۱۹۱: برای پدرم
- ۰۶ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۴۰
سلام
کامنتهایی که بین خودم و الیشاع در این پست شون (کلیک کنید) رد و بدل شده رو برای خودم اینجا یادداشت میگذارم... اگر تمایل داشتین کامل متن کامنتها رو بخونید میتونید به وب الیشاع مراجعه کنید.
و اگر نظری تکمیلی در جهت کامنتهای خوده من داشتین حتما برای من بنویسین از شنیدن نظراتتون خیلی خوشحال میشم حتی اگر انتقادی باشه. ممنونم
-------------------------------------
این روزا اکثرا در حال شنیدن کتابم..
آشتی با کودک درون یکی از اون کتابهاست که امشب تمامش میکنم..
قبل از نوشتن این پست یکی از پادکست های جناب شکوری رو به اسم رود: موضوع مرگ و زندگی رو گوش دادم.. و واقعا یکی از بهترین قسمتهایی از این پادکست بود که شنیدم.. کتاب موضوع مرگ و زندگی رو که از خود اروین د یالوم بود رو هم دانلود کردم تا خود کتاب رو هم بشنوم..
قبلا پیج اینستای جناب شکوری رو دنبال داشتم، نحوه حرف زدنش و نحوه تحلیل و موضوعاتی رو که اشاره میکنه رو دوست داشتم اما پیج رو آنفالو کردم.. گاها بخشهایی که توی کتاب باز با سروش صحت صحبت کرده بودن رو گوش میدادم..
شاید بگین چرا انفالو کردی.. راستش بعضی پیج هایی که دوست دارم رو آنفالو میکنم.. علایقم رو شاید بشه گفت از بقیه پنهان میکنم.. گاهی چون فرصت و حوصله شنیدن یه ویدیو رو ندارم، این آزارم میده و خوشم نمیاد بدون دیدن کلیپ فقط لایک کنم و رد بشم برای همین انفالو میکنم.. در واقع پیجی رو که مطالبش برام مفیده رو دوست دارم کمال و تمام بشنوم یا بخونم اما وقتی اینجوری نمیشه کنار میزارمش و نمیخوام دنبال کننده روح باشم..
نمیدونم کارم درسته یا نه اما این قسمت پادکست رو دوست داشتم اونم با صدای مجتبی شکوری.. تکان دهنده ، جالب، و نکاتی برای توجه کردن داشت..
قسمتهای مرگ مریلین خیلی درداور و ناراحت کننده بود،
یسری پادکست دیگه رو هم دانلود کردم و به طرز عجیبی این روزهای آخر سال رو دلم میخواد فقط و فقط غرق شنیدن کتاب باشم..
.......
از کتاب ثروتمندترین مرد بابل نکاتی رو یاد گرفتم و اونم الان قسمتهای اخرش هستم قسمت فرشته بخت و اقبالم.. احتمالا فردا اگر بشنومش تمام میشه..
خیلی حیفه که وقت برای شنیدن کتاب کم دارم..
......
چرا روزهای زندگیم برای بقیه میره.. چرا ارامش ندارم..
کل انرژیم توی ارتباط با مردم و همینطور شلوغی خونه و دوست و شرایط الان از بین میره، نیاز به تنهایی و شارژ شدن انرژیم دارم..
..............
فقط این روزام خیلی عجیب میگذره..
شاید به شنیدن کتاب پناه آوردم که مثل عقده ای ها دارم کتاب میشنوم و خودمو خفه میکنم.. گاهی فک میکنم درکشون سخته و گاهی دوستشون دارم..
توی مود سریال و تی وی نیستم و کلا تی وی رو چند سالیه عطاشو به لقاش بخشیدم و دیگه دلم نمیخواد سراغ چیزی برم که میلی برنامه پخش میکنه..
........
