۱۲۸
امروز از سفر برگشتم و چقدر خسته شدم..
دکتر بهم گفت تا یک هفته داروهاتو یک روز در میون بخور و بعد قطع کن..
از پریشب شروع کردم.. ببخشید دیشب.. پریشب خورده بودم دیشب نخوردم.. باز امشب داروهامو خوردم..
دوباره استخدامی دبیری اومد و رشته منو میخواد.. از همه اصراره که شرکت کن.. اینبار انگاری نایی برای مخالفت باهاشون دیگه ندارم انگاری باید قبول کنم و شرکت کنم.. نمی دونم واقعا..
از هفته اینده به امید خدا قصد دارم یکاری رو شروع کنم.. شاید اگه ثبت نام کردم در کنار اینا بشینم درسم بخونم..
یجورایی حس منفعل دارم...
میدونید چیه.. از این میترسم که چند سال دیگه بفهمم با خودم لج کردم که ازمونا رو شرکت نکردم..
چجوری میتونم بفهمم با خودم لج نکردم و دارم میرم دنبال خواسته خودم... ؟
......
امشب فهمیدم اسنپ م قسطی میشه پرداخت کرد:/
خدایا چه اتفاقی افتاده..
......
دلم میخواد کلی پول میداشت که میرفتم بازار فقط خرید میکردم:/
یعنی در این حد از لحاظ روحی نیاز به خرید و تغییر روحیه دارم..
.....
چند روزه به یه خانم که کارش فروش سفالینه های دست ساز خودشه پیام دادم جوابمو نداده ناراحت شدم.. در جواب اونهمه پیام و سوال من اومده نوشته میشه فردا ارسال کنم!؟
باز کلی توضیح و غیره که من فردا مسافرم برام پست کنید هزینه پست رو بگید تا من همراه هزینه اینا واریز کنم فقط سین زده.. یعنی اینقده سخت بوده یه ویس بفرسته بگه الان سرم شلوغه بعد پاسخ میدم یا فقط بگه فلان مبلغ میشه اینم بزن ..
الان امروز روز دومه صبر کردم اگر فردام پاسخمو نده ازش خرید نمیکنم..
اون چیزی که میخواستم بخرم به قصد هدیه دادن بود... 😔
واقعا ناراحت شدم..
طرز پاسخگویی واقعا خشک و بی روح بود.. الان که فکر میکنم انگاری بهم برم خورده.. اون باید دنبال مشتری بدوه نه مشتری دنبال اون.. 😔
ناراحتم حتی اگر حرفام قضاوت باشه.. من چندین ماهه این صفحه رو فقط بخاطر همین که کادو میخ استم بخرم فالو داشتم حالا که دارم سفارش میدم انتظار چنین رفتاری رو نداشتم...
.....
امشب دوستم اومد خونه.. دخترش وقتی میاد دیدن من از اینجا نمیره میخواد پیشم بمونه.. دیگه امشب بهم گفت بهش بگو هر جوزی شده که بیاد چون عادت میشه سرش.. بهش گفتم خاله جون امشب تو برو خونه تون چون فردا صبح هیچکدوممون خونه نیستیم تنها میمونی اینجا (که البته راست بود) من قول میدم یه روز از مامان اجازه تو بگیرم بیای پیشم بمونی..
نمیدونم دلیل اینکارش بخاطر چیه.. فقط خونه ما میمونه و به هیچ صراطی نمیتونه ببرتش خونه.. در حالی که خونه دوستاش شده با گریه ولی دنبال مادرش راه میفته میاد بیرون بدون اینکه بگه میمونم..
خونه ما بچه کوچیکم نیست.. هم بازی هم نداره ولی نمیدونم چی باعث میشه بخواد اینجا بمونه.. شاید پرجمعیت بودن خونه دلیلش باشه نمیدونم..
شایدم محبتی که من نسبت بهش دارم همیشه بغلش میگیرم میبوسمش. خودشو پیشم لوس میکنه.. نمیدونم...
......
از این به بعد یسری پست مینویسم که در واقع کپی حرفای شما دوستانم توی کامتتهاتونه.. بعضی حرفاتون رو دوست دارم.. میخوام به اسم خودتون برای خودم داشته باشمشون تا هر وقت خواستم بخونمشون در دسترسم باشن.. اجازه میدین؟ الیشاع؟ امیر؟ دوستای خوبم؟
- ۰۲/۱۱/۱۰
میدونید ، ادما یا بچه ها ، گاهی نسبت به کسی ، حس خوبی میگیرن ، بخاطر همون با اون طرف صمیمی تر رفتار میکنن ، شاید این بوده.
------
اینجا که گفتین که " ... از این به بعد یسری پست مینویسم که در واقع کپی حرفای شما دوستانم توی کامتتهاتونه.. بعضی حرفاتون رو دوست دارم.. میخوام به اسم خودتون برای خودم داشته باشمشون تا هر وقت خواستم بخونمشون در دسترسم باشن.. اجازه میدین؟ الیشاع؟ امیر؟ دوستای خوبم؟ ... "
من اکی هستم ، من حتی خودمم توی بلاگ اسکای از این کارار میکردم که مثلا اینطوری بود
مثلا نظر دوستام در مورد برف
---------------------
دوست 1
--------
عالی
دوست 2
-----------
دوست داشتنی ...
==========