بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۲۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۴۵

يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

واووو نمیدونین چه روز عالی ای داشتم امروز 😍🧚‍♀️

 

صبح رفتم بیرون و برگشتم هوا گرم بود ها.. یهو بارون زد و تگرگ😍😁

رفتم توی حیاط تا یکم از صدای بارون رو مثل همیشه ضبط کنم واسه خودم.. یهو یه رعد و برقی زد که ترسیدم دویدیم توی خونه ابجیم ترسید.. اخه درو که باز کردم اونم با صدای رعد و برق ترسید خیلی صداش بلند و ترسناک بود.. 

من از بچگی صدای رعد و برق میشد میترسیدم از طرفی اینجا بارون کم میاد هر وقتم بارون اومده خوشبختانه من توی خونه بودم... 

گاهی فک میکنم این فقط منم که ار رعد و برق میترسم.. ولی احتمالا افراد دیگه ایم هستن که از این صدا میترسن😁

خلاصه بگم براتون از بهار وارد زمستون شدیم😁 یعنی هوا گرم و بهاری بود ها یهو بعده یه بارون سرد شد .. دم غروبم بارون اومد .. کیف کردم😁 لذت بردم از بارونی که از دیشب در واقع شروع شد و خدا رو شکر تا امشب ادامه داشت.. البته ۵ دیقه ای میومد قطع میشد یا نهایت ده دیقه اما توی زمان مختلف می بارید.. 

خدا رو شکر ❤

رفتم سر کارم و برگشتم .. موقع برگشت پیاده اومدم از جلو شیرینی فروشی رد شدم یهو هوس دونات کردم.. شیرینی نههه هااا، دونات😐

گفتم از اون هوساییه که زود از بین میره در اثر گشنگیه و اینا.. هیچی اومدم خونه چون گرسنه م بود یکم چیز میز خوردم چایی م خوردم.. دیدم نه واقعا هوس کردم از اون هوسایی که باید حتما همین الان دونات درست کنم... مزه دوناتای بیرونو دوست ندارم این یکی که خودمون درست میکنیم خوشمزه تره.. 

از ابجیم پرسیدم اگه بخوام درست کنم بنظرت الان میشه درست کرد؟ 

گفت نه.. حداقل دو سه ساعت خمیر نیاز به استراحت داره.. 

هیچی دیگه پنچر نشدم یه سرچ توی مستر گوگل زدم رسیدم به دستور پخت دونات بدون خمیرمایه.. فوری و فوتی😄

همه موادش بود درست کردم و جاتون خالی نوش جان شد.. 

ولی از خستگی افتادم .. نمیتونم تکون بخورم.. خیلییی خسته شدم😄

ولی ارزششو داشت خوشمزه بود😋

جاتون سبز🌸🌼

۱۴۴

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۱ ب.ظ

این روزا سرماخوردگی خیلی زیاد شده.. 

خیلی مراقب خودتون باشین.. (سرماخوردگی که نه همون کرونا) 

هفته گذشته همسر برادرم سرماخورده بود روز عید اومد با همه روبوسی کرد، چند روز بعدش رفتن عروسی.. دفعه اولی حالش خیلی بد نبود اما بعده عروسی شدیدتر شد.. برادرم و برادرزاده م و ابجی بزرگم که اینجا مهمون بودن، مریض شدن و با مریضی برگشتن خونه خودشون... پشت سرش بابا و مامانمم از دیروزه علائم شون شروع شده.. خودمم که امروز بدن دردم و امیدوارم به همین درد ختم بشه.. (توی این دو سال از بس ویتامین و داروهای تقویتی مختلف خوردم همیشه نسبت به بقیه حالم بهتر بوده، یا مریض نشدم یا خیلی خفیف مریضی رو گرفتم) امیدوارم اینبارم خفیف گرفته باشم.. تا حداقل بتونم به بقیه برسم.. 

کتابخونه هم از اول اسفند بهم گفت برم.. 

دیشب انیمه shrek forever 2010 رو نگاه کردم شبیه بازی های رایانه ای بود.. جالب بود .. ولی ریتم داستانش خیلی زود و سریع گذشت و من متوجه گذر زمان واقعا نشدم.. 

وقتی متوجه گذر زمان نمیشم یعنی اون فیلم یا سریال جذاب بوده.. اینم بد نبود خوب بود .. 

