بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۳ مطلب با موضوع «علایقم :: کتاب» ثبت شده است

۲۲۰

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

بلاخره لپ تاپم برگشت:)

شاید فعلا بخشی از دلخوشیم بودن لپ تاپم باشه...

توی محل کارم مسائلی پیش اومده که تا اخر این ماه مشخص میشه... 

روزهای اول خیلی نگران و پر استرس بودم.. تمرکزم رو از دست داده بودم و حتی نمیتونستم کتاب بخونم... به هر حال اولین چیزی که به ذهن ادم میاد بیکار شدن و بی پولی و اگر بدهی ای داشته باشه، هست... حالا درسته که والدینم هستن و کمک میکنن اما ادم حالش بد میشه...

فعلا مجددا ما رو لغو ثبت نام زدن اما مثل اون ماه گذشته تعلیق سیستمی نبودیم... که البته اینم بعید نیست هر لحظه اتفاق بیفته...

خلاصه اینکه اگر مجوز آموزشگاه رو تمدید کنن که سر کارم هستم اگه مجوز رو تمدید نکنن بیکار میشم:)

به همین سادگی... 

 

این روزا یکم اون دل مشغولی و ناراحتی و نگرانی کمتر شده ... به خودم اعتماد دارم که میتونم از اول شروع کنم...

درسته برنامه ریزی هام بهم میخوره... و البته از همین الان کل برنامه ریزی خانواده بخاطر این قضیه بهم خورد..

خواهرم ثبت نام کرده بود و اموزشش همین دوره بود که من بنا به دلایلی گفتم این دوره نیست و به همون دلیل خودمم میخواستم مرخصی بگیرم اما با این وضعیت که نامعلومه سریع به همکارم زنگ زدم که ابجیم میاد برای اموزش بگذارش... 

البته ما الان خانم برای اموزش نداریم یعنی همینکه ثبت نام میکنن نوبت اموزششون میشه و اموزش میرن... خواهرم یک ماهی هست که توی نوبت بود.. الان کلا کاراموز توی این دوره نداشتیم واسه آموزش.. دیگه واسه همین مربی خالی بود وقتش و سریع اوکی شد... 

حالا اموزشو بره تا بعد ببینیم برای اموزشگاه چه اتفاقی میفته... کار ادامه داره یا باید همه منتقل شن به اموزشگاه های دیگه یا باید انتقالی بگیرن... 

اینم وضعیت ما...

 

میدونین قبلا اگر کارم به صورت طرح بود میدونستم که فلان ماه کارم تمام میشه و بس... نگران نبودم میدونستم و دنبال کار بودم.. ولی الان اصن یکهویی یه همچین اتفاقی افتاده... و اینکه من دیگه نمیخواستم محل کارم رو عوض کنم و دنبال یسری برنامه بودم که فعلا به درامد اینجا نیاز داشتم و بعده اون کلا میخواستم بیام بیرون و دیگه برای هیچ کسی کار نکنم و برای خودم کار کنم.... 

 

ایرادی نداره نتیجه هر چی بشه انشاالله خیره و بعدا میفهممش...

--------------------------------------------------------------------------------------------

اینا به کنار...

دارم کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو میخونم و بنظرم جالب و قابل تامله...

دیشب کتاب صوتی بازیکن شماره 1: اماده رو هم وقتی مشغول اشپزی بودم پلی زدم و خیلی محو گوش دادنش شده بودم و تا وسطای قسمت 4 شنیدمش.. خیلی متفاوت از فیلمش بود و خیلی بنظرم قشنگ تر و جذاب تر نسبت به فیلمش بود... بنظرم فیلمش رو نتونسته بودن اینقدر خوب در بیارن... شاید اگر عین خود کتاب میساختنش همین قدر جالب میبود... 

خلاصه اینم شروع کردم به شنیدن... 

