ویتامینی چیزی باشه و این باعث همچین حسی شده باشه😀

 

الله العلم... 

 

+ این روزا به مادربزرگم خیلی فکر میکنم ممکنه بخاطر همین چنین احساسی دارم. عجیبه برام این حسی که در ناخوداگاهم هست.. 

=============

یسری تصمیماتم رو عقب انداختم، یعنی مجبور شدم اینکارو انجام بدم و این منو ناراحت کرد اما شرایط یه جوری رقم خورد که مجبور شدم این تصمیماتو بگیرم.. 

با گفتن اینکه شاید حکمتی هست خودمو راضی میکنم اما میدونم اینطور نیست.. 

=============

باید یه لوگو بدون پس زمینه طراحی کنم اما فتوشاپ رو روی سیستمم نصب ندارم و باید نصب کنم.. موضوع اینه چند روزیه میخوام با چند تا هوش مصنوعی که فقط اسماشونو میدونم که البته اینا رو توی اینستاگرامم سیو کردم (در واقع اسماشونم یادم نیست که همینجوری سرچ بزنم) و الان بهشون دسترسی ندارم چون اینستاگرام اصلا بالا نمیاد.. فیلترشکنم بخاطر وضعیت نت فقط اول صبح و اخر شب وصل میشه یعنی بهترین سرعتش این موقع هاست که میتونم از اینستاگرام استفاده کنم.. اما الان چند روزیه فیلترشکن وصله ها سرعتشم عالی اما اینستا رو بالا نمیاره.. نمیدونم مشکل از نت خونه ست مشکل از فیلترشکنه مشکل از برنامه ست که باگ داره چیه.. 

دسترسی به این اسامی ندارم.. حالام لازمشون دارم.. نمی دونم اینستاگرامو اگر پاک کنم مجدد نصب کنم درست میشه یعنی!؟ 

نکته: موضوع اون هوش مصنوعی ها نیست ها .. چون توی گوگل میتونم سرچ کنم پیداشون کنم، موضوع خود اپ اینستا هست که بالا نمیاد.. این ازار دهنده ست و من لازم دارمش.. 

=============

امسال ، فک میکنم خیلی تغییرات داشتم.. فک میکنم یکم بی خیالی و به درک گفتن رو یاد گرفتم.. از حرف مردم نترسیدن و اهمیت ندادن به حرفشون رو، یکم بهبود پیدا کردم.. اما هنوز یاد نگرفتم حال درونی مو به مسایل بیرونی گره نزنم یا حداقل مدیریتش کنم.. 

امیدوارم تا سال بعد بتونم اینم یاد بگیرم.. 

۲۰۳

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ

راستش امروز یه نوشته خیلی خوبی رو توی اینستاگرام خوندم که مربوط به توسعه فردی بود.. برگشتم و این نوشته رو خوندم و به این نتیجه رسیدم چندان با اهمیت نبوده که من اینقدر خودم رو ناراحت کردم و اگر درست تشخیص داده باشم توی نقش قربانی فرو رفته بودم.. و انگار در حال باج دادن به دوستم بودم چون تاریخ مدنظر خودم رو بخاطر اون تغییر دادم و تمام برنامه ریزی هام مطابق خواست اون بوده.. دیگه چنین اشتباهی رو نمیکنم و از این به بعد مثل همیشه مستقل تصمیم میگیرم.. درس خوبی بود برای من.. 

این نکته رو هم اضافه میکنم که از این به بعد، هر چیزی که ناراحتم کنه بهتره اول ببینم کجا بنویسمش بهتره. یسری چیزها رو باید درست کنم و برای خودم قانون بگذارم که اینکارو انجام بدم یا نه..

 

۲۰۱

يكشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ

سلام

واقعیتش مدتیه دلم به نوشتن نمیره.. 

کمتر اینجا میام و از نظر خودم خوبه و از این موضوع راضیم.. وبلاگ دوستانم رو فقط چک میکنم.. 

اگر از حال این روزام بخوام بگم، فقط اینکه مدتیه از یسری کارها فاصله گرفتم، کمی این مدت کسالت داشتم که یه هفته ای میشه که حالم عالیه و روبراهم.. حدودا ۴روز سرکار نرفتم تا حالم بهتر بشه.. 

این قضیه گذشته و خوبم الان.. فقط اینکه ذهنم مشوش و مشغوله.. 

