بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۹۵

جمعه, ۱ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ب.ظ

هم دلم میخواد بنویسم هم نمیتونم بنویسم..

ذهنم آشفته س بهم ریخته س..

همه اون چیزایی که مدنظرمه روی کاغذ اوردم..

دیدم قیمه ها رو ریختم توی ماستا😂😅

اصن بد اوضاع خراب شده.. 

فک کنم باید اول این اوضاع رو رها کنم به شرایط روحی و جسمی خودم برسم بعد از اول و به ترتیب شروع کنم.. فک میکردم این مدلی شروع کردم تا تاریخ چند ماه اینده که در نظر داشتم میتونم شروع کنم ولی نمیتونم.. همه چی قاطی پاطی و درهم شده.. باید نظم بدم اول یکی رو تمام کنم به اخر برسونم بعد یکی دیگه رو شروع کنم انگاری در کنار هم نمیتونم همه رو با هم شروع و مدیریت کنم.. 

کارای خونه کارای خودم.. اصن وقت نمیکنم .. خسته م.. از وقت استراحتم برای یادگیری می گذارم واقعا نمیکشم دیگه نمیتونم.. باید درستش کنم.. یکی یکی برم جلو ..

یه ماشین هندونه رو که ادم یهو زیر بغل نمیزنه دونه دونه هندونه ها رو برمیداره و متاسفانه من همه رو با هم برداشتم .. واقعا قاطی کردم دیگه.. 

امشب یه ایست میزنم و از فردا با ذهن باز میشینم مینویسم ببینم چی به چیه..

از کجا شروع کنم.. 

ذهنمو باید آروم کنم و سر و سامون بدم.. 

حوصله یکی رو ندارم دلم نمیخواد ببینمش.. امروز عصر میخواست بیاد خونه دیدنم بهش گفتم اگر امکان داره یه روز دیگه همو ببینیم.. واقعا حوصله دیدنشو ندارم.. یعنی دوستش ندارم .. نمیخوام ببینمش.. ولی ول کن نیست باز فردا صبح میگه اگر زود بیدار بشه میاد! 

امیدوارم دیر بیدارشه و نیاد.. 

اولین باره حس میکنم یکی مزاحمه و براش وقت ندارم.. چون دوستش ندارم بهش علاقه ندارم این مدلیم.. وگرنه مگه میشه ادم واسه فردی که واسش عزیزه و دوستش داره نخواد وقت بگذاره؟! 

 

دعا کنین نیاد😅🙏پلیییز

 

+ به وبتون دوستان سر میزنم... 

نظرات (۱)

کارهات رو سبک‌تر کن دوست من. کارهای خونه هم لازمه تقسیم وظایف انجام بشه و هر کسی یه گوشه‌ی کار رو بگیره. 🙂

اولویت برای خودت بذار و به اولویت‌های ۱ تا ۳ برس و بقیه رو فعلا بذار کنار تا کارهای مهم‌ترت پیش برن.

از افراد آگاه هم بپرس و مشورت کن تا بهتر بتونی همه چیز رو مدیریت کنی.

برات آرزوی بهترین‌ها رو دارم. مطمئنم از پسش برمیای 🍀👉

 

+ درباره‌ی دوستت نوشتی کاش فردا دیر بیدار بشه و نیاد. یکی از دوستای وبلاگ‌نویس، یه بار تو وبلاگش آرزو کرد که کاش فردا استادشون اسهال بگیره و نیاد 😁 آرزوش برآورده نشد البته 👀

به نظرم رُک بهش بگو تا سه ماه دیگه وقت نداری و سرت شلوغه. اگه می‌خواد باهات دیدار کنه، باید از قبل نوبت رزرو کنه 😄 والا شوخی که نداریم، وقت و عمر خودته ...

پاسخ:
دقیقا در حال انجام همین کارم.. 
با اولویت بندی کارهام دارم پیش میرم.. 
🍀🍀
حواسم به نماد حاکم بزرگی هست😊
مرسی🍀

+ 😂 واقعا الان باید از قبل نوبت بگیره.. میدونی از اینکه بی هماهنگی یهو تصمیم میگیره بیاد ناراحتم میکنه بارها توی حرفهامون بهش گفتم یا عملا وقتی میخواستم برم دیدنش بهش زنگ یا پیام میدادم میپرسیدم الان میتونم زنگ بزنم؟ بعد بهش میگفتم فردا اگر هستی این ساعت بیام دیدنت؟! 
ولی اون یهو زنگ میزنه خونه ای سرکوچه م بیام ؟ 😒
اون شبم که گفتم صبح خواب بمونه نیاد، خواب نموند اما پیام داد نمیتونم بیام، در عوض شب همینکه من از سرکارم برگشتم زنگ زد خونه ای!؟ گفتم تازه رسیدم گفت سرکوچه تونم بیام!؟ 
جاش بود بگم نیا:| 
ولی گفتم بیا.. اخه چاره ای نداشتم اون شب میگفتم نه باز از روز بعدش همین ماجرا شروع میشد.. 
میدونی ازم چند تا کار خواست براش انجام بدم واسه همین اینقدر اصرار داشت منو ببینه.. منم که طفره میرفتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">