بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۳۶ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است

231

پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

سلام 

این مدته چند تا وبینار مختلف با مدرس های مختلف و مباحث مختلف شرکت کردم... موضوعات مختلفی داشتن ولی اون وبینارهایی که مدرسشون خانم بودن خیلی به پیام ها توجه بیشتری داشتن و تبلیغی که برای سایت و باقی دوره هاشون بود کمتر بود... یعنی کلا من از اون دو دوره ای که مدرسش خانم بودن رضایت بیشتری داشتم ... مطالب دوره تمام نشده بود اما براشون سوالات افراد شرکت کننده مهم بود و بهشون پاسخ میدادن... 

یکیشون در مورد تست دیسک و نقاط قوت و ضعف و نحوه چگونگی ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف بود و بنظرم جالب بود هر چند من این وبینار رو بخاطر اینکه ساعت 6 برگزار میشد و تا ساعت 7 ونیم بود.. فقط حدود نیم ساعت تا 45 دقیقه اش رو دیدم چون سرکار بودم اما بنظرم جالب بود چون من اصلا در این مورد اطلاعاتی نداشتم و فک میکنم باید این تست رو انجام بدم و این لینکی که گذاشتم رایگان هست اگر خواستین از این لینک یا از سایت های دیگه میتونین برای انجام این تست استفاده کنین البته شاید این قضیه برای من جدید باشه ولی خب دیگه... اگه در موردش اطلاعاتی نداشتین میتونید سرچ بیشتری راجع بهش بزنید. 

بعده این وبینار یه وبینار دیگه بود که در مورد سواد عاطفی بود... 

همیشه کنجکاو بودم بدونم موضوعات و مباحث این دوره ها در چه موردی هست برای همین این دوره رو هم شرکت کردم و بنظرم دوره خوب و مفیدی هست... چون در طی مباحث دوره، مدرس در مورد رد فلگ ها و یا خط قرمز ها و یا اینکه تعریف ما از رابطه چیه و اون رو با 5 یا 6 کلمه توصیف کنیم که چی میخوایم و کلا بنظرم خیلی برای شناخت خودمون کمک کننده بود... اما برام جالبه که حتی توی یه وبینار انلاین هم ادم گاهی حس میکنه راحت نیست که سوالاتش رو بپرسه شاید چون فضای گروهی باعث میشه حس شخصی و خصوصی بودن بحث از بین بره... با اینکه مدرس پیام ها رو کامل پاسخ میده و کاملا برای فردی که شرکت کرده احترام و ارزش قائله و واقعا شنونده حرف افراد انلاین هست بازم ادم احساس راحتی نداره که سوال بپرسه... من بخاطر همین قضیه معذب بودن، جلسات مشاوره ای گروهی رو هیچ زمان شرکت نکردم و نمیکنم... چون حرف نمیزنم و بیشتر شنونده هستم ... کلا بحث مشاوره خوبه ادم خصوصی با یه مشاور حرف بزنه... تا توی گروه... حالا اون ازمون دیسک نمیدونم به این قضیه مربوطه یا نه اما انجامش میدم ببینم قضیه چیه... جوابش چی در میاد و نتیجه ش چی میشه... 

 

 

************************************************************************************************

 

+ رفتم فنی حرفه ای و اسم تمام مراکز خصوصی شهرمون رو گرفتم ببینم اون دوره ای که میخوام رو حضوری دارن یا نه ... 

++ این هفته باید دندون پزشکی هم برم ببینم دندونم که شکسته رو چکار کنم دندون دردم بد دردیه... خدا برای دشمن ادم نیاره... 

 

 

من کارم پاره وقته و درامدشم خب معلومه دیگه چجوریه... اما قضیه از اونجایی شروع میشه که .... راستش دلم میخواد بنویسم راجع بهش اما تا همین حد کافیه... از طرفی هم دیشب برای بار دوم از طرف یه همکاری که مربی هست و اقا هستن و معتقدن برای خانم ها معلمی بهترین شغله تکرار شد و واقعا خسته م از دیدن این افراد و ترجیحم اینه دیگه نرم سرکار و بیام توی خونه بشینم... از طرفی میگم به بقیه چه ربطی داره که تو هنوز توی اموزشگاهی و نرفتی... والا.. جای اونا رو تنگ که نکردم از حق و حقوقشونم من نزدم که.. 