 

یکی از دوستان معرفیش کردن. وقتی در موردش توی کامنتهامون حرف زدیم من اصلا تصوری از این کتاب نمیتونستم داشته باشم و فک میکردم دیدن فیلمش برام قابل درک و قابل لمس تره... اما با شنیدن کتابش دیدم نه اینطورم که فکر میکردم نبود... خیلی ساده و روان ترجمه شده بود و چون صوتی روایی بود قشنگ بود و ادم رو جذب میکرد و قشنگ توصیفاتش رو میشد متصور شد... 

اصن ادم خودش رو توی اون دنیا میبینه... کلا کتابهای این مدلی مثل کتابخانه نیمه شب که قابل تصور هستن خیلی ادم رو غرق میکنن و حس خوبی به ادم میدن انگار اونجایی و داری خودت اون ماجرا رو تجربه میکنی و اول شخص داستانی... 

 

همینا دیگه... کلی حس خوبم کنار مشکلات هست که بهتره دیده بشن... برای مشکلاتم راه حل هست... حل میشن. دیگه نگران نیستم. 

۲۱۴

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سلام

+اخیرا برای ثبت نام گواهینامه یکی از شرایط انجام احراز هویت هست. این قضیه از تیر ماه شروع شده، برای همین ثبت نامی های قدیمی برای چاپ کاردکس امتحان و یا زمانی که قبول شدن باید احراز هویت انجام بدن، حالا در بین این ثبت نامی های قدیمی*، یه اقایی بود که اموزش رفته بود اما احراز هویتش رو الان انجام داده بود، میخواستم کاردکس بزنم دیدم مینویسه فوت شده! 

همون روز اول به این اقا زنگ زدیم ببینیم فوت شده واقعا یا نه! اخه این هفته گذشته درگیری و فوتی توی استانمون زیاد بود.. خلاصه اینکه بنده خدا زنده بود اما معلوم نیست چرا فوت شده سیستم ما میزد.. باید میرفت ثبت احوال و اینو درست میکرد ، معلوم نیست چرا این مدلی شده بود!؟ عجیب بود.. 

* توضیح قسمت ستاره دار: ثبت نامی قدیمی منظورم قیمت قدیمی هست. هزینه ثبت نام از ۲۸ تیر بالا رفت، پس هر فردی قبل از این تاریخ ثبت نام کرده هزینه قدیمی پرداخت کرده و قدیمی محسوب میشه. 

+ طی سه ماه، هر ماه ۲۰ تومن به هزینه کاردکس پشت سر هم اضافه شد، اول ۱۵۰ تومن بود ماه بعد شد ۱۷۰، ماه بعد ۱۹۰، این ماه هم ۲۰۰ و خورده ای. منتظرم ببینم اواخر مهرم میره بالا یا نه! 

+ یه روز یکی از مریی های خانم داشت بهم کمک میکرد که کلاسهای اموزشی رو هماهنگ کنم چون همه همکارام مرخصی بودن، کاراموزشون نیومده بود بیکار بود.. اینجور وقتا مربی مجبوره توی اموزشگاه بشینه. یه لحظه خیلی شلوغ شد و یه اقایی خانمش رو آورده بود برای امتحان اسم بنویسه، منم دیدم بچه بغل خانم هست گفتم بیا اینور، پشت پیشخوان امضاهاتو بگیرم، امضای تحویل پرونده رو زد و رفت اونطرف روی صندلی نشست، شوهرش اومد سمت من کنار میز و روی میز پیشخوان هم پر از پرونده های کارآموزها بود و گوشی همکارمم گذاشته شده بود که توی چشم من بود، این اقا اومد همونجا و پرسید کی بره و اینا و رفت.. بعده رفتنش به اون طرف باجه من دیدم گوشی همکارم نیست. تعجب کردم.. بهشون گفتم دستتونه گفت نه اینجا بود.... همه پرونده ها رو برداشتم نبود، همون لحظه همکارم بدو دوید دنبال همون اقا، خوشبختانه بهشون رسیده بود و گفته بود عذر میخوام اشتباها که گوشی منو برنداشتین؟ 

اقا، گوشی رو از جیبش در اورده گفته اینو میگین؟! ببخشید فک کردم گوشی خودمه، شبیه ش بوده.. راست میگفت یا دروغ ما که نمیدونستیم اما خوشبختانه گوشی همکارم پیدا شد.. 

