بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

شروع

جمعه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۲۵ ب.ظ

سلام 

دوستان از این به بعد اینجا مینویسم و خوشحال میشم منو فقط پری صدا بزنین و اینکه از این به بعد دوست دارم توی وبم در کنار رعایت حد و مرز همدیگه، یه فضای صمیمانه و دوستانه حاکم باشه برای همین با همه یجور حرف میزنم پس این رو دال بر بی احترامی نگذارین و این برای همه صدق میکنه... 

اینجا ممکنه از روزمرگی هام بنویسم ممکنه از ناراحتی و شادی ممکنه از کتاب و متن کتابا و فیلم و سریالایی که میبینم بنویسم هر چی که مینویسم فقط مخاطبشون خود منم... 

فقط میخوام زندگیمو برای خودم باز تعریف کنم.. میخوام شاد باشم و لحظه های سخت رو هم بنویسم و یادم باشه که همه ی اینا گذشته و میگذره پس غم نخور رو به خودم یاداوری کنم...

دنیا در حال گذره و پذیرش تغییر و تغییر کردن خوبه و یه راه رو به رشده:)

مراقب خودتون و سلامتیتون باشین..

ممنونم که اینجام میاین و در کنارمین.. 

.

دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۳۷ ب.ظ

اگر به من بگویند زیباترین واژه‌ای که تاکنون یاد گرفتی چیست؟! می‌گویم: «پذیرش است!» «پذیرش» یعنی:
پذیرفتن اینکه من کامل نیستم.
پذیرفتن آدم‌ها با تمام نقص‌هایشان.
پذیرفتن اینکه گاهی من هم اشتباه می‌کنم.
پذیرفتن اینکه خودم مسئول زندگیم هستم.
پذیرفتن اینکه مشکلات هست و باید به مسیر ادامه داد...

داشتن پذیرش توی زندگی یعنی پایان دادن به تمام دعواها و اختلافها...

The Bounty Hunter

.

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۱۸ ب.ظ
ما فقط یه بار زندگی می‌کنیم، پس شرایط رو برای خودت سخت‌تر نکن؛
اگه دلت برای کسی تنگ میشه، بهش زنگ بزن.
اگه کسی رو دوست داری، بهش بگو. 
اگه دلت میخواد کسی رو ببینی، باهاش قرار بذار. 
اگه سوءتفاهمی پیش اومده، رفعش کن.
اگه سؤالی تو ذهنته، بپرس.
اگه از چیزی خوشت نمیاد، رک نظرتو بگو.
اگه از چیزی خوشت میاد، با بقیه درمیون بذار.
اگه چیزی رو می‌خوای، درخواست کن.
 
زندگی رو آسون بگیر رفیق :)
 
------------------------------------
 

"برون‌ریزی" یه اصل مهم تو درمانه.

شاید چیز به ظاهر ساده‌ای بیاد ولی یه راه درمانی خیلی قوی اینه که احساساتتون رو تخلیه کنید؛
- چه با حرف زدن کنار یه آدمِ امن
- چه با نوشتن
- چه با ضبط کردن صداتون و گوش کردن بهش
و بعد از همه‌ ی اینا، یه نفس عمیق می‌کشین و می‌گین آخیییش سبک شدم :)

 

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

 

توی کتاب پلنگ های کافکا نوشته بود: 
"از خودم شرمنده شدم وقتی فهمیدم زندگی یک جشن بالماسکه بود در حالی که من با چهره واقعی ام در آن حاضر بودم..."
 
 
پ.ن: این جمله ی اخری خیلی به دلم نشست... 

.

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۴۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ بهمن ۰۱ ، ۱۱:۴۹

.

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۴۲

پدر و مادرم

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۱۵ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۵

۱۲

شنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۵۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۵۶

۱۱

شنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ۰۵:۱۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۱۳

۱۰

جمعه, ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۵:۲۰ ب.ظ

مدتیه متوجه شدم فراموشکار شدم..

بیشتر این فراموش کاری بخاطر استرسه..

من یادم رفته بود که امسال خیلی عکس گرفتم ..از طبیعت از جاهای دیدنی ای که رفتیم.. 

واقعا چرا یادم رفته؟! 

چون عکسا رو پاک کردم شاید فراموش کردم.. نمیدونم..

فک میکردم خود قدیمیم نیستم ولی هستم... 

