244: نکاتی برای خودم
- ۱۳ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۲۱
سلام
استقبالی از چالش اشپزی نشد..
امممم.. خب راستش تعطیلاته و احتمال خیلی زیاد اون پست رو ندیدین..
خودم ماکارونی با گوشت چرخ کرده درست کردم کنارش سالاد شیرازی و سبزی از داخل حیاط و ماست هم بود که من فقط عکس غذایی که خودم پختم رو گرفتم..
شاید اگر بعدا کامنتی نوشتین و شرکت کردین منم همون عکس نهایی رو بگذارم.. اگر شرکت نکردین هم که توی گالری گوشیم برای خودم ذخیره ش دارم😄 کافیه..
شایدم یه چیز دیگه درست کردم...
**********************************
بعدا نوشت:
سلام
عکس ماکارانی ای که درست کردم (کلیک)
توی چالش اشپزی، فقط خودم و الیشاع شرکت کردیم و امروز (۱۳ فروردین) اخرین روز شرکت در چالش بود و فرصتش طبق نوشته وبلاگم تمام شد اما اگر دوستی خواست شرکت کنه طبق وقت و زمان خودش اگر تمایل داشت میتونه شرکت کنه..
من میخواستم امروز شیرینی درست کنم اما بکینگ پودر تمام شده بود و چند تا از فروشگاه هایی که رفتم نداشتن... برای همین اینو میگذارم واسه یه وقتی که بتونم موادی که کم دارم رو تهیه کنم..
اما من اون اوایل چالش، بین ماکارونی با مرغ و قارچ و سیب زمینی و فلفل دلمهای ، ماکارونی با گوشت رو انتخاب کردم چون باید سلیقه همه رو از جمله مهمانهای گرامی رو هم در نظر میگرفتم😊
خلاصه این نوع تزیین و عکس یهویی رو بگذارین پای شرایط موجود که نتونستم اون طوری که میخواستم سرو کنم..
اصولا اشپزی نمیکنم اما غذاهام خوشمزه س😁 خودم تعریف کنم ☺️
ماکارونی طرح دارم انتخاب بهتریه بنا به سلیقه خودم😁
با سس های کچاپ و هزارجزیره و یا تند هم خوشمزه تر میشه... ترشی مخلوط یا سالاد فصل نسبت به سالاد شیرازی یا هر نوع سالاد دیگه همراه این غذا ، انتخاب بهتری هستن..
من خودم با سالاد شیرازی و ماست و سبزی سر سفره اوردم که دیگه از اونا عکس نگرفتم..
فقط مقداری رو توی بشقاب کشیدم و سس زدم و عکس گرفتم.. از مراحل عکسی نگرفتم.. از طرفی چون امروز روز اخر بود دیگه عکس ماکارونی رو میگذارم.. شیرینی باشه یوقت دیگه.. هر چند هوس پنکیک کردم.. احتمالا فردا درستش کنم..
شنیدن صدای آب و بارون خیلی برام آرامش بخشه...
از این به بعد سعی میکنم به این صداها بیشتر گوش بدم و در لحظه حاضر باشم..
۱۴۰۴.۰۱.۰۳
سلام
حال و احوالم روبراه نیست و سرماخوردم و با این حال باید برم سرکار..
عصری اگر حالم بدتر بشه برمیگردم خونه..
در واقع دلم میخواد امروز و فردا نرم سرکار اما باید امار اخر سال هست اماده کنیم.. من کارامو تقریبا انجام دادم.. از طرفی مدیرمون جواب تماس نمیده از دیروزه.. به همکار صبحم گفتم شماره خانمشون رو برام فرستاده که اگر کار ضروری ای بود تماس بگیرم..
امروز برم اگر حالم بد باشه فردا نمیرم...
یکی دو هفته گذشته خیلی سرم شلوغ بود صبح میرفتم سرکار و شب برمیگشتم.. همین باعث شده از لحاظ جسمی ضعیف بشم .. دیروز خوبه خوب بودم امروز از صبحه با لرز و ابریزش بینی بیدار شدم.. دیشب با ابجی و پدرم رفتیم دکتر اونام مریضن.. ولی بهتر از من هستن.. اگه میدونستم منم مریض شدم همون دیشب میرفتم دکتر...