از اونجایی که منم اخیرا گوشیمو عوض کردم، همون اوایلی که گوشی خریده بودم، گوشیم روی پیشخوان سمت خودمون بود، یادم نمیاد کی بود، اومد گفت گوشیم که اینجا نمونده! یهو برادر مدیرمون گوشی منو برداشت گفت بیا اینه گوشیت؟! (با لحن سوالی) 

سریع گفتم این گوشی منه، گوشیمو عوض کردم.. اگر خودم اونجا نبودم ایا گوشیم رفته بود؟! :/

بعده اون قضیه دیگه اصلا گوشیمو توی محل کارم از داخل کیفم در نمیارم. مگر زنگ بخوره، وگرنه اصلا برنمیدارمش.. میگن خود ادم باید مراقب وسایلش باشه بعد کیو میخواد دزد بگیره! 

خلاصه که اینجوریاس.. 

+ برای خودم دو تا کتاب جدید خریدم، یکی تکه هایی از یک کل منسجم هست، اون یکی دلم میخواد بمیرم اما هوس دوکبوکی کردمه.. 

دوست داشتم چند تا کتاب دیگه م بخرم اما فعلا شرایط مالیم اجازه نمی‌ده.. سری بعد شاید رمان بخرم یا یه کتاب شعر.. حالا ببینم چی میشه تا اون زمان.. 

 

پ.ن: 

خیلی برام عجیبه، اصن سابقه نداشته من این همه بخوابم.. دیشب زودم خوابیدم ها ولی امروز به زور ۱۲ ظهر بلند شدم، بدن دردم بودم.. بدنم داغم بود.. از سرکار که برگشتم، اون داغی به نظرم تب بود که همراه با بدن درد و سردرد و اب ریزش بینی همراه شده بود.. فقط یه استامینوفن خوردم حداقل اون سردرد و کوفتگی و بدن درد و داغی از بین رفتن برای چند ساعتی، مگر صبح علاوه بر بابا (سرماخورده ن) برای خودمم لیمو عسل درست کنم و دارچین و زنجبیل و اویشنم بخورم.. اگر شدید بشه اونوقت برم دکتر.. 

خوشبختانه سیستم ایمنی من قوی تر از بقیه ست و ممکنه همین علایم هم تا فردا از بین بره یا نهایت پس فردا.. حالا ببینم چی میشه.. 

 

خدا رو شکر 

۲۰۹

سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۴ ب.ظ

یه مدت قبل هری پاتر رو شروع کردم به دیدن.. 

الان از ۸ پارت دو پارت اخر باقی مونده که ببینم.. 

اون اوایل قسمت اول رو که دیدم با خودم گفتم اسنیپ بهش میخوره نقش منفی باشه و کلا از همون اول حس میکردم نقشش منفیه، تا اینکه پایان پارت اول متوجه شدم که نه ادم بدی نیست.. به مرور توی قسمتهای بعدی شد شخصیتی که من ازش خوشم اومد و دوستش داشتم.. اون ابهت و جدیت بانمکی که داشت.. شخصیت دوست داشتنی ای بود.. تا اخرین پارتی که دیشب نگاه کردم که واقعا سورپرایز شدم.. 

هنوزم اون ته دلم میخوام باور کنم که اسنیپ شخصیت منفی نیست و همراه لرد سیاه نیست.. از اون شخصیتهاییه که برای محافظت از هری دامبلدور رو کشت و به گروه ولدمورت پیوست و فک میکنم دستوری که دامبلدور بهش داد همین بود واسه همین گفت که تا حالا فک کردی ممکنه نخوام از دستوراتت پیروی کنم؟! 