+ برام نظرشون اهمیت نداره، اینکه به خودشون اجازه میدن حرفشون رو هر سری تکرار کنن اذیت کننده ست و خسته کننده.. کوتاه جواب میدم اما انگار تاثیر نداره... 

 

 

بعدا نوشت: فک میکنم یسری از دوستامم توی وبینار سوادعاطفی حضور داشتن..‌ البته اگر اشتباه نکرده باشم..‌

230

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ

مدتی اینجا نیومدم و بنظرم خوب بود...

 

صبح های زود هر کی بیدار میشه ورزش میکنه برای من ورزش کردن شده هر روز صبح تمرین رانندگی کردن... 

بعده اون واقعا خیلی سرحالم اما یه روزایی واقعا خیلی اوضاعم بده ... میخوام در هفته یه روز رو برای خودم به اسم روز من نیست اسم بگذارم و واقعا افتضاح باشم اگر افتضاح برام شروع شد...

مثلا این هفته پریروز خیلی افتضاح بودم در حدی که بین من و بابا کمی حین حرف زدن تنش هم شد بابا گفت تعجب میکنم الان چند روزه اما هنوز نمیتونی گاز رو برای شروع حرکت کنترل کنی و منم گفتم اصن چند روز نه یک ماه طول بکشه بلاخره یاد میگیرم.. قبلش منو با یه راننده خانم که از کنارمون رد شد مقایسه کرد من ناراحت شده بودم و در ادامه گفتم هر کسی یه استعداد و توانایی ای داره من شاید اصن چند ماه دیگه راه بیفتم نمیخواین بیام بگین.. دیگه باقیشم بماند ... بعدش بخاطر حس و هیجان ناراحتی و اون حرص خوردنه چون فقط  گاز میدادم و پامو زود از روی گاز برنمیداشتم مشکل حرکت حل شد :) و بهتر شدم اونوقت بابا میگه گاهی لازمه ادم رو از لحاظ روانی تحت فشار بگذاری اینجوری جواب میده... :))

برای رانندگی ، برام عجیبه زمان اموزش برای شروع حرکت هیچ مشکلی نداشتم و گاز کنترل شده بود اما الان برای زمان شروع به حرکت اصلا کنترلی روی گاز ندارم و نمیتونم ماشین رو کنترل کنم و کمتر گاز بدم... البته این شرایط برای چند روز قبل بود... به هر حال هر چی که هست من تصمیم گرفتم که حتما رانندگی کنم... 

بعد از حرکت کاملا روی پدال گاز تسلط دارم و زیاد گاز نمیدم و حساب شده ست اما امان از شروع حرکت.... 

اون روز یه جوری بودم که خیلی حس بد و افتضاحی داشتم اما میدونین چیه؟ 

گاهی افتضاح بودن بد نیست:) 

بنظر برای ادمی که تقریبا تونسته با کمالگرایی و کامل نبودن کنار بیاد اینم در روند بهتر شدنش خوب باشه و اگر استمرار داشته باشم و ادامه بدم بهش غلبه کنم...

 

میدونین گاهی ادم دلسرد میشه شاید طبیعی باشه اما از بس افتضاحی توی اون کار یا کند یاد میگیری (هر کاری حالا) دلت میخواد ول کنی و بری دنبال یه چیز دیگه... 

نمیدونم استمرار و پافشاری خوبه یا نه... ول کنم و به حرف دلم گوش بدم و برم سمت چیزی که نمیدونم تهش چیه... مثلا خیاطی! گلدوزی! مثلا حالا...

 

این نوشته ها برای شما شاید حرف زدن با شما باشه اما برای من تخلیه اون استرس و فشار روانی از نتونستن و حس ناتوان بودنه... سعی میکنم مثل ماشین که زمانی که بنزین نداره و هی یه حالت سکته داره منم ادامه بدم به هر سختی ای که هست اما این مسیر برام خوشایند و دوست داشتنیه... 

من بدون گذروندن دوره CSS گاهی کدها رو مینویسم و درست از اب در میاد و مشکلم رو حل میکنه... ازمون و خطاست دیگه... 

اما خب یه دوره رو منتظرم که به روزرسانیش تمام شه که بتونم ثبت نام کنم و با اون پیش برم.. دوره ای که با مدرسش میتونم پیش برم و برام تدریسش جذابه... 

 

فقط میدونم تلاش و استمرار و ادامه دادن و تمرین کردن بلاخره نتیجه بخش میشه حالا یک سال طول بکشه هم ایرادی نداره اما میدونم بلاخره میتونم... سعی میکنم که بتونم و به نتیجه برسم... 