علایم امروز بروز کرده.. هوا هم گرم و بهاریه اما من سردمه..
خونه رو هم که کلی بهم ریخته ست.. مبلا وسط حاله، فرشا رو جمع کردن کف خونه پر خاکه چون دیوارودیشب سوراخ کردن و بیرونم در حال گچ کردن زیر پله ها و رنگ کردن حفاظ پله ها.. اصن وضعیتیه...
اخه یکی نیست بگه برادر من الان وقت اینکارا بود.. کل زحمتای منو که تمیزکاری کرده بودم به فنا دادی.. :(
این اخر سالی بخاطر کسالتی که اومده غر غرو شدم.. یکم غر زدم اینجا..
امیدوارم حال و ایامتون عالی و سرشار از سلامتی و شادی باشه🙏🌹
سلام
یه هفته کاری خیلی شلوغ رو گذروندم..
صبح میرفتم سرکار و شب بعده اذان میرسیدم خونه.. حدود ۶ و نیم اینا.. گاهی ۷ یا ۷و نیم... با همه این خستگی یکم استراحت که میکردم باز شام و شستن ظرفا و خواب... باز روز از نو و روزی از نو..
یکم برنامه ریزیم بهم خورده..
ساعت کاریم تغییر کرده و تقریبا کل روزم پره.. نمیدونم با این همه خستگی وقت و انرژی ای برای دیدن اموزشام میمونه یا نه.. یکم این هفته هم شلوغ تره ... 😔
از اینکه هدفام رو یه همچین مانعی جلوم ایجاد شده و راه رسیدنمو طولانی تر میکنه ناراحتم .. باید راهی پیدا کنم.. اون لحظه ای که خونه م و در حال استراحت توی گوشی میچرخم..
یکم باید افکارمو سر و سامون بدم💪👌اره میتونم... درست میشه انشاالله..
امروزم از صبح که بیدار شدم برقکار اومده بود تا ایفون پایین رو درست کنه.. ایفون بالا رو که نصب کرده بود ایفون ما قطع شده بود.. بعده اونم که برادر جان رنگ آمیز و بنا و گچ کار رو همزمان گفته بیان.. بنا که داره کف حیاطشون که سقف خونه ماست رو سرامیک کار میکنه.. رنگ امیزم نرده های پله ها رو ضد رنگ زد و رفت.. گچ کارم که لک گیری کرد و رفت و یه روز دیگه میاد که زیر پله ها رو هم گچ بزنه.. یعنی شلوغ بود و حیاط بهم ریخته.. خوبه که حیاط رو تمیز کردم وگرنه الان حرص میخوردم چون کلی کثیف و بهم ریخته شده دوباره و ماجرای هفته گذشته تکرار میشد..
جمعه هفته قبل من کل خونه رو جارو کردم بعد داداش و خانمش اومدن نردبون پر از خاک رو اورد داخل و رفت پنکه رو تمیز کنه کلی خاک ریخت روی میز و فرش ها و لامپا رو تمیز کردن (دستشون درد نکنه واقعا ازشون ممنونم ) اما من مجبور شدم دوباره هر جایی که نردبونو گذاشته جارو بزنم و بعد میز و اینا رو هم تمیز کنم از اول... بعده اونم نصف اشپزخونه رو تمیز کرده بودم که امروز باقیشو تمیز کردم و ععی یکم دیوار جای گاز هنوز لک داره اما باز تمیز تر شده ... یعنی کار من نبود.. دستام زور نداشت..ولی بازم خوب بود..
در کل تا همین الان در حال تمیزکاری بودم و این کار و اون کار...
بدو بدوهای قبل از سال تحویل... یکم استراحت کنم و باز برم که کلی کاره توی اشپزخونه و از طرفی یکمم باید پای سیستم بشینم و کارای عقب افتاده مو انجام بدم و شروع کنم... امیدوارم بتونم...
برای سال جدید یه هدفی دارم که راجع به کار نیست راجع به دوستی و دوستام هست..
امیدوارم باعث ناامیدی خودم نشم...
