۱۹۹
این یکی دو روز اخیر که با یکی از دوستان حرف زدم.. یادی از آرزوهام کردم که رهاشون کرده بودم.. امروز به این فک میکردم که این ارزوها دست یافتنی هستن اما شاید دور باشن ولی میشه بهشون دست پیدا کرد و تصمیم گرفتم آرزوهامو که بهشون نرسیدم از کوچکترینشون تا بزرگترینشون بنویسم و ببینم به هر کدوم که میتونم برسم از همین الان توی برنامه م بگذارم و برای رسیدن بهشون تلاش کنم..
واقعیتش امروز فک میکردم دیروز و روزهای گذشته تر انگار در حال گذروندن روز و شب کردن بودم و در حال روزمرگی..انگاری برای زندگی نایی نداشتم.. انگیزه ندارم..
ولی با دیدن عکس های دوران دانشجوییم اون تکاپو و فعال بودنم و انرژی اون زمانم یکم به خودم اومدم..دلم برای خودم سوخت.. دلم خواست خودمو بغل بگیرم.. دلم خواست خودمو تشویق کنم..
یسری کارها رو تا دو یا سه ماه اینده برنامه ریختم و انجامشون میدم حتما.. بعد یکی یکی که این برنامه ها تیک خوردن میرم مرحله بعد.. تا برای رسیدن به اون چیزی که واقعا میخوام اماده بشم.. قطعا توی این راهم یسری موانعی هست اما انشاالله من همینطور که دارم راهمو میرم، جلو برم..
.
.
تا هر وقت که زنده م برای رسیدن بع ارزوهام سعی میکنم تلاش کنم... چه تنهایی چه با یه همراه..
.
میدونین به قول جولی ما همیشه میگیم خدا رو شکر که سرطان ندارم چون نمیمیرم..
پس منم میگم خدا رو شکر سرطان ندارم که بمیرم.. زنده م و میتونم به ارزوهام برسم..
جولی که سرطان داشت میگفت حتی گاهی برای توالت رفتن هم ادم دلش تنگ میشه! فک کن توالت رفتن...
زندگی همینه... گاهی برای چیزایی که حتی فکرشم نمیکنیم ممکنه دلمون یه روزی تنگ بشه..
- ۲ نظر
- ۰۹ تیر ۰۳ ، ۱۹:۵۴