توی ذهنم برای خودم چه چیزا که نچیدم.. یعنی تا پایان این ماه اوکی میشه؟! 

نیاز دارم برم تفریح و شایدم سفر.. واقعا اگر امکانش باشه دلم میخواد برم سفر.. یه جای دور که هیچکی منو نشناسه.. تنهایی برم.. با هیچکس در ارتباط نباشم.. به لحاظ روحی و جسمی این ماه سرکارم خیلی بهم استرس و فشار کاری وارد شد.. اذیت شدم.. 

میشه برام دعا کنین؟! 

انگشتای دستم اینقده درد میکنه که ترجیح میدم یادداشت برداری انجام ندم.. ولی خب نمیشه یادداشت ننوشت.. 

امشبم فقط ... نمیدونم چرا امشب نوشتم.. یعنی نمیدونم وقتی حرفی برای گفتن نیست و ندارم چرا اومدم و یادداشت گذاشتم.. حس میکنم انگاری از روی حس وظیفه ست .. ولی اینطور نیست.. فقط اینکه شاید از این به بعد کمتر اینجا بنویسم و کمتر حضور داشته باشم و شاید هفته ای یکبار بیام و به وبلاگ سر بزنم.. 

به یادتونم و نبودنم به معنی اینکه فراموشتون کردم نیست.. 

الان احساس میکنم نیاز دارم بودن در وبلاگ رو برای رسیدن به یسری برنامه های دیگه حذف کنم... خودم رو محدود نمیکنم، الان بودن توی وبلاگ یا کانالم اولویتم نیست، اما اگر برام بنویسین هر وقت ببینم پاسخ میدم.. توی وبلاگ شاید دیر پاسخ بدم اما توی کانال سعی میکنم در اولین فرصت ممکن کامنتهاتون رو بخونم و پاسخ بدم.. 

امیدوارم دوباره یه روزی با ذوق و شوق گذشته بیام و بنویسم.. 

حال دلتون خوب و خوش و لطفا مراقب سلامتی خودتون باشید❤

شاد و سلامت و موفق باشید دوستای خوبم🍀

 

+این پست خداحافظی نیست فقط دلیل اینکه چرا مدتی توی وبلاگ خودم نیستم رو نوشتم.... برای مدتی نوشتن توی اینجا جزو اولویتهام نیست یسری کار دارم باید انجام بدم و بعد برمیگردم و یا هر وقت حرفی برای گفتن و نوشتن داشتم میام و مینویسم.. ممکنه همین فردا برگردم یه چیزی بنویسم پس هر وقت شرایطم مثل قبل شد اینجا در کنارتون هستم. 

توی وبلاگهای خودتون هنوزم حضور دارم و براتون کامنت مینویسم فقط وبلاگ خودم به روز نمیشه.. همین.. 

😊

 

مراقب خوبی هاتون باشین❤🌸

۱۹۶

دوشنبه, ۴ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۲۲ ب.ظ

در مورد یکی از روزهای کاریم میخوام بنویسم.. 

مدتیه سرورها در حال بروزرسانی بود و ما نمیتونستیم ثبت نام جدید انجام بدیم، تایید نهایی ها(همون قبولی ها) اینا رو هم نمیتونستم اصلاح کنم. 

یکی دو روزیه بهمون گفتن همه رو بفرستیم پلیس بعلاوه ۱۰ برای احراز هویت بعد برگ احراز هویت بیارن تا ما ثبت نامشون کنیم باز برن معاینه چشم. 

من یه چیزی رو نمیدونستم. اینکه کسی که این تاریخ ثبت نام کرده و هزینه رو داده اگر احراز هویتش بمونه واسه یک ماه بعد هزینه جدید براش اعمال نمیشه.. 

قبلا تا زمانی که ثبت سیستم نمیشد ثبت نام شده محسوب نمیشد الان یکهو قانون تغییر کرده! 

