بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235

۲۳۹

جمعه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۲۰ ب.ظ

سلام

یه هفته کاری خیلی شلوغ رو گذروندم.. 

صبح میرفتم سرکار و شب بعده اذان میرسیدم خونه.. حدود ۶ و نیم اینا.. گاهی ۷ یا ۷و نیم... با همه این خستگی یکم استراحت که میکردم باز شام و شستن ظرفا و خواب... باز روز از نو و روزی از نو.. 

یکم برنامه ریزیم بهم خورده.. 

ساعت کاریم تغییر کرده و تقریبا کل روزم پره.. نمیدونم با این همه خستگی وقت و انرژی ای برای دیدن اموزشام میمونه یا نه.. یکم این هفته هم شلوغ تره ... 😔

از اینکه هدفام رو یه همچین مانعی جلوم ایجاد شده و راه رسیدنمو طولانی تر میکنه ناراحتم .. باید راهی پیدا کنم.. اون لحظه ای که خونه م و در حال استراحت توی گوشی میچرخم.. 

یکم باید افکارمو سر و سامون بدم💪👌اره میتونم... درست میشه انشاالله..

امروزم از صبح که بیدار شدم برقکار اومده بود تا ایفون پایین رو درست کنه.. ایفون بالا رو که نصب کرده بود ایفون ما قطع شده بود.. بعده اونم که برادر جان رنگ آمیز و بنا و گچ کار رو همزمان گفته بیان.. بنا که داره کف حیاطشون که سقف خونه ماست رو سرامیک کار میکنه.. رنگ امیزم نرده های پله ها رو ضد رنگ زد و رفت.. گچ کارم که لک گیری کرد و رفت و یه روز دیگه میاد که زیر پله ها رو هم گچ بزنه.. یعنی شلوغ بود و حیاط بهم ریخته.. خوبه که حیاط رو تمیز کردم وگرنه الان حرص میخوردم چون کلی کثیف و بهم ریخته شده دوباره و ماجرای هفته گذشته تکرار میشد.. 

جمعه هفته قبل من کل خونه رو جارو کردم بعد داداش و خانمش اومدن نردبون پر از خاک رو اورد داخل و رفت پنکه رو تمیز کنه کلی خاک ریخت روی میز و فرش ها و لامپا رو تمیز کردن (دستشون درد نکنه واقعا ازشون ممنونم ) اما من مجبور شدم دوباره هر جایی که نردبونو گذاشته جارو بزنم و بعد میز و اینا رو هم تمیز کنم از اول... بعده اونم نصف اشپزخونه رو تمیز کرده بودم که امروز باقیشو تمیز کردم و ععی یکم دیوار جای گاز هنوز لک داره اما باز تمیز تر شده ... یعنی کار من نبود.. دستام زور نداشت..‌ولی بازم خوب بود.. 

در کل تا همین الان در حال تمیزکاری بودم و این کار و اون کار... 

بدو بدوهای قبل از سال تحویل... یکم استراحت کنم و باز برم که کلی کاره توی اشپزخونه و از طرفی یکمم باید پای سیستم بشینم و کارای عقب افتاده مو انجام بدم و شروع کنم... امیدوارم بتونم... 

 


 

برای سال جدید یه هدفی دارم که راجع به کار نیست راجع به دوستی و دوستام هست.. 

امیدوارم باعث ناامیدی خودم نشم... 

238

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ

سلام 

۲۳۷

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۰۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۰۲

۲۳۶: نامه

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۲۰:۲۵

235

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۳۹ ق.ظ

احتمالا همه درگیر خونه تکونی و اماده شدن برای عید هستن.. برعکس همه امسال هیچ کاری انجام ندادیم... 

فقط اگر بتونم یسری لباس و وسایله میخوام جدا کنم ... 

یسری کار عقب افتاده دارم که نمیدونم تا پایان سال میتونم انجام بدم یا نه... به هر حال انجام نشد ایرادی نداره سال جدید و توی فصل جدید براشون وقت میگذارم و سعی میکنم وقت و زمانم رو بهینه کنم.. 

هر چی جلوتر میرم میبینم هنوز خیلی چیزها هست که یاد ندارم و باید یاد بگیرم... 

شاید این طبیعی باشه به هر حال سعی میکنم یاد بگیرم ولی میترسم از اینکه مطالب از ذهنم بره و فراموش کنم... 

باورم نمیشه کار با کنوا و این شات روی گوشی برام اینقدر سخت باشه! ادم فراموش میکنه وقتی مدت زیادی کار نکنه کما اینکه حرفه ای هم نبودم در حد ابتدایی بلد بودم...

