بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۸

شنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۰۴ ق.ظ

+ هوا خیلی گرمه واقعا.. کولرا رو هر چه زودتر باید درست و روشن کنیم.. 

× میگن تا اردیبهشت بیشتر اب نداریم و بعدم سهمیه بندی میشه.. سمت شهر خودمونو میگم.. با این اوضاع هوای گرم و بی آبی یعنی زنده میمونیم از گرمازدگی؟! 

+ پستی که در مورد عروسی همسایه نوشتم به این نتیجه رسیدم به من چه! 

هر کسی درست و اشتباه کار خودشو میدونه و هر کسی یجوری دوست داره.. نوبت خودم که شد منم اون چیزی که دوست دارم و میدونم بهترین تصمیم دو نفره س قطعا انجامش میدیم.. من بخاطر حرف مردم نمیخوام زندگی کنم. بخاطر دل خودم و ارامش خودم میخوام زندگی کنم. 

× چند ماهیه برنامه ریزی ندارم.. تصمیم گرفتم مدتی رو برنامه ریزی نداشته باشم و ازاد و رها باشم و خودمو از بند این سختگیری ها خلاص کنم.. نمیگم بده.. برنامه ریزی توی یسری کارها عالیه و خودم قطعا هنوز ازش استفاده میکنم اما دیگه نمیخوام در قید و بند انجام یه کاری خودمو زندانی کنم که اگر نتونم انجامش بدم حرص و جوش بخورم و استرس بگیرم.. 

این کار از استرس و اضطرابی که دارم کم میکنه.. 

یه دوره هم برای پذیرش این اضطراب شرکت کردم و میخوام تمرینش رو انجام بدم دیدم استوری نوشته اگر میخواین شرکت کنین ریپلای بزنین منم میخوام منم همین کارو انجام دادم یه لینک تلگرام برام فرستادن و عضو شدم و رایگانه تا الان که:/ 

فقط میخوام آرامش داشته باشم میخوام به تعادل برسم.‌. دیگه نمیخوام بیش از اندازه احساس مسئولیت داشته باشم میخوام کمک بگیرم میخوام کامل نباشم میخوام اشتباه کنم.‌ میخوام رشد کنم و خودم تجربه داشته باشم... 

از زمانی که با پدرم و توی جمع خانواده از اون چیزی که میخواستم بهش برسم و حتی به یه درصدشم نرسیدم حرف زدم آزادی بیشتری دارم.. یعنی اینجوری حس میکنم..‌ یه حس آزادی.. حسی که انگار خودمو پذیرفتم.. حس ناکامی ندارم.. یه همچین حس آزادی ای.. ولی نوشتن اینا ناراحتم میکنه چون توی رسیدن به ارزوهام شکست خوردم در حالی که به اندازه توانم و گاهی بیشتر از توانم و بقیمت فراموش کردن خودم تلاش کردم.. به خودم حق میدم... 

+ حالم از خوردن دارو بد میشه دیگه.. امروز دو تاشون تموم میشه از ۷ تا قرص.. ۵ تای دیگه ۴تاشون تا شش روز دیگه تمام میشه و یکیم شاید تا اخر فروردین نمیدونم.. 

بعده این دو هفته استراحت مطلق، باید ورزش رو شروع کنم حتی اگر شده کلاس انلاین شرکت کنم.. توی شهرم تمام دوره های ورزشی ما خانوما عصرها و بین ساعات ۳ تا ۵ هست دقیقا ساعتی که من سرکار هستم.. ورزش های توی خونه که خودم انجام میدادم ساده و معمولی بوده و تاثیری نداشته.. 

× دیگه ساده نمی گذرم از سلامتیم.. 

+ این احتمالا اخرین پست سال ۱۴۰۱ هست.. امسال از هر سال دیگه ای فیلم و سریال و کتاب بیشتری دیدم و خوندم بیشتر روی رشد خودم تمرکز دارم و این خوشحالم میکنه.. 

مریضی ناگهانی اومد سراغم ولی خوب تونستم شرایطو مدیریت کنم.. حداقل الان .. اون زمان برام سخت بود بپذیرم.. یجورایی افکارم منو به سمت ناامیدی سوق میداد و مشکل رو بزرگنمایی میکرد.. 

خلاصه که این روزای اخر سالو سعی میکنم خوشحال باشم و خوب بگذرونم.. 

امیدوارم سال بهتری سال اینده برای همه مون باشه و شرایط بهتر بشه.. 

همیشه سلامت باشید و بمانید .. 