فقط مشکلی که من باهاش داشتم سر قضیه زیرنویس بود.. اخه زیرنویسش رو جدا دانلود کردم و زیرنویس با ویدیو هم خوانی نداشت ، نمیدونم چون ویدیو حذفیات داشت این مدلی شده بود یا کلا زیرنویس مشکل داشت ... این یکم ازاددهنده بود..

بعده مدتها بود که یه فیلم دیدم..شاید چندهفته ای میشد که اصن فیلمی ندیده بودم... 

 

شونه درد و گردن درد اذیتم میکنه که حالا یا واسه دیسک هست یا واسه اینه که احتمال زیاد منم سرماخوردم.. فعلا یه مسکن که دکتر بهم داده رو خوردم تا بعد ببینم چطور میشم... 

 

اهان امروز با سیستم دسیمالی (ده دهی) و دودویی (۰، ۱) و ۱۶ تایی یا هگزادسیمالی اشنا شدم و الان میدونم چجوری میشه ای دی لپ تاپم رو به صفر و یک تبدیل کنم و چجوری اونو باز به شماره سریالش در بیارم:) 

در کل فک کنم منظورم رو رسوندم😃 ارتباط بین این سه سیستم رو یاد گرفتم و برام جذاب و دوست داشتنی بود.. کاش زودتر باهاش اشنا شده بودم😁

امیدوارم در ادامه هم همین حرفو بزنم گریه نکنم از سختی درسا😅😁🤭

۱۴۳

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۰۵ ب.ظ

خب بخوام از این روزا بگم.. 

در حال درس خوندنم.. یه کتاب رو تمام کردم خیلی آسون بود اما وای به کتاب دوم، شبکه و نرم افزاره.. من مشکلم لغات فارسی ای هست که به کتابها ورود کرده و کلا همونایی که بلد بودمم پرید:) 

مثلا فلو چارت شده روندنما😅 

یا رجیستر شده ثَبات.. دیگه قاطی پاطی خوندم و رسوندم خودمو به فصل ۳، اگه بگم الان ۵ روزه درگیر خوندن همین کتابم دروغ نگفتم😅 دیروز و امروز یه بخشی رو خوندم در مورد الگوریتم و همین روند نما و یسری کدها رو خوندم هم اسون بود متوجه شدم هم سخت بود متوجه نشدم یه چیزی مابین اینا🤣 در کل گرفتم قضیه چیه ولی دیگه.. 

یعنی تا الانم هر چی فهمیدم به لطف دوره ای که هاتف گذاشته بود و شرکت کرده بودم هست‌.. هنوز یه کتاب دیگه م دارم که احتمالا یا نخونم یا بزارم اخر سر بخونم به اسم اموزش زبان برنامه نویسی پایتون:/ 

دارم به این فک میکنم رشته م یه چیزه دیگه ست بعد چه درسایی واسع ازمون باید بخونم:/ 

مهم اینه دارم تلاشمو میکنم... 

......

دیروز سرکارم دو پسر ۸۴ هستن که میان واسه امتحان بزارن خیلی شوخی میکنن و سر به سرم میزارن.. اخرین سری ای که اومده بودن چند ماهی بود که گذشته بود و وقتی شیفت عصر اومده بودن من شوخی هاشون رو جدی جواب میدادم ولی دیروز منم با شوخی حرفاشونو جواب دادم😊 فک میکنم بهتره یکم از حالت جدی در بیامو یکم دوستانه با همه برخورد کنم البته در یه محدوده مشخص و یه حد و مرزی... 

این دو تام سر به سرم میزاشتن در مورد ازمون و اینجور سوالا.. از این مدل بچه هایین که سرکلاس سر به سر استاد میزارن شوخی میکنن اخر ترمم دنبال استاد میدوعن ومیگن استاااااد توو رووو خداااا نمرررره بدهههه، استاااااد😁

بخداا منم دیونه م اومدم اینا رو مینویسم و میخندم🤣

خدایا این روزا رو برام بیشترشون کن😁🙏 

۱۴۲

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۴۳ ب.ظ

امروز به این فک میکردم سالهاست وبلاگ مینویسم سالها گنگ و مبهم نوشتم سالها به دوستانم اجازه ندادم درکم کنن تا الان که توی بیان اومدم و دارم مینویسم و سعی میکنم از احساساتم از زندگی روزمره م، از درونیاتم، از واقعیت زندگیم بدون ترس قضاوت شدن بنویسم، یاد گرفتم انتقاد پذیر بشم.. بزرگتر شدم.. یه رشد و پیشرفتی داشتم که بهم حس خوب و مثبتی میده... 