الیشاع در مورد کم توقعی و پرتوقع بودن کامنتی نوشت و چقدر این کامنت برای من اهمیت داره و از نظرم موضوع مهمی رو بهش اشاره کرد.. موضوعی که ریشه در دوران کودکی افراد داره و میتونه نشانه ایثارگری و بی ارزش دانستن خود فرد و از خودگذشتی زیاد و به قولی شاید تو سری خور بودن و ترس از رها شدن و ترک و طرد شدن رو در افراد نشون بده.. همونطور که بنظر من فرد پرتوقع تا تقی به توقی توی زندگی بخوره سریع اون زندگی رو رها میکنه و نشونه غیرمتعهد بودن فرد هست.. خودشیفتگی و خودبزرگ بینی رو در فرد میتونه نشون بده..
اینا فقط فرضیات و افکار منه...
روزام عجیب و در عین حال شلوغه..
خدایا شکرت بابت خوب بودن جواب پاتولوژی..
خدایا شکرت بابت انرژی زیادی کع امروز داشتم و کلی کار زیادی که امروز انجام دادم..
خدایا شکزت که کم نیاوردم تا حالا و زیر بار مشکلات و سختی ها نشکستم و هنوزم چیزی برای خنده بر لبم هست.
خدایا شکرت که هنوزم دغدغه هایی برای آوردن لبخند به لبمون هست..
خدا جون خودت میدونی چی نوشتم و چی رو پاک کردم... فقط خواستم بین خودم و خودت بمونه...
خدا رو شکر بابت همه چیز🌱🌹
+امیر
---------------------
هر جا بنی اسممو نوشتی ستاره میزارم..:)
حالا تو کجایی؟ نمیگی دوستات دلتنگت میشن؟
با عنوان : الان بیام بزنمت؟؟
***** این دیگه چه وضعشه ؟؟؟
بی خبر ، یهویی ، وبلاگ رو می بندی ؟؟؟؟
این اصلا از نظر معرفتی هم درست نیس ،
حرف بزن ، بیا بگو چته خوو ...
آروم تر ، دوستانه تر ، قبل رفتن یه شعری یه جمله ای ،
حداقل یه خداحافظی قشنگی کن .. اینجوری میرن ؟
اینجوری میری فکر نمی کنی دوستات نگران میشن ؟
فکر نکردی من بلند شم بیام بزنم توی سرت ؟
همین الان بیام بزنمت ؟ میاماااااا
هی بزرگ تر از منی میگم احترام نگه دارم خودت نمیذاری ..
اینا الان دستم روت بلند شد خوبه ؟
الان دیگه همه میگن بنی دست بزن داره ...
ببین با اینجوری رفتنت آبروی منو بردی .. دلت خنک شد +_+
شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷ @ ۰۴:۰۰ ب.ظ
+بنی...
------------
با عنوان: به خدا می سپارمت
*****، می دونم وقتی یه چیزی ذهنتو درگیر می کنه ، تمام زندگیتو بخاطرش میذاری وسط ، تمام وجودتو میذاری روش ، و این به نظر من یه جور شکنجه کردن خودته ،
توی زندگیه ما خیلیااا باید بیان و برن ،
به خیلیااا باید محبت کنیم ،
و به خیلیاااا باید بی محلی کنیم ،
توی زندگی ما همجوره آدم اومده ،
و حالا به بعدم آدمای زیادی باید بیان ،
اگه بخوای هر بار بخاطر هر کدوم از این آدما
اینقدر خودتو درگیر کنی ، پیر میشی ، مریض میشی ...
گفتی که از این کشور می خوای بری ، باشه ،
ولی این همه رفتی ، چی شد ؟
خیال می کنی با رفتن درست میشه ؟
اصلا من نمیگم برو یا نرو ،
ولی دلم می خواد به این فکر کنی ،
خیلیاا شاید بهت نگن ، ولی تو بری دق می کنن ،
خارج خوبه هاا ، به آدم انگیزه میدن ، کار میدن ،
ولی به نظرم ایران بهت بیشتر میاد ،
دل تو خارجی نمیشه *****...
یه قسمت از کامنتت حس کردم نسبت به همه بی اعتماد شدی ، بد بین بودن خوبه ، آره خوبه چون کسی نمی تونه بهت نزدیک بشه ، ولی یه بدی هم داره ، امیدت رو نسبت به همچی از دست میدی ، دختر جان یه جاهایی رو اگر بخوای بد بین باشی اولین نفر قلب خودتو شکستی ، اولین نفر با این بد بینی به خودت ضربه میزنی ..