 

باورم نمیشه برداشتم فایل اصلی فیل.ترشکنم رو پاک کردم و حالا که بهش نیاز دارم باید دوباره دانلودش کنم:/

معلوم نیست حواسم کجا بوده:)

الانم تا دانلود بشه اومدم اینجا و دارم سیاهه نویسی میکنم... 

بزارین یه مطلب خنده داری هم بگم که البته بعدش فکر منو مشغول کرد.. 

یکی از بالاسری های بیمارها توی بیمارستان بهم گفت شما مادرشی؟!

منظورش این بود من مادر فردی هستم که بستریه:)

خنده م گرفت و گفتم خواهرمه... 

نمیدونم چرا اون خانم همچین حرفی زد البته که بلوچ بودن و از سمت بلوچستان اومده بودن.. اونا خودشون اگر دختر بزرگ بودن همراه مادراشون بودن یا اگر دختر نداشتن عروس بزرگشون همراهشون بود... 

برام عجیب بود که من و خواهرم به لحاظ سنی به هم نزدیکیم و فاصله ی چندان زیادی نداریم چرا اخه فک کردن من مادرشم... فقط چون موهام رنگش سفید بود!

با اینکه خندیدم و بنظرم خنده داره اما فک میکردم یعنی پیر و شکسته شدم این حرفو زدن... 

 

بلاخره که چی... پیر و شکسته و پر از چین و چروکم صورتمون میشه... فراری ازش نیست... واقعیتش کنار اومدن با این که داریم کم کم پا به سنی میگذاریم که ممکنه چین و چروکم روی صورتمون بشینه سخته... هر چقدرم ادم مراقبت کنه بازم چین و چروک سراغ ادم میاد.. 

شایدم اون جس اینکه ادم دیگه دوست داشتنی ممکنه نباشه هست که اینقدر ادم رو اذیت میکنه... شایدم اعتماد بنفسه... نمیدونم فقط کنار اومدن و پذیرفتنش یکم سخته اما قطعا وقتی پذیرفته میشه شیرینه:) 

پیری پوست و چین و چروک هم زیبایی های خودش رو داره... 

 

سعی میکنم زمانی که مینویسم یسری مسائل رو توی نوشته هام بسنجم و گاهی یسری سوالات از خودم میپرسم و همین باعث میشه یسری از نوشته هایی که مینویسم رو پاک کنم و به این نتیجه برسم نوشتنش عمومی دلیلی نداره... در حال تمرین کردن روی این موضوع هستم و گاهی یسری نوشته ها مثل پست قبل فقط برای ثبت شدن هستن و اینکه چقدر متفاوت عمل کردم و چقدر به لحاظ احساسی شاید تونستم بهتر عمل کنم و یا تغییر کنم و هیچ معنی ای مبنی بر غم و ناراحتی در لجظه ای که نوشته میشن ندارن... فقط یه روایتن از اتفاقایی که دیدم و رخ دادن... 

 

 

مدتیه به این فک میکنم یه چالشی بود که از وب هاتف برداشتم رو، مجدد برای خودم توی یه پست بنویسم و جواب بدم... فک میکنم جواب بعضی سوالاتم تغییر کرده... 

۲۳۴

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سلام 

این چند هفته اخیر خیلی برام روزهای سخت و طاقت فرسایی بود.. تجربه های عجیبی داشتم.. 

بی خوابی ها و شب بیداری های زیادی داشتم.. 

خیلی جسما و ذهنی خسته م و فقط نیاز به استراحت دارم.. 

دیشب بخاطر این خستگی این مدته خیلی عصبی و کلافه و بداخلاق شده بودم.. بابا گفت تو بمون استراحت کن صبح بیا.. 

از خستگی نمیدونم ۸ شب بوده ۹ بوده یا زودتر خوابیدم تا ۶ صبح بدون اینکه بیدار بشم.. خیلی خسته بودم.. هنوزم احساس خستگی دارم و دلم میخواد این چند روز اینده رو خوب بخوابم و استراحت کنم.. 

اینکه این چند هفته از برنامه های خودمم فاصله گرفتم هم توی کلافگی من بی تاثیر نبود اما اثرش خیلی کمتر بود ... به هر حال، پیج رو ساختم و پستهایی که میخواستم بسازم موند.. از الان ادامه میدم.. در کنارش کانالم ساختم و ادرس سایتم خریدم و ببینم میتونم عید امسال تا کجا پیش برم.. 

