۳۷
دستم درد میکنه.. نمی دونم دیروز زیاد گوشی دستم گرفتم دلیلش اینه یا چیز دیگه ایه..
بلاخره یکی از کتاب صوتی هایی که قرار بود تا قبل از سال تمام کنم تمام شد. اون یکی کتاب موند که فعلا هر وقت بتونم کتاب دست بگیرم بخونم..
دیشب بعد از رفتن میهمانها رفتم توی اشپزخونه، اصن متعجبم چرا فرشای توی حال جمع شده بود:/ انگار یکی لیز خورده بود و فرش جمع شده بود.. به هر حال امروز درستش کردیم ...
صدای پیکور صبح ارامشی برام نگذاشته بود و اصن خواب درست و حسابی ای این روزا ندارم..
یچیز دیگه م دیشب اذیتم کرد اونم ترقه و مواد منفجره ای بود که صداش آزار دهنده بود و میترکوندن..
من تا حالا برای چهارشنبه سوری از خونه بیرون نرفتم همیشه ترسیدم.. از صدای ترقه و بمبای دستی ای که میزنن ترسیدم و هیچ وقت از این رسم نتونستم لذت ببرم.. این زوزا و شبا برام استرس اوره..
- ۰۱/۱۲/۲۵
ما همیشه میریم باغی جایی اما در کل از ترقه و بمب هم نمیترسم. یه جورایی این شب رو با رقص و شادی و هیجانش دوست دارم :))