احتیاطا پیشاپیش سال نو رو هم به همگی تبریک میگم.. حتما به وب هاتون سر میزنم🌸🌸

 

 

× بعدا نوشت: امروز غروب رفتیم بازار.. زمان برگشتن توی کوچه ی خونه یه سورپرایز قشنگ باعث جیغ و فریاد خواهر و خواهرزاده عزیزم شد.. 😂😂 یعنی خیلی نامحسوس و فقط با شنیدن صدای پروازش اومد نشست روی شال من.. هیچ کدوم نزدنش فقط گفتن سوسک و فرار و جیغ ... یعنی گذاشتن سوسک پروازیه روی شال من بشینه و خودشون با جیغ و فریاد فرار کردن😂😂😂 تا به عمرم کشف حجاب نکرده بودم که امروز بخاطر یه سوسک این کارو انجام دادم😅😂 و خیلی ریلکس شالمو تکوندمو انداختم سرم😅یادم میاد خنده م میگیره.. خوبه کوچه تاریک و خلوت بود .. دختر و عروس همسایه م از سرکوچه صداشونو بلند کردن چی شدددد😂😂 همه گفتیم سوووسکه مراقب باشین😂

۳۷

پنجشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ق.ظ

دستم درد میکنه..  نمی دونم دیروز زیاد گوشی دستم گرفتم دلیلش اینه یا چیز دیگه ایه.. 

 

بلاخره یکی از کتاب صوتی هایی که قرار بود تا قبل از سال تمام کنم تمام شد.‌ اون یکی کتاب موند که فعلا هر وقت بتونم کتاب دست بگیرم بخونم.. 

دیشب بعد از رفتن میهمانها رفتم توی اشپزخونه، اصن متعجبم چرا فرشای توی حال جمع شده بود:/ انگار یکی لیز خورده بود و فرش جمع شده بود.. به هر حال امروز درستش کردیم ... 

صدای پیکور صبح ارامشی برام نگذاشته بود و اصن خواب درست و حسابی ای این روزا ندارم.. 

یچیز دیگه م دیشب اذیتم کرد اونم ترقه و مواد منفجره ای بود که صداش آزار دهنده بود و میترکوندن.. 

من تا حالا برای چهارشنبه سوری از خونه بیرون نرفتم همیشه ترسیدم.. از صدای ترقه و بمبای دستی ای که میزنن ترسیدم و هیچ وقت از این رسم نتونستم لذت ببرم.. این زوزا و شبا برام استرس اوره.. 

۳۶

چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۰۷ ب.ظ

حنابندونی پسر همسایه:/ 

خب همسایمون امشب حنابندونی گرفتن و یکهو صبح زنگ زدن خونه تونو واسه اقایون نیاز داریم:) 

من مراسم نرفتم توی اتاقمونم که دلایل خودمو دارم و فردا شبم عروسی نمیرم.. 

در این مورد خیلی دوست دارم بنویسم اما دستام یارا نمیکنه.. 

 

همسایمون شمالی هستن.. تعجب کردم دیدم حنابندونی گرفتن اخه هفته گذشته یه مراسم گرگان محل زندگی عروس خانوم گرفتن و الانم یه مراسم عروسی کامل اینجا.. خب هر کسی هرکاری دوست داره انجام بده

ولی حقیقتا نمیتونم حرفمو نزنم ولی حرفمو میزنم که نظر شخصی خودم نیست.. وقتی دو نفر از دو تا شهر متفاوتن خب یبار مراسم بگیرن اما مراسم خوبی توی یکی از شهرها بگیرن اخه این همه خرج.. اونم توی این وضعیت اقتصادی.. 

نظر شخصی خودم زمین تا اسمون فرق میکنه...:/ 

همه میان میخورن خوش میگذرونن بدم میگن و میرن.. 

خب چه ایرادی داره یه مراسم عقد ساده باشه و کل اون هزینه ها و وام ازدواج روی خرید زمین یا خونه یا جهیزیه بره و دو تا جوون زندگیشونو بسازن؟! 

یعنی مراسم عروسی اینقدر اهمیت داره!؟ و باید حتما با شکوه م باشه..

۳۵

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۵۴ ب.ظ

+هوا خیلی گرمه.. امروز بابا میگه یعنی بفکر کولر بشیم؟! 

میگم نه دیگه در اون حد.. خوبه ولی بیرون میریم خیلی گرمه و شبا باد سردی بلند میشه 

یعنی هوا یجوریه که مراقب نباشی مریض میشی.. 

 

× هر روز که میرم سرکار، از توی بازار رد میشم.. 

چند روزه یکی گلدون گل اورده و خیلی قشنگن.. گل رزای مینیاتوریش خیلی قشنگن.. 