===========================================

 

پی نوشت: 

یادم رفت بگم، دوستان ، من رمز همیشگی رو تغییر دادم و اینکه اگر بخوام نظر دوستان رو در مورد موضوعی بدونم یا در مورد موضوعی باهاشون حرف بزنم رمز رو به دوستان میدم یا براتون ایمیل میزنم و خصوصی صحبت میکنم. 

مرسی که هستین@-->-

این گلم تقدیم به همه دوستان

 

 

بعدا نوشت: اموزش با مربی و دیدن کلیپهای اموزشی هم بهم کمک میکنه برای همین دنبال مربی خوب غیر از مربی اموزشگاه خودمون هستم.. مربی های خودمون بهترینن اما سر دادن شماره کارت و پرداخت هزینه بنابه تجربه به مشکل میخورم قطعا.. یعنی تجربه ثابت کرده بهم که بعد برای پرداخت هزینه باید هی بگم تا بلاخره شماره کارت بدن و رودربایستی دارن در حالی که من اصلا سر این قضیه با هیچ کسی رودربایستی ندارم. برای همین دنبال مربی غریبه میگردم و هنوز پیدا نکردم.. 

۲۲۷

دوشنبه, ۱۰ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۲۹ ق.ظ

هر وقت موفق شدم بر می گردم...

 

به خودم قولی دادم که باید بهش برسم و براش تا میتونم وقت بگذارم برای همین مدتی رو میخوام با خودم خلوت کنم... 

 

 

تا بعد... 

 

۲۲۶

پنجشنبه, ۶ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

سلام 

بعده مدتها از لپ تاپم اومدم و به وبلاگم سر زدم و از اینجا دارم مینویسم و از گوشی کمک نگرفتم... 

نوشته هامو میگذارم ادامه مطلب...

۲۲۵

جمعه, ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ

سلام 

مدتیه خیلی فکرم مشغوله... نمیدونم در مورد اون مسائلی که ذهنم رو مشغول کرده باید با اون فرد حرف بزنم یا نه... 

گاهی روابط دوستی یا همکاری هم پیچیده ست... اینکه ادم پیش خودش فکرایی کنه و دست به داستان سرایی بزنه هم درست نیست... هر فردی از برخوردها و رفتار هر ادمی برداشت خودش رو داره و گاهی همین برخوردها باعث سوتفاهم ها در بعضی موارد میشه... بنظر شخص من تا وقتی فردی حرفی رو مستقیم و با صراحت بهمون نگه نباید اون رو به خودمون بگیریم... 

یوقتایی فک میکنم چجوری میشه که ادمها اشتباه میکنن...

بگذریم... 

.............. 

گفتم مدتیه فکرم مشغوله... 

دلم میخواد یه مدت کل تمرکزم روی یادگیری باشه... اما گوشی که دستمه من برای چند مورد ازش استفاده میکنم.. 

1. دیدن ویدیوهای اموزشی و کارهای بانکی 

2. شبکه های ارتباطی مثل اینستاگرام و تلگرام

 

یسری برنامه ها رو دلیت اکانت زدم.. 

تلگرامم رو لازم دارم... 

متاسفانه اینستاگرام نقش زیادی توی زندگیم نداره ولی زمان زیادی رو اخیرا یا زمان هایی که استرس زیادی دارم در این فضا میگذرونم...

همه اینا باعث میشه وقتم اونجا گرفته بشه... البته اینطورم نیست که همیشه برم داخل اپ... 

از روی گوشیم میگم حذفش کنم اما دستم به حذفش نمیره... 

یه اپ لاک میگم نصب کنم اما بلد نیستم با برنامه کار کنم... میدونم میشه ویدیو اموزشی دید ... شاید همین کار رو در نهایت انجام دادم... 

به مدت سه ماه روی گوشیم بسته نت نخریدم که کمتر وقت توی شبکه های مختلف بگذرونم و تقریبا موفق بودم ولی این ماه مجبور شدم بسته بخرم... ولی مجدد این بسته تمام شه بسته جدید نمیخرم... 

 

توی وبلاگ هم زیاد میام گاهی فک میکنم بزنم حذفش کنم اما دلم نمیاد حذفش کنم... یعنی اصن قصد حذف کردنشو ندارم ولی گاهی فکر میکنم بهش..‌

باید سعی کنم موانعی که هست رو یجوری به زمان مفید تبدیل کنم تا زودتر راه بیفتم... 