توی اون پیج و کانال هر مشکلی که دارم رو سعی میکنم قرار بدم.. 

انشاالله سال جدید برام سال خوبی باشه.. 

راستی اینم بگم.. من از غریبه ها و خاموشها توقعی ندارم اما از افرادی که دوستم هستن از این به بعد توقع دارم.. 

قبلا فک میکردم بهتره سعی کنم از هیچ کسی حتی اعضای خانواده توقعی نداشته باشم اما به مرور فهمیدم ادم، از ادمهایی که براش اهمیت دارن و مهم هستن باید توقع داشته باشه.. توقع داشته باشه که کمکش کنن، توقع داشته باشه زمان سختی کنارش باشن.. حتی از دوستاشم توقع داشته باشه که کنارش حضور داشته باشن و حتی اگر حرفی ندارن بهت بگن حداقل حضورشون رو بهت نشون بدن.. بگن هستم.. 

توی این روزای سخت، دوست صمیمی م، منتظر بودم یکبار زنگ بزنه.. زنگ نه، پیام بده حالمو بپرسه.. هیچ خبری نبود.. نشد.. 

دیگه برای من، این دوستی، مثل گذشته نیست.. 

لطفا برام کامنت ننویسید که باهاش حرف بزن و بهش بگو ناراحتی.. 

من چند بار توی ماجراهای دیگه که ازش ناراحت شدم دلخوریمو گفتم اما از نظر اون من نباید حد و مرز مشخص کنم و اروم حرف زدنم برای اون شبیه اینه میخوام باهاش دعوا کنم اخرم برمیگرده به من میگه ازت ناراحت شدم.. البته چون من دارم مرز گذاری میکنم طبیعیه ناراحت شه.. 

در ادامه یه توصیه میکنم اول به خودم بعد به هر کی که تجربه ای مشابه من داشته.. 

وقتی دوستتون ازدواج میکنه بهتره ارتباطتون رو کامل قطع کنید وقتی که شما هنوز مجردین.. 

دغدغه های ادمهای متاهل با منه مجرد خیلی متفاوته.. 

اون دغدغه ش کرایه خونه و پول اب و برق و غذا و مهمانداری و خانه داری و نگهداری بچه و بزرگ کردنش و مدرسه و دوست و رفیق پیدا کردن برای بچه اش هست و از یه جایی به بعد به شما میگه ازدواج کن که یه همبازی بچه م داشته باشه! یا بچه دوستتون شما رو دوست خودش بدونه و نه دوست مادرش.. این قضیه ایه که اخیرا منو خیلی اذیت میکنه و باعث شده ارتباطمو با دوستم کمتر کنم چون دخترش حسودی میکنه و نمیگذاره من با دوستم دو کلمه خصوصی حرف بزنم و دایما منو مخاطب حرفهاش قرار میده و فک میکنه من دوست و هم سن و سالش هستم! 

یا اینو در نظر داشته باشین دیگه نمیتونین با دوستتون تنهایی برین بازار.. نفر اولی که اولویت دوستتون هست بچه ش هست.. ممکنه شما بری خرید و بخوای دوستت همراهت باشه اما اخر سر بدون خرید کردن برگردین چرا!؟ چون بچه دوستتون کلی بهونه گیری و اذیت میکنه و هی میگه اینو میخوام اونو میخوام و شما کاملا نادیده گرفته میشین( منم ادمم، حق دارم بخوام با دوستم برم بیرون وقتی همچین شرایطی رو میبینم نخوام برم دیگه، والا بخدا) 

 

نمیدونم چرا اینا رو نوشتم و اون چیزایی که میخواستم بنویسم به حاشیه رفت:) 

برم ادامه همون حرفای اولمو بگم: 

این مدته فهمیدم احیای قلبی اصلا شبیه فیلمها پرهیجان نیست.. فهمیدم با استرس و شک و تردید یا دستپاچگی یا شایدم مضطربانه یا خونسردی، پرستارا و دکترا یه نفر رو احیا میکنن و خیلی غم انگیزه.. 

فهمیدم بین ایست قلبی و کما رفتن فقط چند دقیقه زمان هست.. 

فهمیدم میشه در ارامش بخوابی و دیگه بیدار نشی.. اینم ایست قلبی.. 

فهمیدم بیمارستان و بیماری خودش روحیه ادمو تخریب و تضعیف میکنه.. 