اگر اهل این بود که بخواد خیانت کنه هری رو وقتی دید میکشت بعد میرفت سراغ دامبلدور.. اما به هری اشاره کرد ساکت باشه و رفت بالا و دامبلدور رو کشت.. 

 

یه حس ناراحتی در وجودمه.. اخه چرا این شخضیت باید با مالفوی کمک کنه! 

 

اون دو قسمت دیگه رو هم تا پایان این هفته نگاه میکنم ببینم درست فکر میکنم یا واقعا تا الان نقششو خوب بازی کرده🥺

ادم حس میکنه از پشت خنجر خورده🥺

 

----------------

هوای اینجا بیرون گرمه اما نه شدید مثل قبل، اما داخل خونه بقدری سرده که کولر رو روشن نمیکنیم یا اگر روشن میکنیم خیلی فضای خونه سرد میشه. 

کتاب شروع ناقص رو دارم میشنوم اما باهاش نتونستم ارتباط بگیرم شاید چون ذهنم درگیره و به چیزهای دیگه فکر میکنم.. باید تمرکز کنم و مجدد شروع کنم به خوندن.. 

 

پ.ن: نوشتن اینجا فک میکنم بهم کمک میکنه تا کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم و پیش برم.. 

توی نظم دادن ذهنم بهم کمک میکنه.. 

۱۹۸

شنبه, ۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ

سلام

قرار بود یسری از ویس های سلف دیتا رو بنویسم..‌

فعلا پشیمون شدم و الان وقت این کارو ندارم.. 

خونه هم مهمونه و شلوغه.. 

کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی رو خیلی دوست داشتم.. حدود ۴ یا ۵ قسمت دیگه تمام میشه.. احتمالا تا فردا شب تمامش کنم.. 

توی این کتاب، داستان جان و جولز رو دوست داشتم.. 

 

یکم برنامه م این روزا فشرده شده.. 

.

پ.ن: دوس دارم افکارمو اینجا بنویسم ولی افکارم من نیستن. پس نگران نشین..

۱۷۵

دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۱۳ ب.ظ

بعدا نوشت: 

از دوستانی که برام روی پست ۱۷۴ کامنت نوشتن ممنونم🌹🙏 اون پست رو رمز گذاشتم، رمزش همون رمزی هست که با اسمم پری شروع میشه. اگر تمایل داشتین کامنت دوستان رو بخونید میتونین از رمز استفاده کنید.. 

 

باقی دوستان کامنت خصوصی گذاشتن که من از این دوستان هم متشکرم🌹🙏

..............

........‌‌......

--------------

 

 

 

این روزا طبق توصیه دوستان عمل کردم و نوشتن کارام بهم نظم داده.. گوشی رو هم فقط واسه دیدن دوره و کارهای مورد نیازم فعلا استفاده میکنم. 

دنبال طرح حجم نامحدود همراه اول بودم ولی انگاری برداشته شده! 

پریروز بود امروز صبح رفتم بخرم نبود.. 🤔 حالا هر چی.. 

قیمت بسته هام رفته بود بالا.. 

بعدا نوشت: به کمک یکی از دوستان پیداش کردم. 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۱۳

۱۶۶

شنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۳۵ ب.ظ

امسالم رو هدفگذاری کردم کتابای زیادی بخونم .. 

الانم دو تا کتاب رو دارم میشنوم، البته یکی خلاصه کتابه، یکیم جنایی و البته نمیدونم چرا الکی الکی با گوش دادنش من ترسیدم:/ 

ولی بنظرم کتاب جالبی میاد.. 

اون یکی دیگه م رو که میشنوم به اسم تقصیر تو نیست هست.. خیلی برام مفید بود.. 

خیلی چیزایی که توش گفته میشه رو گاهی حس کردمو لمس کردم.. بعضی کارهایی که میگه رو انجام می دم... حس خوبی بهم میده.. 

اون کتاب جناییه اسمش اینه: هیچ وقت دروغ نگو.. 