الان شرایطم اوکیه اما احساس میکنم اینا وقتم رو، تمرکزم رو، میگیره و گاهی باعث میشن حسرت بخورم و غصه و ناراحت بشم که به هر چی خواستم نرسیدم... شاید تلاشم کم بوده... نمیدونم... شاید گذشت زیادی داشتم... باید کمی خودخواه بشم... 

باید یاد بگیرم به خودم بیشتر بها بدم اگر میخوام از صفر به 70 برسم... حالا ۱۰۰ نه.. 

کتابمو میخونم اما کم .... سریال نمیبینم... وقتشو ندارم ... شبا مثل جنازه از خستگی میفتم و بیهوش میشم.. 

 

یکم ذهنم آروم شد... باید راهکار بهتری پیدا کنم...

 

 

 

بعدا نوشت: 

انگار یسری دوستان هم قهرن... میان سر میزنن و در سکوت میرن... اگر دوس داشتین کامنتی بنویسین خوشحالم میکنید.. دوست نداشتین اجباری نیست. 

کل وبلاگ رو میاید میخونید یواشکی و میرین... دوست داشتم بدونم چه کسایی هستین.. اسم نمیبرم اما اگر دوستانی هستین که از گروه خانم دکتر لینک وبلاگم رو گرفتین، یادمه، اسمتون رو هم یادمه... خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم و اگر از دوستان قدیمی هستین هم بازم حضورتون خوشحالم میکنه... 

 

بعدتر تر نوشت: 

یادم رفته بگم اون فرد همکارمه و دیروز خودش‌قصدشو گفت.. قصد و نیتش به خاطر من بوده و مثبت بوده اما نمیدونسته با این کارش منم اذیت میشدم... چون صبح ها میاد و چند ماهیه عصرها نمیاد خیالش راحته من هستم و منم رودر رو نمیدیدمش تا دیروز.. 

خلاصه حل شد.. خدا رو شکر 

۲۲۴

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ آذر ۰۳ ، ۱۲:۴۱

۲۲۳

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ آذر ۰۳ ، ۲۳:۱۱

۲۲۲

شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

سلام

این مدته خیلی برام سریع گذشت.. اصن هیچی نفهمیدم چطوری گذشت.. 

همه ش خونه شلوغ و پر از مهمان بود و من واقعا این روزای اخر دیگه کشش و حوصله این همه ادم دور هم رو نداشتم ... 

هر روز سر یک تایم مشخص تا حدود دو تا سه ساعت زمان من پای لپ تاپ میگذشت... 

جمعه این هفته رانندگی رو هم شروع کردم به تمرین.. واقعا افتضاح بودم، زمان حرکت کردن افتضاح بودم نمیتونستم کلاچ و گاز رو در زمان درست مدیریت کنم برای همین ماشین هی به جلو حالت پرش داشت و خاموش میشد فک کنم گیربکس؟ صفحه کلاچ؟ (نمیدونم) ماشینو داغون کردم:/ 

اما بعده این قضیه حرکت کردنم خوب بود مدیریت رانندگیم بد نبود اما بازم تا ماشین میدیدم سرعت میگرفتم تا فرار کنم اما باید اینو کنترل کنم تا بتونم داخل شهر رانندگی کنم.. 

از دنده عقب رفتنم که نگم.. کلا یه نمایش بود😂

بابام که جز اول کار که براتون گفتم چقدر افتضاح بودم به بعد گفت خوبی باید بیشتر تمرین کنی ... 

 

بعده دو سال .. بخوام خودمو با گذشته مقایسه کنم زمانی که اموزش میرفتم اصن ماشینو خاموش نکردم ولی زمانی که بلوار بود یا گردش به چپ داشتم نمیتونستم سرعت ماشین رو کنترل کنم و گردش هام درست نبود اما الان شروع حرکت مشکل داشتم اما گردش ها و کنترل سرعتم نزدیک بلوار و زمان گردش خوب بودم.. 

هر چیزی با تمرین خوب میشه.. توی شلوغی شهر میترسم رانندگی کنم.. 

 

یه حرف رو دلی مینویسم.. ممکنه درک نکنید.. 

گاهی وقتا دلم میخواد توی سکوت و ارامش باشم.. با افراد کمتری در ارتباط باشم..گاهی با هیچ فردی حرف نزنم... دقیقا الان همینجوریم.. واسه همینم هست که حرفی برای نوشتن توی وبلاگم و کانالم ندارم.. واسه همینه نوشته های اکثر دوستان رو میخونم اما در سکوت و خاموش... 