فهمیدم اگر ۳ نفرم باشین که چرخشی بالا سر بیمار بمونین بازم خستگی هست و بارها به این فکر میکردم که اونایی که یک نفر بالای سر مریض به تنهایی میمونن چه دلی دارن.. خیلی سخته واقعا.. 

فهمیدم ادم رو میشه بعنوان مجهول الهویت بیارن بیمارستان بستری کنن.. خانواده داشته باشی، ولی تنها و بی کس باشی و جواب تماسهات رو ندن و توی تنهاییت بری اتاق عمل... 

 

 

اینا رو نوشتم بدونم چه تجربه های داشتم و بدونم چقدر کنار اومدن سخت بود و انرژی برد.. 

 

 

بخشایی از این نوشته برای خودم بود..‌

دعا میکنم برای سلامتی ادمایی که مریضن.. کسالت دارن.. 

دعا میکنم برای دلایی که شکسته به هر دلیلی..‌ 

دعا میکنم برای خودم.. 

دعا میکنم برای همه.. 

برای حال خوب خودم و همه🍀✨

.

.

.

مراقب خودتون باشین🙏🧡

 

 

بعدا نوشت: 

یکی از قشنگی های زندگیم که دیشب دیدمش، راه رفتن برادرزاده ام بود.. 

بعده چند روز که شاید یه هفته ست شایدم بیشتر، بلاخره دیشب خونه بودم و دیدمش، از دور منو دید دست تکون داد و توی بغل مامانش شروع کرد به تکون تکون خوردن، مامانش گذاشتش پایین به طرف م چند قدمی برداشت، منم همون جایی که بودم نشستم و دستامو باز کردم بیاد بغلم🥰 خدا جون، چه با ذوق قدم بر میداشت و میومد😍 تا بهم رسید افتاد گرفتمش:) 

تازه راه افتاده چند قدمی که راه میره میفته🥰😍 دلم میخواد بگیرم بغلم و بچلونمش😍 بس بانمکه🥰

۲۳۳

شنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۵۵ ب.ظ

یه چیزی مینویسم بین خودمون بمونه خب!؟ 😅

۲۳۲

سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ

سلام

ما اومدیم زاهدان که یه نوبت دکتر بود بریم و یسری علایم که خواهرم داشت.. دکتر بنده خدا ما رو به یه دکتر دیگه معرفی نامه داد که مراجعه کنیم و اومدیم که بعدش برگردیم شهرمون.. دکتر دستور بستری داد و همینکه بعده دو ماه بلاخره بیماریش تشخیص داده شده خدا رو شکر میکنیم.. با همین چند روز تحت نظر بودن حالش بهتر میشه انشاالله... 

...........

فقط خواستم بگم هر علامتی روی بدنتون اومد فک نکنین مشکل پوستیه.. یسری از مشکلات که به ظاهر مشکل پوستی هستن علایم سرطان خون و روماتیسم و از این مدل بیماریهاست.. 

اگر مثل خواهر من دکتر پوست رفتین که درمان نشدین اگر خود دکتر براتون نمونه برداری ننوشت دکترتون رو عوض کنید.. 

در ضمن هر لک و جوش قرمز روی پوست نشون حساسیت یا ابله یا کهیر و این مدل بیماری ها نیست.. یا اینکه فک کنین یه مشکل عادیه خودشون بعده چند روز محو میشن میتونن یکی از مهمترین نشونه های تشخیص سرطان خون و یا مشکلات روماتیسمی باشن یا هر بیماری دیگه ای.. 

 

231

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

سلام 

این مدته چند تا وبینار مختلف با مدرس های مختلف و مباحث مختلف شرکت کردم... موضوعات مختلفی داشتن ولی اون وبینارهایی که مدرسشون خانم بودن خیلی به پیام ها توجه بیشتری داشتن و تبلیغی که برای سایت و باقی دوره هاشون بود کمتر بود... یعنی کلا من از اون دو دوره ای که مدرسش خانم بودن رضایت بیشتری داشتم ... مطالب دوره تمام نشده بود اما براشون سوالات افراد شرکت کننده مهم بود و بهشون پاسخ میدادن... 

یکیشون در مورد تست دیسک و نقاط قوت و ضعف و نحوه چگونگی ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف بود و بنظرم جالب بود هر چند من این وبینار رو بخاطر اینکه ساعت 6 برگزار میشد و تا ساعت 7 ونیم بود.. فقط حدود نیم ساعت تا 45 دقیقه اش رو دیدم چون سرکار بودم اما بنظرم جالب بود چون من اصلا در این مورد اطلاعاتی نداشتم و فک میکنم باید این تست رو انجام بدم و این لینکی که گذاشتم رایگان هست اگر خواستین از این لینک یا از سایت های دیگه میتونین برای انجام این تست استفاده کنین البته شاید این قضیه برای من جدید باشه ولی خب دیگه... اگه در موردش اطلاعاتی نداشتین میتونید سرچ بیشتری راجع بهش بزنید. 