من هیچ وقت مزاحم هیشکی نشدم و نمیشم ،
وبت رو که یهویی دیدم بستی ،
می تونستم تلگرام حالتو بپرسم ،
ولی خب از آخرین باری که صحبت کردیم ،
حس کردم راحت نیستی ، و برا همین ،
توی تلگرا بهت پیام ندادم ،
الانم توی وبلاگ هم دیگه کامنت نمیدم ،
چون می دونم احتیاج داری به اینکه سراغی ازت نگیریم ،
تا که خودت با خودت کنار بیایی ...
دلم برای خوردن یک فنجان چای گرم با توی عزیزدلم تنگ شده.
و چقدر متن بالا پُر از معنیه ،
یه لحظه بغض کردم ،
واقعا عالی گفته ، آفرین ..
خبرنگار شدن کار سختی نیست ،
خیلی راحت میشه بهش رسید ،
فقط باید راحت به همچی نگاه کنی ...
خیلی محشره ، خانم جدی خبرنگار حرفه ای شده ....
***** ، ببین قبلا هم گفتم ،
توی اقوام داشتیم ضربه مغزی شده ،
الان بهتر از قبل داره به زندگیش ادامه میده ،
پس همچنان امید بده ، قوی باش دختر ،
یه روز میاد که من مطمینم سید بلند میشه ،
و پا به پای شما راه میره و تازه هی واستون میخنده هی میخنده ...
حرف خودکشی زدی که حال منو بد کنی ؟
بار آخرت باشه ، واقعا بار آخرت باشه ،
ببین من که نه تو رو دیدم ، نه حتی چهرتو می تونم حدس بزنم ، اما از این حرف خودکشی تنم لرزید ، حالا تو فکر کن به مادرت پدرت خواهرت ، **** ما رو عصبی نکن ، خواهش می کنم آرامش خودتو حفظ کن ، روز های خوب نزدیکه ....
نماز و روزه های توام قبول باشه ،
به خدا می سپارمت و *****، *****،
***** دلمون واست خیلی تنگ میشه ..
تصمیم های الکی نگیریاا ، این خودکشی و اینا پاک کن توی ذهنت ،
هروقت دلت گرفت یا هرچی من اگه بودم بتونم کمکت کنم خوشحال میشم ، بهم بگو ، با خیال راحت بهم بگو ، هیچ وقت غصه نخور ..
*****، *****، دلمون واست تنگ میشه √
به خدا می سپارمت .
یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۷ @ ۰۳:۰۳ ق.ظ
+بنی...
امروز نوشت من برای رفیقم: بنیامین میدونی چیه؟ دیروز این نوشته ات رو خوندم (25 بهمن 1402) تازه فهمیدم اون زمانی که درگیر افسردگی بودم و با حرفایی که نوشتم و نمیدونم چی بوده که نوشته بودم و کجا نوشتم ... توی وبم بوده یا توی وب تو، قسمت کامنتهات، چقدر اذیتت کردم... معذرت میخوام ازت اما از طرفی هم ازت ممنونم که هوامو داشتی...
منتظر برگشتت هستم اگه نیای میدونی که 22 خرداد تولدته تنها زمانیه که بهت پیام میدم همونجام دعوات میکنم:) (حالا مثلا خانم جدی هم بلده تهدیده:)))) ) (دور از شوخی غیر از وبت هیچ راه ارتباطی دیگه ای باهات ندارم... اگر میای اینجا یه حرفی چیزی بزن.. اگر توی بلاگ اسکای میری هم اونجا یه خبری چیزی از خودت بزار)
---------------------
pari
سلام دوست خوبم
در این مورد میتونی بهم کتاب معرفی کنی؟
دفعه اولی بود که در مورد چنین قضیه ای خوندم اصن نمیدونم دقیقا چی هستن با اینکه لینکها رو مطالعه کردم ولی به درک کوچیکی از این قضیه رسیدم که کلیتش میگه رفتار یک نفر از جامعه رو به کل جامعه تعمیم ندیم مگر اون قضیه با تحقیق در کل جامعه بوده باشه و بهش رسیده باشن، درسته؟ یه همچین چیزی؟
پاسخ:
سلام پری عزیز
مغالطهها به استدلالهای نادرست اما به ظاهر درستی گفته میشه که مانع از تفکر منطقی یا به نتیجه رسیدنِ بیطرفانهی یه بحث میشن. تو لینک زیر این موضوع به خوبی توضیح داده شده:
https://virgool.io/@mrali/مغالطه-چیست-۱%DB%B0-مغالطه-رایج-zpjzybactybz
شناخت مغالطهها بهمون کمک میکنه تفکر منطقی رو یاد بگیریم و تو گفتگوها با دیگران، هر حرفی رو بیدلیل نپذیریم. البته اسامی فراوان مغالطهها چندان مهم نیست؛ مهم اینه که نوع این خطاها رو بشناسیم و مثالهاشون رو درک کنیم.