از کنارشون رد میشم هی نگاهشون میکنم و رد میشم... 

انشاالله بنایی تمام شه باغچه رو پر از گلایی که دوست دارم میکارم.. 

نرگسا رو که کاشتم جابجاشون میکنم واسه سال بعد.. الوورا و رز م کنار گل کاغذی میکارم.. 

انارم که کاشتیم.. 

بذر گلای رز هلندی و مخملی رو هم دارم میخوام بکارم نمیدونم میگیره یا نه.. ولی خیلی قشنگن و گلاشون بزرگن... 

اهان اینو میخواستم بگم دلم میخواد از اون گلدون گلا بخرم ولی نمیتونم خودم دستم بگیرم بیارم خونه:/ 

فعلا فقط از زیباییشون و دیدنشون لذت میبرم. 

 

+ من توی اموزشگاه رانندگی کار میکنم.. از اول این هفته دوره جدید اموزش شروع شده بین کاراموزا یه خانمی هست که از همون روز اول ور دل منه:) 

من نمیشناسمش.. وقتی میاد من هر اتاقی برم میاد دنبالم و حرف میزنه.. منم باهاش حرف میزنم .. دیروز بهم میگه بچه کوچیک دارم چی بخونم ایین نامه رو قبول بشم بهش میگم کتابو بخون من خودم کتابو خوندم قبول شدم با این نمونه سوالا و اپلیکیشنا که خوندم قبول نشدم.. میگه نمیتونم کتاب بخونم وقت نمیکنم بچه کوچیک دارم.. بهش میگم اره میدونم بچه کوچیک دارین سخته وقتی میخوابه هم به کارای خونه ادم میرسه ولی بلاخره شب که بچه ها میخوابن که میشه یک ساعتی نیم ساعتی کتاب خوند میگه خودتم متاهلی؟! میگم نه ولی توی زندگی خواهرام و دوستام که دیدم میدونم چجوریه شرایط زندگی و مسئولیتی که ادم داره و ... 

این همه حرف زدم باز اخر اومده میگه چی بخونم زودتر قبول شم؟! :/ 

 

× هفته ی دیگه مرخصی میگیرم...

 

+ باید کلی وسایله جمع کنم تا قبل از تحویل سال.. خیلی از وسایلا و لباسایی که نمیخوام و نو هستنم فک میکنم ایده خوبی باشه برای یه ادم نیازمند کنار بزارم.. 

 

× قضیه نیمکت پست قبل: 

یه استوری گذاشته بودم از درختای توی پارک که یکی از درختا به چشمم خیلی قشنگ بود توی عکس من اصلا متوجه نیمکت نشده بودم و نمیدونم اگر نیمکت معنای خاصی داره یا نه.. یکی ریپلای زده بود که نیمکت خالی، اونم توی پارک، منظوری داری!؟ 

عکسو نگاه کردم دیدم اره توی عکس نیمکته اما هر چی فکر کردم متوجه نشدم یعنی چی..

باز من اشتباهی انجام دادم که معنی زشتی داره.. فکرم مشغول بود براش نوشتم نیمکت خالی معنایی داره؟ من نیمکتو ندیدم عزیزم درختا بنظرم قشنگ بود که عکس گرفتم و گذاشتم..

در جوابم نوشته.. فک کردم یاداور خاطره ایه.. لعنت بر ذهن منحرف! و استیکر خنده! 

://// 

 

میدونین چند وقته قبل سر اون قضیه یخ زدن لوله های کنتور آب.. همون عکسی که اینجا گذاشته بودم یعنی اون وبم... همونو استوری گذاشته بودم و نوشته بودم این اوضاع اینجا هنوز لوله های کنتور ابمون هم، یخ زده! 

همین خانم ریپلای زده بود و به موضوعی اشاره کرد که دیدم من اشتباه نوشتم ازش تشکر کردم و استوری رو حذف کردم... حقیفتا اون لحظه ناراحت بودم از خودم که چرا به حرفش توجه کردم و به خودم شک کردم... 

دیگه نمیخوام این اتفاق بیفته ...

۳۴

چهارشنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

من امروز واقعا حالم خوبه اصن انگار نه انگار چند روز پیش حالم بد بود یعنی کل این سرماخوردگی برای من ۳ روز بود.. :/ 

خب خدا رو شکر میکنم...

 

امشب به برادرم گفتم بریم بیرون دور بزنیم.. رفتیم پارک..

جاتون خالی‌ قدم زدیم و یه‌ویدیوی کوچولو هم گرفتم و توی اینستاگرامم استوری گذاشتم... :) 

 

دلتون شاد و لبتون خندون... 🌸

 

دوست داشتم اون ویدیو رو اینجام بزارم ولی فعلا نمیتونم.. ولی بعدا میزارمش.. 