بعده این وبینار یه وبینار دیگه بود که در مورد سواد عاطفی بود... 

همیشه کنجکاو بودم بدونم موضوعات و مباحث این دوره ها در چه موردی هست برای همین این دوره رو هم شرکت کردم و بنظرم دوره خوب و مفیدی هست... چون در طی مباحث دوره، مدرس در مورد رد فلگ ها و یا خط قرمز ها و یا اینکه تعریف ما از رابطه چیه و اون رو با 5 یا 6 کلمه توصیف کنیم که چی میخوایم و کلا بنظرم خیلی برای شناخت خودمون کمک کننده بود... اما برام جالبه که حتی توی یه وبینار انلاین هم ادم گاهی حس میکنه راحت نیست که سوالاتش رو بپرسه شاید چون فضای گروهی باعث میشه حس شخصی و خصوصی بودن بحث از بین بره... با اینکه مدرس پیام ها رو کامل پاسخ میده و کاملا برای فردی که شرکت کرده احترام و ارزش قائله و واقعا شنونده حرف افراد انلاین هست بازم ادم احساس راحتی نداره که سوال بپرسه... من بخاطر همین قضیه معذب بودن، جلسات مشاوره ای گروهی رو هیچ زمان شرکت نکردم و نمیکنم... چون حرف نمیزنم و بیشتر شنونده هستم ... کلا بحث مشاوره خوبه ادم خصوصی با یه مشاور حرف بزنه... تا توی گروه... حالا اون ازمون دیسک نمیدونم به این قضیه مربوطه یا نه اما انجامش میدم ببینم قضیه چیه... جوابش چی در میاد و نتیجه ش چی میشه... 

 

 

************************************************************************************************

 

+ رفتم فنی حرفه ای و اسم تمام مراکز خصوصی شهرمون رو گرفتم ببینم اون دوره ای که میخوام رو حضوری دارن یا نه ... 

++ این هفته باید دندون پزشکی هم برم ببینم دندونم که شکسته رو چکار کنم دندون دردم بد دردیه... خدا برای دشمن ادم نیاره... 

 

 

من کارم پاره وقته و درامدشم خب معلومه دیگه چجوریه... اما قضیه از اونجایی شروع میشه که .... راستش دلم میخواد بنویسم راجع بهش اما تا همین حد کافیه... از طرفی هم دیشب برای بار دوم از طرف یه همکاری که مربی هست و اقا هستن و معتقدن برای خانم ها معلمی بهترین شغله تکرار شد و واقعا خسته م از دیدن این افراد و ترجیحم اینه دیگه نرم سرکار و بیام توی خونه بشینم... از طرفی میگم به بقیه چه ربطی داره که تو هنوز توی اموزشگاهی و نرفتی... والا.. جای اونا رو تنگ که نکردم از حق و حقوقشونم من نزدم که.. 

+ برام نظرشون اهمیت نداره، اینکه به خودشون اجازه میدن حرفشون رو هر سری تکرار کنن اذیت کننده ست و خسته کننده.. کوتاه جواب میدم اما انگار تاثیر نداره... 

 

 

بعدا نوشت: فک میکنم یسری از دوستامم توی وبینار سوادعاطفی حضور داشتن..‌ البته اگر اشتباه نکرده باشم..‌

230

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ

مدتی اینجا نیومدم و بنظرم خوب بود...

 

صبح های زود هر کی بیدار میشه ورزش میکنه برای من ورزش کردن شده هر روز صبح تمرین رانندگی کردن... 

بعده اون واقعا خیلی سرحالم اما یه روزایی واقعا خیلی اوضاعم بده ... میخوام در هفته یه روز رو برای خودم به اسم روز من نیست اسم بگذارم و واقعا افتضاح باشم اگر افتضاح برام شروع شد...