دیگه بفکر بستن و حذف وبلاگ نیستم، تا حالا پیش نیومده بخوام حدف کنم اینجا رو ولی قبلا وقتی از لحاظ روحی بهم میریختم عصبانی بودم نمیتونستم از احساساتم بنویسم اینجا از مشکلات و مسائل م بنویسم اینجا بفکر حذف وبلاگم میفتادم.. 

امروز حس خوبی دارم، حسی که پر از زندگیه، پر از آرامش و پر از دغدغه ها و بهانه هایی برای زندگی و پر از حس خوب... 

بعضی روزا حالم خوب نیست با خودم دعوا میکنم بعضی روزا خودمو بغل میگیرم با مهربونی و از خودم معذرت خواهی میکنم و خودمو دلداری می دم... 

برای رسیدن به هدفام یاد گرفتم چجوری راه بیفتم..‌ چجوری حرکت کنم.. :) 

بلند شدن رو یاد گرفتم.. 

خودمو دوست دارم❤

پر از حس خوبم اما نمیدونم دیگه چجوری و با چه کلمات دیگه ای این حس خوب رو توصیف کنم.. جز اینکه بگم حس م مثل وقته که یکیو دوست داریم... 

حرفام به امروز که خیلی ها براشون مهمه مربوط نیست.. چون امروز برای من هیچ وقت از اهمیت برخوردار نبوده توی زندگیم:) و جایگاهی نداشته.. 

امروز و این حرفام بخاطر فکر کردن به گذر عمرم و روزهای سپری شده عمرم و رشد و پیشرفت اخلاقی، روحی، برمیگرده، پیشرفت مالی نداشتم تا الان ولی امیدوارم توی این دهه از زندگیم بتونم به لحاظ شغلی به جایگاه ثابت و مشخصی برسم و درآمد ثابت و مشخصی و بهتره بگم دائمی داشته باشم:) 

من هنوز تا ۴۰ وقت دارم 😁

۱۴۱

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

امروز یه روز عجیب بود.. 

صبح حال روحی خوبی نداشتم.. کم حوصله بودم.. ولی از ظهر به اینور بهتر شدم.. رفتم اون یکی وبم و یسری کامنتای بنی رو خوندم و خندیدم.. 

بنی هنوز اینجا میای؟؟ گفتی ۲۲ خرداد ۱۴۰۳ برمیگردی؟ هنوز منتظرتم.. کاش وبتو پاک نمیکردی.. هر وقت نوشته هاتو میخوندم پسر ، کلی میخندیدم و یه دلیل حال خوبم نوشته های تو بود... با اون طرز بیان خیلی بانمک و دوست داشتنی و خونگرم ، حرفاتو با یه لحن جدی و خنده دار میگفتی😁 امروز یکی از کامنتهاتو که با عنوان به خدا میسپارمت برام نوشته بودیو خوندم.. توی یه کامنتم نوشته بودی بیام بزن توی سرت🤣 چرا کامنتاتو بستی اخه🤣🤣 

با این دعواهات و شوخی هات چقدر لبخند به لب م اوردی پسر جان😁

یادته بهت میگفتم پسرم🤣

منم که خانم جدی🤣 

خوندن کامنتهات خیلی حالمو تغییر داد... یه پا جوک هستن کامنتات😁

هر جا هستی امیدوارم در پناه خدا به برنامه هات رسیده باشی و سالم و سلامت باشی پسر خوبم💕 خواهر کوچولوت و پدر و مادرت سالم و سلامت باشن، و اینکه نمیدونم هنوزم اینجا میای؟ اینجا رو میخونی؟ 

رفیق م که تو بودی... 

 

+ همه دوستام در جایگاه خودشون برام دوستای خوب و عالی ای هستن💕 ولی بنی برام شبیه خواهرزاده م بود چرا که هم سن و سالش م هست... 

 

بنی کامنتای تو رو هم دوست دارم برای خودم اینجا بنویسم... اگر هستی یا میای اینجا برام بنویس... اما تا وقتی که تو بنویسی اینو بدون من نوشته هاتو از اون وبم میارم اینجا فقط اسممو حذف میکنم 😁

از بعد از ظهر به اینور حالم عالی بود... یکم ویدیو کلیپ پیدا کردم که بعدا احتمالا توی وب بزارمشون😁

۱۴۰

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۳۳ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۳۳

۱۳۹

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۵۸ ب.ظ

گاهی شروع میکنم به خودتخریبی و سرزنش کردن خودم.. 