من اطلاع نداشتم به یه ثبت نامی اقا زنگ زدم خانمش جواب داد گفت شوهرم معدنه الان نیست اخر ماه میاد همون موقع انجام میده، بهش منم براساس قانون گذشته گفتم افزایش هزینه اعمال میشه. خانمه به همسرش گفته بود بعد این زنگ زد گفت من از مدیرمون مجدد پرسیدم اونوقت فهمیدم اعمال نمیشه.. هر چی به اقاهه میگم اقا من نمیدونستم اشتباه گفتم اعمال نمیشه قبول نمیکرد حرف خودش رو میزد همکارم گفت بده به مدیر (اقا هستن) گوشیو دادم به مدیر، بهشون همون حرف منو گفت و گفت همکارم در جریان نبودن. اعمال نمیشه.. قبول کرد قطع کرد:/ 

یعنی بعضی ادما چون میبینن خانومی اصن حرفتو قبول نمیکنن حرف یه مرد رو قبول میکنن.. این اتفاق کم میفته معمولا ادمای روستایی/شهری به شدت مردسالار این مدلی رفتار میکنن..‌گاهی فک میکنم شاید من مشکل دارم... نمیتونم خوب قانعشون کنم.. 

ولی این جا قضیه به اون ادمای مردسالار برمیگرده که زن رو کلفت میبینن که هر چی میگن باید بگه چشم شما درست میگی. 

امروزم زود اومدم خونه حالم مساعد نبود... 

این روزا سرمون شلوغ شده ... بخاطر شرایطی که تعریف کردم تا حدودی یه ایده ای دارم که چهارشنبه برم پیشنهاد میدم.. انشاالله مشکل حل میشه.. 

یکم سر شلوغی ما هم کمتر میشه.. 

۱۹۵

جمعه, ۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ب.ظ

هم دلم میخواد بنویسم هم نمیتونم بنویسم..

ذهنم آشفته س بهم ریخته س..

همه اون چیزایی که مدنظرمه روی کاغذ اوردم..

دیدم قیمه ها رو ریختم توی ماستا😂😅

اصن بد اوضاع خراب شده.. 

فک کنم باید اول این اوضاع رو رها کنم به شرایط روحی و جسمی خودم برسم بعد از اول و به ترتیب شروع کنم.. فک میکردم این مدلی شروع کردم تا تاریخ چند ماه اینده که در نظر داشتم میتونم شروع کنم ولی نمیتونم.. همه چی قاطی پاطی و درهم شده.. باید نظم بدم اول یکی رو تمام کنم به اخر برسونم بعد یکی دیگه رو شروع کنم انگاری در کنار هم نمیتونم همه رو با هم شروع و مدیریت کنم.. 

کارای خونه کارای خودم.. اصن وقت نمیکنم .. خسته م.. از وقت استراحتم برای یادگیری می گذارم واقعا نمیکشم دیگه نمیتونم.. باید درستش کنم.. یکی یکی برم جلو ..

یه ماشین هندونه رو که ادم یهو زیر بغل نمیزنه دونه دونه هندونه ها رو برمیداره و متاسفانه من همه رو با هم برداشتم .. واقعا قاطی کردم دیگه.. 

امشب یه ایست میزنم و از فردا با ذهن باز میشینم مینویسم ببینم چی به چیه..

از کجا شروع کنم.. 

ذهنمو باید آروم کنم و سر و سامون بدم.. 

حوصله یکی رو ندارم دلم نمیخواد ببینمش.. امروز عصر میخواست بیاد خونه دیدنم بهش گفتم اگر امکان داره یه روز دیگه همو ببینیم.. واقعا حوصله دیدنشو ندارم.. یعنی دوستش ندارم .. نمیخوام ببینمش.. ولی ول کن نیست باز فردا صبح میگه اگر زود بیدار بشه میاد! 

امیدوارم دیر بیدارشه و نیاد.. 

اولین باره حس میکنم یکی مزاحمه و براش وقت ندارم.. چون دوستش ندارم بهش علاقه ندارم این مدلیم.. وگرنه مگه میشه ادم واسه فردی که واسش عزیزه و دوستش داره نخواد وقت بگذاره؟! 

 

دعا کنین نیاد😅🙏پلیییز

 

+ به وبتون دوستان سر میزنم... 

۱۹۴

يكشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۰۲ ق.ظ

امروز نتایج ازمون اومد.. خب دیگه مثل همیشه قبول نشدم..‌

نه خودمو دلداری میدم و نه دلداری دادم.. اگه منه قدیم بود الان داشت گریه میکرد از ناراحتی.. ولی انگاری پوست کلفت شدم دیگه واسم اهمیت نداره.. ناراحتم نیستم.. 

فک میکنم تاب آوریم بیشتر شده ، اگر نوعی تاب آوری محسوب بشه.. 