من کتاب فرهنگ کوچک سنجشگرانهاندیشی نوشته نایجل واربرتن رو داشتم؛ اما ممکنه طی سالهای اخیر، کتابهای خیلی بهتری منتشر شده باشه. 🙂
+الیشاع
ضربان قلب ، حالت نرمالش اینه که ریتم بالا و پایین داره و نه یه خط صاف ، اون ریتم بالا و پایین و گهگاه یه خط مستقیم و دوباره بالا و پایین ، جریان زندگیه .
همیشه اش شادی نیست ، همیشه اش هم غم نیست .
مسیر زندگی مثل جاده است ، چراغ های ماشین هم جلوی خودشو روشن میکنه و اینطوری به پیش میره ، مثل قانون زمان حال که میگه الانت رو زندگی کن. من میتونستم توی هزاران چالش و اتفاق گذشته فلان بشم ولی الان اینجام و یا میتونم در هزاران اتفاق اینده بهمان بشم ولی الان توی این نقطه هستم و دارم جریان زندگی رو به پیش ببرم.
امیر
+
https://www.namasha.com/v/HZk11zGW
امیر
+
اولین پست برای خودم از نوشته های دوستیه که بهم اجازه داده میتونم کامنتهاش رو بنویسم...
+
شغلی خوبه که آدم برای انجامش اشتیاق داشته باشه و حتی اگه به آدم بگن قراره تا آخر عمرت مجانی کار کنی، بازم رغبت داشته باشه به انجامش
عمر ما کوتاهتر از اونی هست که بخوایم خودمون رو مشغول به کار اجباری کنیم ...
فکرهات رو خوب بکن، اما تصمیم نهایی رو خودت بگیر. نه خانوادهات، نه من، و نه هیچکس دیگه، جای تو نیستیم پری جان. شرایطت رو از نزدیک تجربه نکردیم.
درسته حرفهایی که از نظر خودمون درست به نظر میاد رو بیان میکنیم، اما هیچکس بهتر از خودت نمیتونه برای زندگی و آیندهات تصمیمگیری کنه.
الیشاع
+
زندگی آسون نیست ... شرایط کار و استخدامی عادلانه نیست. راستش این دستهبندی درسته، ولی همه چیز نیست. سهمیه و پارتی و شرایط خاص و غیره هم وجود داره.
مطمئنم تو قویتر از این شرایط سخت هستی و از پسش برمیای
مراقب آرامش روحی و سلامتیات باش دوست من. گریه کردن هم خوبه و میتونه دل آدم رو سبک کنه.
الیشاع
+
زندگی زیباست، به شرط اینکه سعی کنیم خودمون رو تمرین بدیم که روی خوبیها و زیباییهاش تمرکز کنیم
الیشاع
+
همه اینا کامنتهای دوست خوبم الیشاع هست.
باقی دوستانم اگر اجازه بدن کامنتهاشون رو مثل همین پست مینویسم تا هر وقت خواستم در دسترسم باشن و بتونم بخونم.
امروز از سفر برگشتم و چقدر خسته شدم..
دکتر بهم گفت تا یک هفته داروهاتو یک روز در میون بخور و بعد قطع کن..