۱۵۹

جمعه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

این روزا اکثرا در حال شنیدن کتابم.. 

آشتی با کودک درون یکی از اون کتابهاست که امشب تمامش میکنم.. 

قبل از نوشتن این پست یکی از پادکست های جناب شکوری رو به اسم رود: موضوع مرگ و زندگی رو گوش دادم.. و واقعا یکی از بهترین قسمتهایی از این پادکست بود که شنیدم.. کتاب موضوع مرگ و زندگی رو که از خود اروین د یالوم بود رو هم دانلود کردم تا خود کتاب رو هم بشنوم.. 

قبلا پیج اینستای جناب شکوری رو دنبال داشتم، نحوه حرف زدنش و نحوه تحلیل و موضوعاتی رو که اشاره میکنه رو دوست داشتم اما پیج رو آنفالو کردم.. گاها بخشهایی که توی کتاب باز با سروش صحت صحبت کرده بودن رو گوش میدادم.. 

شاید بگین چرا انفالو کردی.. راستش بعضی پیج هایی که دوست دارم رو آنفالو میکنم.. علایقم رو شاید بشه گفت از بقیه پنهان میکنم.. گاهی چون فرصت و حوصله شنیدن یه ویدیو رو ندارم، این آزارم میده و خوشم نمیاد بدون دیدن کلیپ فقط لایک کنم و رد بشم برای همین انفالو میکنم.. در واقع پیجی رو که مطالبش برام مفیده رو دوست دارم کمال و تمام بشنوم یا بخونم اما وقتی اینجوری نمیشه کنار میزارمش و نمیخوام دنبال کننده روح باشم.. 

نمیدونم کارم درسته یا نه اما این قسمت پادکست رو دوست داشتم اونم با صدای مجتبی شکوری.. تکان دهنده ، جالب، و نکاتی برای توجه کردن داشت.. 

قسمتهای مرگ مریلین خیلی درداور و ناراحت کننده بود، 

یسری پادکست دیگه رو هم دانلود کردم و به طرز عجیبی این روزهای آخر سال رو دلم میخواد فقط و فقط غرق شنیدن کتاب باشم.. 

....... 

از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نکاتی رو یاد گرفتم و اونم الان قسمتهای اخرش هستم قسمت فرشته بخت و اقبالم.. احتمالا فردا اگر بشنومش تمام میشه.. 

خیلی حیفه که وقت برای شنیدن کتاب کم دارم.. 

...... 

 

چرا روزهای زندگیم برای بقیه میره.. چرا ارامش ندارم.. 

کل انرژیم توی ارتباط با مردم و همینطور شلوغی خونه و دوست و شرایط الان از بین میره، نیاز به تنهایی و شارژ شدن انرژیم دارم.. 

 

.............. 

فقط این روزام خیلی عجیب میگذره.. 

شاید به شنیدن کتاب پناه آوردم که مثل عقده ای ها دارم کتاب میشنوم و خودمو خفه میکنم.. گاهی فک میکنم درکشون سخته و گاهی دوستشون دارم.. 

توی مود سریال و تی وی نیستم و کلا تی وی رو چند سالیه عطاشو به لقاش بخشیدم و دیگه دلم نمیخواد سراغ چیزی برم که میلی برنامه پخش میکنه.. 

........ 

الیشاع در مورد کم توقعی و پرتوقع بودن کامنتی نوشت و چقدر این کامنت برای من اهمیت داره و از نظرم موضوع مهمی رو بهش اشاره کرد.. موضوعی که ریشه در دوران کودکی افراد داره و میتونه نشانه ایثارگری و بی ارزش دانستن خود فرد و از خودگذشتی زیاد و به قولی شاید تو سری خور بودن و ترس از رها شدن و ترک و طرد شدن رو در افراد نشون بده.. همونطور که بنظر من فرد پرتوقع تا تقی به توقی توی زندگی بخوره سریع اون زندگی رو رها میکنه و نشونه غیرمتعهد بودن فرد هست.. خودشیفتگی و خودبزرگ بینی رو در فرد میتونه نشون بده.. 