این خوشحالم میکنه که خودمم فقط باید خودمو پیدا کنم.. توی یه مرحله ای هستم که هر چی بیشتر به خود قدیمیم نزدیک تر میشم خوشحالتر میشم.. اینکه میبینم دیدگاهم فرق میکنه و تغییر کردم و رشد کردم هم خوبه ... اینکه بیشتر دنبال شناخت خودمم و دنبال اینم بدونم واقعا چی میخوام و دارم دوباره خودمو پیدا میکنم حس خوبی داره... 

 

رشد کردن شناختن خود و پیدا کردن علایقمون و ساختن شخصیت استوار و قوی از خودمون خوبه... قشنگه.. 

 

+ یسری کارا مردانه س مدتیه بابا میگه شما دو تا دختر باید این کارا رو یاد بگیرین که اگر ما نبودیم بتونین از پس خودتون بر بیاین... :/

++ قبلا در مورد فوت کردن پدر یا مادرم حرفی میشد یا خودشون حرف میزدن میزدم زیر گریه از ناراحتی و تحمل شنیدن این موضوع رو نداشتم و نمیتونستم نبودنشون رو متصور بشم اما الان پذیرفتم که مردن هم بخشی از زندگی هست و این اومدن ها و رفتن ها بخشی از چزخه ی طبیعی زندگی... پس باید قبولش کرد و باهاش کنار اومد... امیدوارم سالها سالم و سلامت باشن و سایشون مستدام و بالای سرمون باشن... 

+++ خیلی وقت بود دنبال شروع یه کار جدید که واسه خودم باشه بودم.. یه روز فهمیدم دستام دچار چه مشکلی شده و تمام ارزوهام از بین رفت و غم بزرگی توی دل م بود ... احساس شکست احساس بی ارزشی و خیلی احساس های دیگه... تازه با خودم کنار اومدم و پذیرفتم که اگر کار نکنم هیچ اتفاقی نمیفته به هر حال پدرم هست... تکیه گاهمه.. 

من ادم فعالی بودم ولی الان بعد از قضیه دستام زیاد به فعالی گذشته نیستم گاهی فک میکنم کم میارم... یا کار با لپ تاپ اینم یه بخشی از زندگی من بود که اینم باید بزارم کنار!

هر روز از خودم میپرسیدم من میتونم مثل قبل با دستام کار کنم...

دستام الان خوبن مثل ماه های اول بی قدرت و جون نیستن میتونم در یه شیشه مربا رو مثلا الان باز کنم البته اگر زور زیادی نخواد ... هنوز دستام مثل قبل نشدن و هنوز استفاده از وزنه بنظرم زوده.. ولی این روزا اگر دستام درد میگیرن بیشتر بخاطر گردنم هست و دیسک گردنم.. با اینکه هر روز ورزش میکنم اما ده دقیقه ورزش جای ورزش اصولی و درست رو نمیگیره...

من میدونم میتونم تا سال اینده بهتر بشم و اگر مشکلی پیش نیاد یه چکاپ سال اینده مجددا انجام میدم ... 

تا سال اینده اتفاقات زیادی پیش رومه... 

فعلا دارم با ارامش زندگی میکنم و راضیم... 

اما ارزوهام همه از بین رفته.. یعنی میشه ارزوی جدید پیدا کرد! 

 

++++ یه عکس از ادم برفی سال 92 که من و خواهرم درستش کردیم.. 

 

 

+++++

همیشه عیدها رو تبریک میگفتم اما این روزا زیاد میلی به عمومی تبریک گفتن ندارم...

برای بابا کادویی نخریدم چون برای مامانم نتوننستم برای روز مادر کادویی بخرم... ادم وقتی کم درامد باشه همین میشه... ولی همین که کنارمن خوشحالم و امیدوارم سالیان سال سایشون بالا سرم باشه ... 

حتی اگر بدترین ادمای روی زمینم میبودن که نیستن دوستشون میداشتم همینطور که الان دوستشون دارم...

 

++++++

راستی از این به بعد بعضی از رفتارای سرسختانه مو یا یسری عقایداتم رو تغییر میخوام بدم پس اگر نحوه نوشتنم یا حرف زدنم تغییر کرد امیدوارم از نظر شما هم یه رشد و تغییر مثبت ارزیابی بشه... 

+++++++

این پست رو از عصره که دارم مینویسم بلاخره الان که 11 و نیم شب هست موفق شدم تکمیل کنم و پستش کنم:)

۹

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۴۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۲ بهمن ۰۱ ، ۱۳:۴۹