هر روزی که میگذره بجای اینکه عقلانی تر رفتار کنم برعکس میشه.. 

بچه گانه تر رفتار میکنم.. گاهی از خودم میپرسم تو اصن فکرم میکنی ؟! 

یکم تندخو شدم این روزا... یعنی بداخلاقم.. 

... 

امروز سرکار بازرس اومد یه وضعی شد که نگو.. اشنا بود برام ولی جز پیامکی به هیچ کسی نمیتونستم اطلاع بدم مدیرمونم که تشریف نداشت اومد گفت شما اینجا چکاره ای؟ 

گفتم کاربرم.. خدا رو شکر پیامک زده بودم همکارم گفته بودم یکی اومده سوالایی پرسید که مشکوک میزنه.. فک کنم بازرسه.. اصن وضعی بود.. سریع مدیرمون خودش رو رسوند.. وای خدا رو شکر.. دسپاچه شده بودم.. 

 

دوس دارم کامنتها رو برای مدتی ببندم.. امیدوارم بی احترامی تلقی نکنید.. 

۱۳۸

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ

این روزام... 

مدتیه قبول تغییرات برام راحت شده گارد نمیگیرم.. 

مثلا ظرفشویی دوقلو رو تصور کنین، اگر همیشه ظرف ها رو وقتی ریکا میزدم توی سینک ۲ که وسط قرار گرفته میزاشتم و ظرفا رو بعد ابکشی میکردم الان برعکسه، توی سینک ۱ میزارم و بعد ابکشی میکنم.. 

یعنی به حرفی که یکی از دوستام گفت فکر کردم دقت کردم.. الگو و رفتارهای تکراری که از نظرم روی اینها گارد داشتم ولی با تغییر دادن این یا یسری چیزای دیگه الان بهتر شدم.. این کارم تاثیر یک ساله نه چند روز یا چند ماه... 

از این بابت یکم خوشحالم.. 

.... 

این روزا همه بفکر عید و خونه تکونی هستن اونوقت ما مثل بقیه روزامون عادی داریم زندگی میکنیم.. اگر زمان شستن فرش هاست میشه ماه بعدم فرشا رو شست اگر گردگیری و مرتب کردن کل خونه س.. یک ماه پیش یه خونه تکونی حسابی انجام دادیم.. حتما که نباید قبل از سال باشه.. 

راستش این روزا از اینکه متفاوت از بقیه ادما باشم حس خوبی میگیرم.. 

چون همه این وقت سال خونه تکونی میکنن و طبق روال جا افتاده ما هم خونه تکونی کنیم رو دیگه دوست ندارم میخوام متفاوت باشم.. 

.... 

حدودا ۱۲ بهمن من اجبارا روبیکا رو نصب کردم و یه اتفاقی رخ داد که یجای دیگه نوشتم چون نمیخوام اینجا از گذشته بنویسم هر چی که مربوط به گذشته ست بهتره همونجا بمونه.. 

....

جدیدا خیلی فکر میکنم خیلی تحلیل میکنم.. رفتار خودمو احساسات خودمو، یجورایی واسه شناخت خودمه ها... ولی در طولانی مدت فک میکنم خوب نیست چون باعث تحلیل رفتار بقیه میشه و شاید باعث ازار بقیه دوستام و حتی اعضای خانواده م بشه.. 

....

نمیدونم این اقتضای سنم هست یا نه .. 

ولی تصمیم گرفتم ارتباطم رو با برخی دوستام قطع کنم.. 

وقتی میگم دوستام، به دو دسته برام تقسیم میشن.. دوستایی که باهاشون در ارتباطم تماس میگیرم و حرف میزنم و میریم بیرون که همه خانم هستیم ولی با طرز نگاه و دید متفاوت... اینا دسته اولن... 

دوستای دسته دوم، دوستای اینجا هستن... دوستایی که هم خانم هستن هم آقا.. بین این دوستانم افرادی هستن که رفتن و وباشون رو بستن، دوستایی م هستن که وباشون رو بستن ولی با خودشون توی شبکه های مجازی دیگه در ارتباطم... به این دوستا هم فکر میکنم...