احتمالا همه درگیر خونه تکونی و اماده شدن برای عید هستن.. برعکس همه امسال هیچ کاری انجام ندادیم...
فقط اگر بتونم یسری لباس و وسایله میخوام جدا کنم ...
یسری کار عقب افتاده دارم که نمیدونم تا پایان سال میتونم انجام بدم یا نه... به هر حال انجام نشد ایرادی نداره سال جدید و توی فصل جدید براشون وقت میگذارم و سعی میکنم وقت و زمانم رو بهینه کنم..
هر چی جلوتر میرم میبینم هنوز خیلی چیزها هست که یاد ندارم و باید یاد بگیرم...
شاید این طبیعی باشه به هر حال سعی میکنم یاد بگیرم ولی میترسم از اینکه مطالب از ذهنم بره و فراموش کنم...
باورم نمیشه کار با کنوا و این شات روی گوشی برام اینقدر سخت باشه! ادم فراموش میکنه وقتی مدت زیادی کار نکنه کما اینکه حرفه ای هم نبودم در حد ابتدایی بلد بودم...
باورم نمیشه برداشتم فایل اصلی فیل.ترشکنم رو پاک کردم و حالا که بهش نیاز دارم باید دوباره دانلودش کنم:/
معلوم نیست حواسم کجا بوده:)
الانم تا دانلود بشه اومدم اینجا و دارم سیاهه نویسی میکنم...
بزارین یه مطلب خنده داری هم بگم که البته بعدش فکر منو مشغول کرد..
یکی از بالاسری های بیمارها توی بیمارستان بهم گفت شما مادرشی؟!
منظورش این بود من مادر فردی هستم که بستریه:)
خنده م گرفت و گفتم خواهرمه...
نمیدونم چرا اون خانم همچین حرفی زد البته که بلوچ بودن و از سمت بلوچستان اومده بودن.. اونا خودشون اگر دختر بزرگ بودن همراه مادراشون بودن یا اگر دختر نداشتن عروس بزرگشون همراهشون بود...
برام عجیب بود که من و خواهرم به لحاظ سنی به هم نزدیکیم و فاصله ی چندان زیادی نداریم چرا اخه فک کردن من مادرشم... فقط چون موهام رنگش سفید بود!
با اینکه خندیدم و بنظرم خنده داره اما فک میکردم یعنی پیر و شکسته شدم این حرفو زدن...
بلاخره که چی... پیر و شکسته و پر از چین و چروکم صورتمون میشه... فراری ازش نیست... واقعیتش کنار اومدن با این که داریم کم کم پا به سنی میگذاریم که ممکنه چین و چروکم روی صورتمون بشینه سخته... هر چقدرم ادم مراقبت کنه بازم چین و چروک سراغ ادم میاد..
شایدم اون جس اینکه ادم دیگه دوست داشتنی ممکنه نباشه هست که اینقدر ادم رو اذیت میکنه... شایدم اعتماد بنفسه... نمیدونم فقط کنار اومدن و پذیرفتنش یکم سخته اما قطعا وقتی پذیرفته میشه شیرینه:)
پیری پوست و چین و چروک هم زیبایی های خودش رو داره...
سعی میکنم زمانی که مینویسم یسری مسائل رو توی نوشته هام بسنجم و گاهی یسری سوالات از خودم میپرسم و همین باعث میشه یسری از نوشته هایی که مینویسم رو پاک کنم و به این نتیجه برسم نوشتنش عمومی دلیلی نداره... در حال تمرین کردن روی این موضوع هستم و گاهی یسری نوشته ها مثل پست قبل فقط برای ثبت شدن هستن و اینکه چقدر متفاوت عمل کردم و چقدر به لحاظ احساسی شاید تونستم بهتر عمل کنم و یا تغییر کنم و هیچ معنی ای مبنی بر غم و ناراحتی در لجظه ای که نوشته میشن ندارن... فقط یه روایتن از اتفاقایی که دیدم و رخ دادن...
مدتیه به این فک میکنم یه چالشی بود که از وب هاتف برداشتم رو، مجدد برای خودم توی یه پست بنویسم و جواب بدم... فک میکنم جواب بعضی سوالاتم تغییر کرده...