از پریشب شروع کردم.. ببخشید دیشب.. پریشب خورده بودم دیشب نخوردم.. باز امشب داروهامو خوردم..
دوباره استخدامی دبیری اومد و رشته منو میخواد.. از همه اصراره که شرکت کن.. اینبار انگاری نایی برای مخالفت باهاشون دیگه ندارم انگاری باید قبول کنم و شرکت کنم.. نمی دونم واقعا..
از هفته اینده به امید خدا قصد دارم یکاری رو شروع کنم.. شاید اگه ثبت نام کردم در کنار اینا بشینم درسم بخونم..
یجورایی حس منفعل دارم...
میدونید چیه.. از این میترسم که چند سال دیگه بفهمم با خودم لج کردم که ازمونا رو شرکت نکردم..
چجوری میتونم بفهمم با خودم لج نکردم و دارم میرم دنبال خواسته خودم... ؟
......
امشب فهمیدم اسنپ م قسطی میشه پرداخت کرد:/
خدایا چه اتفاقی افتاده..
......
دلم میخواد کلی پول میداشت که میرفتم بازار فقط خرید میکردم:/
یعنی در این حد از لحاظ روحی نیاز به خرید و تغییر روحیه دارم..
.....
چند روزه به یه خانم که کارش فروش سفالینه های دست ساز خودشه پیام دادم جوابمو نداده ناراحت شدم.. در جواب اونهمه پیام و سوال من اومده نوشته میشه فردا ارسال کنم!؟
باز کلی توضیح و غیره که من فردا مسافرم برام پست کنید هزینه پست رو بگید تا من همراه هزینه اینا واریز کنم فقط سین زده.. یعنی اینقده سخت بوده یه ویس بفرسته بگه الان سرم شلوغه بعد پاسخ میدم یا فقط بگه فلان مبلغ میشه اینم بزن ..
الان امروز روز دومه صبر کردم اگر فردام پاسخمو نده ازش خرید نمیکنم..
اون چیزی که میخواستم بخرم به قصد هدیه دادن بود... 😔
واقعا ناراحت شدم..
طرز پاسخگویی واقعا خشک و بی روح بود.. الان که فکر میکنم انگاری بهم برم خورده.. اون باید دنبال مشتری بدوه نه مشتری دنبال اون.. 😔
ناراحتم حتی اگر حرفام قضاوت باشه.. من چندین ماهه این صفحه رو فقط بخاطر همین که کادو میخ استم بخرم فالو داشتم حالا که دارم سفارش میدم انتظار چنین رفتاری رو نداشتم...
.....
امشب دوستم اومد خونه.. دخترش وقتی میاد دیدن من از اینجا نمیره میخواد پیشم بمونه.. دیگه امشب بهم گفت بهش بگو هر جوزی شده که بیاد چون عادت میشه سرش.. بهش گفتم خاله جون امشب تو برو خونه تون چون فردا صبح هیچکدوممون خونه نیستیم تنها میمونی اینجا (که البته راست بود) من قول میدم یه روز از مامان اجازه تو بگیرم بیای پیشم بمونی..
نمیدونم دلیل اینکارش بخاطر چیه.. فقط خونه ما میمونه و به هیچ صراطی نمیتونه ببرتش خونه.. در حالی که خونه دوستاش شده با گریه ولی دنبال مادرش راه میفته میاد بیرون بدون اینکه بگه میمونم..
خونه ما بچه کوچیکم نیست.. هم بازی هم نداره ولی نمیدونم چی باعث میشه بخواد اینجا بمونه.. شاید پرجمعیت بودن خونه دلیلش باشه نمیدونم..
شایدم محبتی که من نسبت بهش دارم همیشه بغلش میگیرم میبوسمش. خودشو پیشم لوس میکنه.. نمیدونم...
......
از این به بعد یسری پست مینویسم که در واقع کپی حرفای شما دوستانم توی کامتتهاتونه.. بعضی حرفاتون رو دوست دارم.. میخوام به اسم خودتون برای خودم داشته باشمشون تا هر وقت خواستم بخونمشون در دسترسم باشن.. اجازه میدین؟ الیشاع؟ امیر؟ دوستای خوبم؟