ولی به قطع یا کم کردن ارتباط با برخی از دوستای دسته اول فکر میکنم... 

یکم میخوام دایره امن دوستی هام رو بیشتر کنم و افرادی رو در کنار خودم داشته باشم که به لحاظ روانی هم برام امن هستن... و این قضیه دو طرفه باشه نه یک طرفه... 

این کارم دایره امن خودم رو بزرگتر نمیکنه اما دایره روحی م رو امن میکنه... 

.....

امروز صبح یه حساب توی یه بانک مجازی باز کردم، تا دو هفته دیگه کارت و مشخصات حساب میرسه دستم... تا شب یه حساب دیگه م هست میخوام اونم باز کنم...

این حساب باز کردنه، پشتش یه برنامه ریزی ای هست...

در کنارش از این ماه خرج و برج ها و حساب و کتابهام رو میخوام به طور دقیق مکتوب کنم... 

اولویتها و نیازهامو در ماه مینویسم و هر چند ماهی یکی رو بنا بر ضرورت و اولویتش انجام میدم...

خرجای اضافه رو حذف میکنم.. یه مدت سختی زیادی رو میخوام تحمل کنم تا شرایط یکم بهتر بشه... 

فکر میکنم لازمه این سختی مالی رو به جون بخرم ..‌ 

....

گاهی یسری حرفهایی میزنم عجیب غریب خودم متعجب میشم.. منم میدونم کامل نیستم، میدونم منم طرز نگاه و دید خودم رو دارم، مثل خیلی ها عاقلانه نمینویسم شاید نوشته هام سطحی باشه.. یا اصن مسخره باشه.. 

ولی اگه با حرفایی که نوشتم یا کامنتی که توی وبتون نوشتم نتونستین ارتباط بگیرین منو ببخشید که توانایی فهموندن مقصودم رو ندارم... فک میکنم از این نظر به مادرم رفتم... 

.... 

به دوستم زنگ زدم که باهاش کمی از اتفاقای امروز حرف بزنم.. ازش پرسیدم خوبی چه خبر... گفت.. از من پرسید چه خبر.. وقتی یکم از حرف زدنم گذشت موضوع رفت روی بحث درس خوندن و پرینت جزوه و بعدم حرفمو بدون جواب دادن گذاشت یعنی بلافاصله بعد حرفم گفت خداحافظ... 

توی حرف زدن با افراد از اینکه حرف زدنت رو نادیده بگیرن و حرفت رو بی جواب بزارن و قطع بکنن خوشم نمیاد اما در برخوردهای رودر رو... 

یه همچین وقتایی یکم ناراحت میشم اما واقعیت اینه بچه کوچیک داره احتمالا بخاطر اون مجبور شده سریع قطع کنه.. برای همین قضاوتش نمیکنم.. یعنی تمرین کردم واسه یه همچین وقتایی ناراحت نشم... 

ولی حقیقت وجودیم اون ته تهش ناراحت میشم.. مثل اینه داری حرف میزنی با یه نفر، بدون توجه به حرف تو موضوع حرف رو عوض کنه... بی توجهی و بی اعتنایی و بی احترامی چیزیه که من میگیرم... 

دلم میخواد ارتباطم رو با افرادی که اینکارو میکنن باهام کمتر کنم..‌ یعنی بیشتر حضوری ببینمشون توی فاصله زمانی طولانی و دیر به دیر... دیگه پشت گوشی باهاشون حرف نزنم تا دیگه قضاوتشون نکنم.. در کنارش خودمم ناراحت نشم برای خودم ارزش قائل بشم.. به احساساتم احترام بزارم... شاید خودخواهیه ولی میخوام خودخواه باشم... 

....

 

خدایا شکرت.. تو برام خدای اون چوپانی نه خدای موسی... 