 

بعدا نوشت: 

ما ادما انگار بعضیامون عادت کردیم بزنیم توی دلخوشیهای کوچیک همدیگه...اونم توی این اوضاعی که همه ش خبر بد میشنویم و توان خریدمون کمتر شده و از طرفی فقط بیماریه که سمتمون هجوم اورده.. 

 

اگر نیمکت خالی توی پارک معنی ای داره من اطلاع ندارم... اگر قلبی که روی شیر های توی دیگ نقش بسته معنی ای داره من اطلاع ندارم.. 

این عکسا فقط زیبایی هاییه که اطرافمون میبینم و خودم دوست دارمشون و حالم رو خوب میکنن واسه ی همین دوست دارم این حال خوبو توی این اوضاع و وضع با همه شریک بشم... 

 

من توی قسمت درباره من این وبلاگمم قبلا گفتم که مخاطب خودمم.. همه جا این مدلیه واسم.. همه جا مخاطب خودمم.. هر چیزی که اینجا مینویسم یا عکسی که اشتراک میگذارم یا همینطور اهنگ یا ویدیویی واسه ی دل خودمه و واسه ی حال خوب خودمه.. 

 

وقتی چیزی بهم حس خوبی میده با همه دوست دارم شریک بشم.. 

 

 اینجام فقط جهت ثبتش این نوشته رو ادد کردم.. یادم باشه دارم برای خودم زندگی میکنم نه بقیه... 

۳۳

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۰ ب.ظ

بولگاسال، روح های جاودان.. به طرز عجیبی محو این سریال شدم و دارم نگاهش میکنم طوری که ۹ یا ۱۰ قسمتش رو از ۵ شنبه تا دیروز نگاه کردم😅

 

 

اهان دو تا کتابی رو هم که مشغول خوندن و شنیدنشونم باید تا پایان امسال تمامشون کنم.. ببینم چی کار میکنم..

 

 

بعدا نوشت: فک میکنم قرار نیست کتابا رو قبل از سال تمام کنم.. سرماخوردم بدجور.. 

یعنی نمیدونم کروناست یا سرماخوردگی.. یه استخون درد وحشتناکی رو تجربه کردم که زمان زدن واکسن کرونا تجربه کرده بودم... این همه سال مریض نشدم عجیبه که الان دو روزه سرماخوردم و وحشتناکه:/🤕

ابریزش بینی، استخون درد و بدن درد، عطسه، گلو درد، لرز و تب... سردرد.. خواب الود و خسته.. و بی حوصله... 🤧😷

۳۲

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۴۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۴۶

۳۱

يكشنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۲۹ ق.ظ

امشب کمی دلنگران و ناراحت بودم.. حدود ۹و نیم نزدیک ۱۰ بود که رسیدم خونه... خیابون خیلی خلوت‌بود.. 

وقتی رسیدم خونه وقتی اومدم توی وب.. 

کامنت تبریک روز مهندس دوستمو که دیدم خیلی خوشحال شدم و خیلی روحیه م تغییر کرد.. 

واقعا ممنونم دوست من.. 

 

+ سنجاق شود به روزهای ترسناک و افکار پریشون ذهنم.. 

++ خدایا شکرت، شاید مصلحتی هست که این اتفاقا برام افتاده.. 

+++ همجنین سنجاق شود به دلخوشی های قشنگ و زیبای اطرافم.. دوستای قشنگم.. 

 

بانوجانم دلم براتون تنگ شده امیدوارم زودتر خوب بشین...

 

۳۰

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ب.ظ

شب‌ها بیشتر دعا کنید
این وقت‌ها خدا خیلی تنهاست
و دلخوشی‌ اش
چراغ روشنِ اتاق شماست
بی ‌صدا می‌آید، می‌بیند و به وقتش
مستجاب میکند
روی همچون ماهتان را می‌ بوسد
و آرام می‌رود...
 

 

++ به وقت دلگیری... 

 

خدایا شکرت.. خودت مراقب همه ی آدمای دوست داشتنی اطرافم، راه دور و نزدیکم باش.. 

۲۹

چهارشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ب.ظ

برامون قلب پیدا کردم😍

موقع گرم کردن شیرایی که خریده بودیم اتفاقی دیدم سرشیرا به صورت قلب روی اون نقش بسته منم عکس گرفتم با اینکه لامپ هودم روشن بود تاریک افتاده قلبم برای اینکه دیده بشه خودم دورش رو خط کشیدم😀