 

+ کامنتا میمونه سر فرصت مناسب پاسخ بنویسم...‌

++ به وبلاگ دوستان‌هم سر میزنم.. 

 

امیدوارم شرایط امروز باعث نشه سرما بخورم.. 

خیلی روز شلوغ و پرکاری بود برام.. 

+ امروز به این نتیجه هم رسیدم که، کاری که شروع کردم رو بعنوان کار اصلی و درامدزای اصلیم‌نمیبینم. انگاری واسه سرگرمیه که شروع کردم تا خودم رو ۱. محک بزنم و ۲. اون حس ناامیدی که از دیدن ویدیوها بدست اورده بودم و هر چی بیشتر ویدیوها رو نگاه میکردم بیشتر به این نتیجه میرسیدم من هیچی بلد نیستم و ناامیدتر میشدم رو از بین ببرم.. با شروع کردن کار، اون حس ناامیدی از بین رفت، ریسک پذیر شدم یجورایی.. 

فک میکنم باید جدی تر این کار رو بگیرم و ویدیوها رو وقت بیشتری بگذارم و ببینم.. 

من میتونم موفق بشم💪🍀

 

مدتیه برگ شبدر شده نماد من... 🍀

یادم باشه جلسه اول سلف دیتا رو هم این هفته حتما وقت بگذارم و اینجا بنویسم.. 

 

الان مدتیه هر جا استوری می گذارم که فردی ریپلای میکنه در پاسخش سعی میکنم اون چیزی که به ذهنم میرسه رو بگم.. با اینکار یاد میگیرم که در اینده توی پیج کاریم با مشتریهایی که ریپلای میزنن چجوری تعامل کنم و باهاشون صمیمانه برخورد کنم... 

هنوزکلی ویدیو مونده که باید ببینم.. یا دانلود کنم..‌هنوز خیلی چیزا باید یاد بگیرم.. 

۱۹۳

جمعه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ

تقریبا سه روزه استرس و اضطراب عجیبی دارم.. 

امروز بهتر بودم و اضطراب کمتری داشتم.. دلیلش رو نمیدونم چی باعث ایجاد استرس شده یه چیزی نگرانم کرده که باعث این استرسه میشه اما نمیتونم بفهمم چی باعث این نگرانی و بعدم استرس و اضطرابه.. 

در کنار این شرایط سردرد بدی هم شدم.. نمیدونم دلیل این سردرد بخاطر گرمای این چند روزه هست یا همین استرس و اضطراب ست.. 

بیشتر بخاطر شرایط جسمی که برام پیش اومده فک میکنم گرمازده شدم.. 

هوا واقعا خیلی گرمه.. و احتمالا منشا این سردرد هم همین گرمازدگیه.‌.‌ اشتهام رو هم از دست دادم.. 

دلم میخواد فردا فقط بخوابم و استراحت کنم.. خیلی خسته و کسلم.. 

........... 

باید بشینم یسری کار رو انجام بدم ولی عجله ای نیست و ضروری نیست.. 

توی هفته گذشته میخواستم بیام یه پست بنویسم و غرغرکنم.. ولی وقت نشد حالا مینویسم: 

غرررررر😁

گذشته از شوخی.. از این وضعیت جنگیدن برای بقا توی فضای فیلترشده خسته م.. 

واقعا خسته م دیگه.. من بسته فیلترشکن میخریدم.. اما از اول این ماه از یه جای دیگه حجم خریدم.. تک کاربره خریدم تا حجم مصرفیم که این ماه واسه دانلود هست مشخص باشه.. ولی نت قطعه.. سایتهای داخلی رو با هندل زدن میاره بالا ولی وقتی فیل اندازو روشن میکنم قطع میشه! 

بی انصافی نمیکنم وقتی نت مشکلی نداره سرعتش عالیه و فیل اندازم وصله ولی وقتی قطع و وصل میشه اصن اعصاب خوردی میشه.. 

....... 

اینقده این روزا خسته میشم که اصن یادم نمیمونه از صبح که بیدار میشم تا اخر شب چکار میکنم... 

مدتیه میخواستم کارهایی که از صبح که بیدار میشمو تا وقتی میخوابم برای خودم یادداشت بردارم اما اصن یادم نمیاد از صبح تا الان چکار کردم.. فکر مشغولیم زیاده فک میکنم..‌ 

.....

در پناه خدا باشید🍀