137

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ۰۳:۳۸ ب.ظ
پری: اگر یه نفر بخاطر رشد و توسعه فردی خودش هزینه کنه و یه دوره مشاوره بخره و روی خودش کار کنه دنبال کشف درونیات خودش با کمک گرفتن از یه مشاور باشه وقت تلف کردنه؟ 
 
+ببین جواب این سوال رو هر کسی خودش باید به خودش بده ، دیگران فقط تماشاچی هستن و نگاه خودشون رو نسبت به ماجرا دارن ، میتونن نظر بدن بعنوان یه راهنماگر ولی بازم جایگاهشون مشاوره است و انتخاب نهایی با خود طرف هست.
ببین برای اینکه درک کنید:
++اینو دارم میگم چون واقعا بعضی موقع ها به ذهنم می رسید ، مثلا بعضی ها هستن که جراحی زیبایی میکنن ، حالا بینی و گونه و هر چی ، من میگم وا خب دماغ به اون خوشگلی داشتن ، چه کاری بود؟ پول الکی خرج کردن واقعا ، مثلا به جاش به شخصی کمک میکردن. این نگاه منه ولی اگه من از نگاه طرف به ماجرا نگاه کنم میبینم که نه ، مثلا اگه دماغم رو عمل کنم ، اون زیبایی بعد از عمل ، بهم حس اعتماد به نفس بیشتری میده و اصلا به بقیه چه ربطی داره که من با پولم چیکار میکنم؟برن خودشون برا خودشون کار کنن و هر جور دوست دارن خرج کنن ولی من دوست دارم روی خودم سرمایه گذاری ای انجام بدم که باعث حس بهتر به من میشه.
 
منتها بقیه نگاه خودشون رو به بقیه دارن و چون نگاه خاص خودشون رو دارن اینطور فکر میکنن که بالاتر گفتم ، یعنی با اون طرز نگاه ، شما هم اگه جای اونا باشین ، ممکنه همین نگاه رو داشته باشین ، دقت کنید من گفتم : " با اون طرز نگاه " جاش باشین و نگفتم اگه جاش باشین ، هر کسی دیدگاه خاص خودشو نسبت به خودش و اطرافش داره.
++یه زمین خالی ، یه قیمت مشخص داره ولی وقتی که داخلش یه خونه زیبا ساخته میشه ، ارزش اون زمین به مراتب بیشتر میشه . انسان هم همینه ولی وقتی ادم ها شروع به صحبت میکنن شما متوجه میشین کی ادم حسابیه و کی دهنش چاک و بست نداره و ادب و احترام حالیش نمیشه . 
 

+امیر

 

---------------------

هر جا بنی اسممو نوشتی ستاره میزارم..:)

حالا تو کجایی؟ نمیگی دوستات دلتنگت میشن؟ 

 

با عنوان : الان بیام بزنمت؟؟

 

 

***** این دیگه چه وضعشه ؟؟؟
بی خبر ، یهویی ، وبلاگ رو می بندی ؟؟؟؟

این اصلا از نظر معرفتی هم درست نیس ،
حرف بزن ، بیا بگو چته خوو ...

آروم تر ، دوستانه تر ، قبل رفتن یه شعری یه جمله ای ،
حداقل یه خداحافظی قشنگی کن .. اینجوری میرن ؟

اینجوری میری فکر نمی کنی دوستات‌ نگران میشن ؟
فکر نکردی من بلند شم بیام بزنم توی سرت ؟
همین الان بیام بزنمت ؟ میاماااااا
هی بزرگ تر از منی میگم احترام نگه دارم خودت نمیذاری ..

اینا الان دستم روت بلند شد خوبه ؟
الان دیگه همه میگن بنی دست بزن داره ...
ببین با اینجوری رفتنت آبروی منو بردی .. دلت خنک شد +_+

 

 

شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷ @ ۰۴:۰۰ ب.ظ

 

+بنی...

 

------------

 

با عنوان: به خدا می سپارمت

 

*****، می دونم وقتی یه چیزی ذهنتو درگیر می کنه ، تمام زندگیتو بخاطرش میذاری وسط ، تمام وجودتو میذاری روش ، و این به نظر من یه جور شکنجه کردن خودته ،

توی زندگیه ما خیلیااا باید بیان و برن ،
به خیلیااا باید محبت کنیم ،
و به خیلیاااا باید بی محلی کنیم ،
توی زندگی ما همجوره آدم اومده ،
و حالا به بعدم آدمای زیادی باید بیان ،
اگه بخوای هر بار بخاطر هر کدوم از این آدما
اینقدر خودتو درگیر کنی ، پیر میشی ، مریض میشی ...


گفتی که از این کشور می خوای بری ، باشه ،
ولی این همه رفتی ، چی شد ؟
خیال می کنی با رفتن درست میشه ؟
اصلا من نمیگم برو یا نرو ،
ولی دلم می خواد به این فکر کنی ،
خیلیاا شاید بهت نگن ، ولی تو بری دق می کنن ،
خارج خوبه هاا ، به آدم انگیزه میدن ، کار میدن ،
ولی به نظرم ایران بهت بیشتر میاد ،
دل تو خارجی نمیشه *****...

