بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۳۶ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

۵۰

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ق.ظ

چند تا پست ویویویی گفته بودم که میزارم ولی دیگه قصد انجام اینکارو ندارم.. 

دوست دارم توی زندگی حال حاضرم غرق بشم.. روی خودم تمرکز کنم.. شاید دوباره درس بخونم ... فعلا یسری چیزها نامشخصه.. اما چیزی که مشخصه من لپ تاپ و کامپیوترو باید کنار بزارم.. 

 

با اتفاقایی که از اول سال افتاده بیشتر دوست دارم کنار پدر و مادرم باشم... 

خدایا شکرت که دارمشون و کنارمن... برام حفظشون کن🙏❤

 

بعدا نوشت: 

مدتیه روی این اهنگ قفلی زدم.. اهنگ رو برای اون سریاله که چند پست قبلتر گفتم ادیت کردن.. کیمیای روح..

اهنگ نور و سایه.. 

 

۴۹

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۰۳ ب.ظ

در مورد این پست الیشاع (روی لینک میتونین کلیک کنین) روی داشته هات تمرکز کن.. کامنت نگذاشتم اینجا خواستم در موردش بنویسم.. و از اونجایی که ممکنه طولانی بشه و بهتره بگم تمایل خودم اینه که بره ادامه مطلب،  پس میبرمش به ادامه مطلب: 

۴۶

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۲۷ ب.ظ

امشب یکار عجیب انجام دادم با اینکه تنهایی توی شب تا حالا هیچ جا نرفتم امشب اینکارو انجام دادم..

دلم گرفته بود دیگه طاقت نیاوردم ساعت ۷ و ۵۵ دقیقه شب بود زدم بیرون، فک میکردم مغازه ها باز هستن... تنهایی رفتم بیرون.. خیابون تاریک و خلوت بود.. رفتم توی خیابون اصلی که لامپا روشن بود و ماشین میرفت و میومد... یه مسیر طولانی رو پیاده رفتم و دیدم دیگه ممکنه دیر بشه برگشتم و توی مسیر به خواهرام زنگ زدم چون میدونستم میان بیرون.. پرسیدم کجایین و خودمو بهشون رسوندمو با هم رفتیم جاتون خالی بستنی خوردیم و یکم راه رفتیم و برگشتیم خونه... 

 

× اینجوری حالمو خوب کردم.. با اینکه وقتی اومدم سرکوچه و دیدم خیابون خلوته و ترسیدم ولی با خودم گفتم که چی! میخوای یاد بگیری یا نه! اگر یه روزی تنها باشی میخوای بترسی.. شاید شبی ، نیمه شبی لازم بشه تنهایی بری بیمارستان بری داروخانه یا هر جای دیگه ای لازم بشه بری میخوای بترسی؟! 

من از تاریکی شب به هیچ عنوان نمیترسم ولی از سگ توی تاریکی و از آدمای توی شب میترسم که امشب دیدم ترسناک نیستن.. 

۴۴

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۰۳ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۰۳

۴۳

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۰۱ ق.ظ

×در همین لحظه بارون تند و قشنگی داره میاد که من از دیدنش محرومم...

 

+برای اولین بار نسبت به تولد نوزاد بی تفاوت م و حس خاصی ندارم شاید برای اینکه بعده ۱۱ سال دارم دوباره خاله میشم... :/ 

نمیدونم به هر حال حس مزخرفیه فعلا... 

 

بعدا نوشت: اینو یادم رفته بود الان یادم اومد... یکی دو ماه قبل رفته بودم لباس نوزاد بخرم که البته نخریدم.. ولی دست زدن به لباسای نوزاد حس خوب و قشنگی داشت:) 

 

+ یسری برنامه ها توی ذهنم ریختم و دارم کم کم انجامشون میدم..

مثلا یسری انیمه و فیلمه توی گوشیم که دانلود کردم و تا پایان اردیبهشت میخوام ببینمشون.. 

یا مثلا کتابایی که میخوام بخونم فعلا مشخصن و هر وقت تمام بشن کتاب جدید میخرم..

فعلا بادام، کتابخانه نیمه شب، ماه پنهان است و هبوط رو دارم که دست میگیرم و میخونم و صوتی ملت عشق، همه چیز درباره زنان، چهار اثر از فلورانس، اینارو هم میشنوم و بعد فقط میخوام کتاب بخرم دست بگیرم تا از گوشی و فضای مجازی دور بمونم و کمی هم از این زندانی که توی ذهنم ساختم فاصله بگیرم و یکم شرایط تغییر کنه... 

راستش این روزا اصلا حال و حوصله دیدن فیلم و سریال ندارم ولی فعلا برای خودم تا اردیبهشت برای ۴ تا انیمه و ۲ تا فیلم وقت گذاشتم .. ولی خودم رو مجبور به دیدنشون نمیکنم.. حال و حوصله دیدن فیلم و سریال ندارم.. 

بعده تعطیلات اول باید بفکر دندونم باشم.. همین که دکترا بیان میرم دندون پزشک برای عصب کشی و پر کردن دندونم حرف میزنم ببینم چقدر میفته... 🤔

دانشگاه هم باید برم... 

 

تازه فهمیدم اینجا چه مدلی کامنتا رو ببندم.. سیستمش هنوز پیچیده س.. 

عکس و اهنگ گذاشتن و اینام سخته... 😕

۴۲

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۲۷ ب.ظ

الان یچیزی متوجه شدم:/ 

بیان ساعتش رفته جلو.. 

پستها ساعت ارسالشون یک ساعت بعد هست.. الان ساعت ۱۳:۲۶ دقیقه س که این نوشته رو پست میکنم احتمالا ساعتش ۱۴:۲۶ خورده..

 

چه کشف بزرگی😁