سلام
این نوشته ممکنه طی فاصله زمانی تا شب کامل بشه.. چون کل کارای خونه فعلا دست منه و یکم زیادی سرم شلوغه...
+تازه یادم افتاد جمعه س و من لباسامو نشستم:/
این حرفم یعنی خودمو توی این چند روزه فراموش کردم...
........
از چند روز قبل و اتفاقاتش مینویسم..
........
مامان اینا دیروز، منکه سر کار بودم رفتن مرغ خریدن، اورده توی سینی گذاشته که بره بعد ریز کنه.. (مرغ گرم بوده، یعنی مرغ زنده گرفتن و کشتن و پر کردن و اوردن خونه) مشغول حرف زدن با گوشی شده نگو در اتاق بالا که به توی حیاط دادشم اینا راه داره باز بوده از اونجا گربه اومده یکی از مرغا رو برده😁 خلاصه که یه مرغ گم شده بود تا زمانی که من اومدم خونه رفتم روی پشت بوم سرویسا رو نگاه کردم اونجا بود.. مامان گفت میدمش به یکی دیگه.. فقط گردن مرغه رو به دندون گرفته بوده بقیه ش سالم بود..
........
کل نوشته هامو پاک کردم..خلاصه مینویسم..
ابجیم یه عمل کوچیک داشت که باید میرفتم زاهدان پیشش که بتونه انجام بده.. رفتم و روز بعد با هم برگشتیم..
من یه روز رو رفتم زاهدان و روز بعد با هم و دوتایی برگشتیم خونه و از اون روزه حواسم بهش هست و حتی شبم توی اتاق ابجیم میخوابم که اگر کاری داشت یا تب ی چیزی حواسم باشه بهش.. اخه غیر این قضیه، سرما هم خورده و داغونه اصن..
با این وضعیت، که شب توی اتاقش میخوابم و ازش مراقبت میکنم.. فک میکنم سرما خوردن منم دور از انتظار نباشه.. فعلا بدنم با سوزش بینی داره مقابله میکنه تا بعد ببینم من پیروز میشم یا این ویروس😁
کارهای خونه رو هم به مامان گفتم بزار من این چند روز تعطیلی غذا درست میکنم و حواسم به کارا هست استراحت کن تا توام زود خوب بشی.. با اینحال بازم یه کارایی میکنه..
خلاصه سرم خیلی شلوغه در کنار اینا سر کارم میرم و میام و کی کم بیاره بدنم بگههه اقااا بشین دیگه خسته م کردی کم اوردم رو خدا میدونه🤭
فقط همینا.. میام میخونمتون ولی فرصت نوشتن یا درست فکر کردن ندارم. چون شب اکثرا نوشت هاتون رو مطالعه میکنم ذهنم خسته س و باز نیست چیزی نمینویسم.. یا در طول روزم اکثرا حین انجام کارام میام نوشته هاتون و پاسخ کامنتهامو میخونم .. میخوام وقتی پاسخی میدم با ذهنیت باز باشه و در ارامش باشم.. برای همین زیاد سخت نمیگیرم و میدونم درک میکنید.. اینکه اینجا هم نوشتم از این سر شلوغی و اینا فقط واسه ثبت کردنش هست وگرنه دلم نمی خواد این روزا زیاد چیزی بنویسم..
اگر پری قدیم بود میگفت دوستتون دارم مراقب خودتون باشین.. پری جدیدم دلش میخواد همین حرفو بزنه ولی جلوی خودش رو میگیره چون نوشتن این جمله درست نیست... شاید معنای اشتباهی رو به افرادی که اینجا رو میخونن برسونه.. (منظورم غریبه هاست) ولی اینو میگم مراقب خودتون باشین خیلی🌸💞
وجود دوستای خوبی مثل شماها باعث دلگرمیه و بابت بودنتون خدا رو همیشه شکر میکنم.. خیلی حرفایی که شاید به ادمای اطرافم نگم رو اینجا مینویسمو با دوستایی که اینجا دارم حرف میزنم و از اون ناراحتی و غم یا هر چیزی که در درونم رخ میده و گاها شما نمی دونید چون من ازش حرفی نمیزنم فقط با حرف زدن در مورد موضوعی غیر از ناراحتیم یا مشکلم روحیه میگیرم و روبراه میشم و قدرت ادامه دادن پیدا میکنم..
ممنونم که هستین🙏🌸
پ.ن: الانم باید برم تیکه های مرغ رو ابپز کنم و بعد اماده ش کنم تا باهاش ماکارانی درست کنم😁 ببینم چه میکنم من..
حتما خوشمزه میشه☺😎 نشدم باید بگن خوشمزه شده 😂 زوریه😁🤣
اینجا همه چی زوریه😁