یه قسمت از کامنتت حس کردم نسبت به همه بی اعتماد شدی ، بد بین بودن خوبه ، آره خوبه چون کسی نمی تونه بهت نزدیک بشه ، ولی یه بدی هم داره ، امیدت رو نسبت به همچی از دست میدی ، دختر جان یه جاهایی رو اگر بخوای بد بین باشی اولین نفر قلب خودتو شکستی ، اولین نفر با این بد بینی به خودت ضربه میزنی ..

من هیچ وقت مزاحم هیشکی نشدم و‌ نمیشم ،
وبت رو که یهویی دیدم بستی ،
می تونستم تلگرام حالتو بپرسم ،
ولی‌ خب از آخرین باری که صحبت کردیم ،
حس‌ کردم راحت نیستی ، و برا همین ،
توی تلگرا بهت پیام ندادم ،
الانم توی وبلاگ هم دیگه کامنت نمیدم ،
چون می دونم احتیاج داری به اینکه سراغی ازت نگیریم ،
تا که‌ خودت با خودت کنار بیایی ...

دلم برای خوردن یک فنجان چای گرم با توی عزیزدلم تنگ شده.

و چقدر متن بالا پُر از معنیه ،
یه لحظه بغض کردم ،
واقعا عالی گفته ، آفرین ..

خبرنگار شدن کار سختی نیست ،
خیلی راحت میشه بهش رسید ،
فقط باید راحت به همچی ‌نگاه کنی ...
خیلی محشره ، خانم جدی خبرنگار حرفه ای شده ....

***** ، ببین قبلا هم گفتم ،
توی اقوام داشتیم ضربه مغزی شده ،
الان بهتر از قبل داره به زندگیش ادامه میده ،
پس‌ همچنان امید بده ، قوی باش دختر ،
یه روز میاد که من مطمینم سید بلند میشه ،
و پا به پای شما راه میره و تازه هی واستون میخنده هی میخنده ...

حرف خودکشی زدی که حال منو بد کنی ؟
بار آخرت باشه ، واقعا بار آخرت باشه ،
ببین من که نه تو رو دیدم ، نه حتی چهرتو می تونم حدس بزنم ، اما از این حرف خودکشی تنم لرزید ، حالا تو فکر کن به مادرت پدرت خواهرت ، **** ما رو عصبی نکن ، خواهش می کنم آرامش خودتو‌ حفظ کن ، روز های خوب نزدیکه ....

نماز و‌ روزه های توام قبول باشه ،
به‌ خدا می سپارمت و *****، *****،
***** دلمون واست خیلی تنگ میشه ..

تصمیم های الکی نگیریاا ، این خودکشی و اینا پاک کن توی ذهنت ،
هروقت دلت گرفت یا هرچی من اگه بودم بتونم کمکت کنم خوشحال میشم ، بهم بگو ، با خیال راحت بهم بگو ، هیچ وقت غصه نخور ..

*****، *****، دلمون واست تنگ میشه √

به خدا می سپارمت .

 

یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۷ @ ۰۳:۰۳ ق.ظ

 

+بنی...

 

امروز نوشت من برای رفیقم: بنیامین میدونی چیه؟ دیروز این نوشته ات رو خوندم (25 بهمن 1402) تازه فهمیدم اون زمانی که درگیر افسردگی بودم و با حرفایی که نوشتم و نمیدونم چی بوده که نوشته بودم و کجا نوشتم ... توی وبم بوده یا توی وب تو، قسمت کامنتهات، چقدر اذیتت کردم... معذرت میخوام ازت اما از طرفی هم ازت ممنونم که هوامو داشتی...