اینا فقط فرضیات و افکار منه... 

 

روزام عجیب و در عین حال شلوغه..‌

خدایا شکرت بابت خوب بودن جواب پاتولوژی.. 

خدایا شکرت بابت انرژی زیادی کع امروز داشتم و کلی کار زیادی که امروز انجام دادم.. 

خدایا شکزت که کم نیاوردم تا حالا و زیر بار مشکلات و سختی ها نشکستم و هنوزم چیزی برای خنده بر لبم هست.‌ 

خدایا شکرت که هنوزم دغدغه هایی برای آوردن لبخند به لبمون هست.. 

 

خدا جون خودت میدونی چی نوشتم و چی رو پاک کردم... فقط خواستم بین خودم و خودت بمونه... 

 

 

خدا رو شکر بابت همه چیز🌱🌹

۱۱۸

يكشنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

کتابخونه نیمه شب رو بلاخره امشب تموم کردم.. 

فردا کتاب جدیدی رو شروع میکنم و دست میگیرم..

 

مثل گذشته بخش هایی از کتاب رو داخل وب احتمالا ننویسم .. شایدم مثل کتابخانه نیمه شب ، بخشایی که دوست دارمو برای خودم ویس بفرستم.. 

 

دیگه برم بخوابم.. 

۸۷

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۳۱ ق.ظ

نمیدونم بشه یا نه ولی مدتیه نه کتاب خونده بودم نه شنیدم.. 

اخرین کتابایی که میشنیدم و خریدم بخونم روانشناسی بودن خسته شدم مدتی کنار گذاشتمشون‌... دوست دارم داستان بخونم و بشنوم.. فعلا دو تا کتاب ماه پنهان است و کتابخانه نیمه شب رو دارم که یکیشونو انشاالله از فردا شروع میکنم.. 

عهد ابدی رو هم پیشنهاد نمیدم.. بد نبود.. 

امشب انیمیشن عنصر رو نگاه کردم و دوست داشتمش.. 


برداشت من از این انیمه، نشون دادن فداکاری و از خودگذشتگی بدون بیان احساسات و افکار و آرزوهای فردی.. به تصویر کشیدن تفاوتها (آب و آتش)، پذیرش هم، تغییر و رشد کنار هم بود.. یجورایی شایدم قضاوت کردن و نشخوار فکری بود.. 

من کلا داستانش رو دوست داشتن داستان عشق بین آب و آتش که نشدنیه.. 

 

از امروز تصمیم گرفته بودم اگر فرصت کنم هر چند شب یا یه قسمت سریال ببینم یا یک انیمه.. فعلا امشب عنصر رو دیدم.. 

وبلاگ دوستان رو هم هر وقت فرصت میکنم میام سر میزنم و پاسخ کامنتمو میخونم یا پاسخ مینویسم یا میخونم.. 

این روزا صبح بیرونم عصرم بیرونم از ۷ غروب برای خودم وقت میزارم به وبلاگ کم سر میزنم.. ولی هستم و میام و میخونم و مینویسم.‌ 

ممنونم از همه دوستان مهربونم🌹🌱

دلتون شاد و ایام به کام... 

۷۹

شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۱ ب.ظ

کمی حال خوب: 

 


من برای حال خوبم میجنگم
اوضاع هرچقدر هم‌ که بد باشد؛
من شکست را نمیپذیرم..
به جای نشستن و افسوس خوردن؛
می ایستم و شرایط را تغییر میدهم
میجنگم، زخمی میشوم،
زمین میخورم، اما شکست، هرگز!
من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم
و برای داشتنش، با تمام توان تلاش میکنم
من آفریده نشده ام‌ که تسلیم باشم،
که مغلوب باشم، که ضعیف باشم
من آمده ام که جهان را تسلیم‌ آرزوهایم‌ کنم
من خواسته ام!
پس میشود...
 

 

نرگس صرافیان- طوفان