مثلا این هفته پریروز خیلی افتضاح بودم در حدی که بین من و بابا کمی حین حرف زدن تنش هم شد بابا گفت تعجب میکنم الان چند روزه اما هنوز نمیتونی گاز رو برای شروع حرکت کنترل کنی و منم گفتم اصن چند روز نه یک ماه طول بکشه بلاخره یاد میگیرم.. قبلش منو با یه راننده خانم که از کنارمون رد شد مقایسه کرد من ناراحت شده بودم و در ادامه گفتم هر کسی یه استعداد و توانایی ای داره من شاید اصن چند ماه دیگه راه بیفتم نمیخواین بیام بگین.. دیگه باقیشم بماند ... بعدش بخاطر حس و هیجان ناراحتی و اون حرص خوردنه چون فقط  گاز میدادم و پامو زود از روی گاز برنمیداشتم مشکل حرکت حل شد :) و بهتر شدم اونوقت بابا میگه گاهی لازمه ادم رو از لحاظ روانی تحت فشار بگذاری اینجوری جواب میده... :))

برای رانندگی ، برام عجیبه زمان اموزش برای شروع حرکت هیچ مشکلی نداشتم و گاز کنترل شده بود اما الان برای زمان شروع به حرکت اصلا کنترلی روی گاز ندارم و نمیتونم ماشین رو کنترل کنم و کمتر گاز بدم... البته این شرایط برای چند روز قبل بود... به هر حال هر چی که هست من تصمیم گرفتم که حتما رانندگی کنم... 

بعد از حرکت کاملا روی پدال گاز تسلط دارم و زیاد گاز نمیدم و حساب شده ست اما امان از شروع حرکت.... 

اون روز یه جوری بودم که خیلی حس بد و افتضاحی داشتم اما میدونین چیه؟ 

گاهی افتضاح بودن بد نیست:) 

بنظر برای ادمی که تقریبا تونسته با کمالگرایی و کامل نبودن کنار بیاد اینم در روند بهتر شدنش خوب باشه و اگر استمرار داشته باشم و ادامه بدم بهش غلبه کنم...

 

میدونین گاهی ادم دلسرد میشه شاید طبیعی باشه اما از بس افتضاحی توی اون کار یا کند یاد میگیری (هر کاری حالا) دلت میخواد ول کنی و بری دنبال یه چیز دیگه... 

نمیدونم استمرار و پافشاری خوبه یا نه... ول کنم و به حرف دلم گوش بدم و برم سمت چیزی که نمیدونم تهش چیه... مثلا خیاطی! گلدوزی! مثلا حالا...

 

این نوشته ها برای شما شاید حرف زدن با شما باشه اما برای من تخلیه اون استرس و فشار روانی از نتونستن و حس ناتوان بودنه... سعی میکنم مثل ماشین که زمانی که بنزین نداره و هی یه حالت سکته داره منم ادامه بدم به هر سختی ای که هست اما این مسیر برام خوشایند و دوست داشتنیه... 

من بدون گذروندن دوره CSS گاهی کدها رو مینویسم و درست از اب در میاد و مشکلم رو حل میکنه... ازمون و خطاست دیگه... 

اما خب یه دوره رو منتظرم که به روزرسانیش تمام شه که بتونم ثبت نام کنم و با اون پیش برم.. دوره ای که با مدرسش میتونم پیش برم و برام تدریسش جذابه... 

 

فقط میدونم تلاش و استمرار و ادامه دادن و تمرین کردن بلاخره نتیجه بخش میشه حالا یک سال طول بکشه هم ایرادی نداره اما میدونم بلاخره میتونم... سعی میکنم که بتونم و به نتیجه برسم... 

===========================================

 

پی نوشت: 

یادم رفت بگم، دوستان ، من رمز همیشگی رو تغییر دادم و اینکه اگر بخوام نظر دوستان رو در مورد موضوعی بدونم یا در مورد موضوعی باهاشون حرف بزنم رمز رو به دوستان میدم یا براتون ایمیل میزنم و خصوصی صحبت میکنم. 

مرسی که هستین@-->-

این گلم تقدیم به همه دوستان

 

 

بعدا نوشت: اموزش با مربی و دیدن کلیپهای اموزشی هم بهم کمک میکنه برای همین دنبال مربی خوب غیر از مربی اموزشگاه خودمون هستم.. مربی های خودمون بهترینن اما سر دادن شماره کارت و پرداخت هزینه بنابه تجربه به مشکل میخورم قطعا.. یعنی تجربه ثابت کرده بهم که بعد برای پرداخت هزینه باید هی بگم تا بلاخره شماره کارت بدن و رودربایستی دارن در حالی که من اصلا سر این قضیه با هیچ کسی رودربایستی ندارم. برای همین دنبال مربی غریبه میگردم و هنوز پیدا نکردم..