منتظر برگشتت هستم اگه نیای میدونی که 22 خرداد تولدته تنها زمانیه که بهت پیام میدم همونجام دعوات میکنم:) (حالا مثلا خانم جدی هم بلده تهدیده:)))) ) (دور از شوخی غیر از وبت هیچ راه ارتباطی دیگه ای باهات ندارم... اگر میای اینجا یه حرفی چیزی بزن.. اگر توی بلاگ اسکای میری هم اونجا یه خبری چیزی از خودت بزار)

 

 

---------------------

 

pari

سلام دوست خوبم
در این مورد میتونی بهم کتاب معرفی کنی؟
دفعه اولی بود که در مورد چنین قضیه ای خوندم اصن نمیدونم دقیقا چی هستن با اینکه لینکها رو مطالعه کردم ولی به درک کوچیکی از این قضیه رسیدم که کلیتش میگه رفتار یک نفر از جامعه رو به کل جامعه تعمیم ندیم مگر اون قضیه با تحقیق در کل جامعه بوده باشه و بهش رسیده باشن، درسته؟ یه همچین چیزی؟

 

پاسخ:
سلام پری عزیز
مغالطه‌ها به استدلال‌های نادرست اما به ظاهر درستی گفته میشه که مانع از تفکر منطقی یا به نتیجه رسیدنِ بی‌طرفانه‌ی یه بحث میشن. تو لینک زیر این موضوع به خوبی توضیح داده شده:

https://virgool.io/@mrali/مغالطه-چیست-۱%DB%B0-مغالطه-رایج-zpjzybactybz

شناخت مغالطه‌ها بهمون کمک می‌کنه تفکر منطقی رو یاد بگیریم و تو گفتگوها با دیگران، هر حرفی رو بی‌دلیل نپذیریم. البته اسامی فراوان مغالطه‌ها چندان مهم نیست؛ مهم اینه که نوع این خطاها رو بشناسیم و مثال‌هاشون رو درک کنیم.

من کتاب فرهنگ کوچک سنجشگرانه‌اندیشی نوشته نایجل واربرتن رو داشتم؛ اما ممکنه طی سال‌های اخیر، کتاب‌های خیلی بهتری منتشر شده باشه. 🙂

 

+الیشاع

۱۳۶

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۳۷ ق.ظ

 روز ۵ شنبه، سمت چپ قفسه سینه م درد میکرد.. بخصوص وقتی نفس عمیق میکشیدم به قلبم فشاری که میومد درد داشت نمیتونستم خوب نفس بکشم.. به مرور بدتر شد.. برای اینکه بفهمم واسه معده مه یا نه یکم عرق نعناع خوردم:) 

بهتر میشدم ولی باز درد برمیگشت.. اخرش نفهمیدم قلبم بود یا معده م.. ولی خب از اونجایی که امروز با درد معده بلند شدم و کل روزم اذیت بودم احتمالا معده م بوده و اینم از عوارض قطع کردن داروهاست احتمالا... تا یه مدت باید تحمل کنم این درد رو، تا بلاخره رو براه بشم.. دیگه حوصله دکتر رفتن ندارم... 

 

البته ناگفته نمونه سر صبحی یه پیامک قشنگ از طرف بانکی اومد که من اصن اونجا حسابی ندارم چه برسه به وام... اصن وامی به اسم من ثبت نیست چون من اصن وام برنداشتم تا حالا... 

 

این تصویر اون پیام... اسم بانک رو بدستی من حذف نکردم:/ 

قبل این پیام، چندین پیامک برام جهت سر رسید قسط وام میومد.. خب من وامی ندارم توی این بانکم اصن حساب م ندارم.. بعده چند بار پیامک اومدن با سرشماره عددی، وقتی با این سرشماره با اسم بانک پیامک اومد رفتم بانک.. 

پیامکو نشون دادم و گفتم من اینجا نه حسابی دارم نه وامی برداشتم قضیه این پیامک چیه برام میاد.. کاربر پشت باجه سرش شلوغ بود یه نگاه انداخت و گفت این پیامک واسه قسط یارانه س، شما از یارانه ت وام برداشتی! واسه اونه.. 

اخه یارانه من به حساب پدرم میره اونم بانکی غیر از سپه.. بعدم در ادامه گفت این پیامک واسه همه میره نگران نباشین و تمام ..

خب وقتی نه حسابی دارم نه وامی طبیعیه پیگیر نشم دیگه... ولی این پیامک امروز صبح فکرمو مشغول کرد... به اینکه کسی از روی مدارکم وام برداشته یا شماره تماس رو اشتباه ثبت کردن... قضیه چیه..

به بابا نشون دادم و قرار شد فردا اگر تعطیل نکنن صبح بریم بانک ببینیم قضیه چیه این وام به اسم کیه برای چی برای من پیامک میاد... 

من فک میکنم شماره مو اشتباه ثبت کردن..