این مدته شلوغی زیاد بوده نیاز دارم به ارامش برسم.. گاهی دلم میخواد فرار کنم و تنها زندگی کنم... خیلی انرژی زیادی ازم گرفته شده... 

این مدته از زندگی فاصله گرفته بودم.. هنوزم دلم نمیخواد بنویسم.. حالم خوبه اما میخوام به ارامش برسم، کمی نیاز دارم تنها باشم... اگر حرفی نمیزنم یا کامنتی نمینویسم یا داخل کانال نیستم واسه رفع حس نیازیه که دارم.. گاهی واقعا توان و حوصله حرف زدنم ندارم...  دلم میخواد دور خودم دیوار بکشم... 

این آرامش چیه.. 

معذرت میخوام مدتی از همه فاصله گرفتم.. اما باز دوباره برمیگردم.. لطفا اگر نبودنم طولانی میشه نگران نباشین.. 

 

ممنونم که هستین، حالم رو میپرسید..‌ گاهی ادم یه باگ هایی هم داره و منم باگم اینه.. سعی میکنم زود روبراه بشم و برگردم.. 

 

پ.ن: تمام سعی م رو میکنم که از این حالت بیام بیرون .. 

بعدا نوشت: 

این چند روز به این نوشته هام فک کردم به درونیات خودم دقت کردم، دلیل این سکوت و خاموشی و ننوشتن شلوغی دور و اطراف نبوده و نیست... این روزهای گذشته غمگین و ناراحت بودم، دلگیر بودم، گاهی بغض میکردم اما بخاطر شرایط جایی برای نشون دادن و بیان غمم نداشتم.. 

ادم غمگین که میشه، توی خودش فرو میره.. ادمایی که باهاشون حرف میزنه و ارتباط میگیره اونایی بودن که توی زندگیش یه جایگاه یا نقش مهمی داشتن، حالا بعنوان اعضای خانواده، بعنوان دوست، بعنوان رفیق.. اما توی همچین زمانی حوصله و دل و دماغ حرف زدن با هیچکدومشون رو نداره... نمیدونم دلیلش چیه یا راه چاره ش چیه.. ولی سعی میکنم اون بند باریک ارتباطی قطع نشه و بعده یه مدت همه چی درست میشه... 

۲۲۱

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

دوباره سرماخوردم و اینبار شدیدتر.. 

همگی درگیر شدیم، دفعه اولی بود که خانوادگی رفتیم دکتر.. حس عجیب در عین حال خوبی بود... 

خدا رو شکر من خیلی بهترم اما حال بقیه خوب نیست.. امیدوارم زودتر بهتر بشن.. اونقدری خوب هستم که امروز ظرف ها رو شستم، شام پختم و سالاد درست کردم و اومدم پاسخ کامنت وبلاگم رو دادم پاسخ کامتتهای کانال رو دادمو ایمیلم رو پاسخ دادم و فقط موند به وبلاگ دوستان سر بزنم و کانال دوستان رو بخونم.. فعلا تا اخر هفته خونه م و استراحت میکنم تا حالم بهتر بشه.. 

میدونین وقتی همه سرما میخورن خونه چجوری میشه ؟ 

کل سینک اشپزخونه پر از ظرف نشسته میشه.‌. ممکنه ناهار و شام نداشته باشیم که بخوریم.. 

کلا موقع مریضی شرایط واقعا عجیب سخت میشه... اینجاست که ادم قدر سلامتی رو میفهمه... 

از شامی که پختم عکس گرفتم خواستم توی وبلاگ بگذارم و دوستان رو دعوت کنم به چالش اشپزی.. اما نظرم عوض شد و اینکارو انجام نمیدم...

۲۲۰

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ

بلاخره لپ تاپم برگشت:)

شاید فعلا بخشی از دلخوشیم بودن لپ تاپم باشه...

توی محل کارم مسائلی پیش اومده که تا اخر این ماه مشخص میشه... 

روزهای اول خیلی نگران و پر استرس بودم.. تمرکزم رو از دست داده بودم و حتی نمیتونستم کتاب بخونم... به هر حال اولین چیزی که به ذهن ادم میاد بیکار شدن و بی پولی و اگر بدهی ای داشته باشه، هست... حالا درسته که والدینم هستن و کمک میکنن اما ادم حالش بد میشه...

فعلا مجددا ما رو لغو ثبت نام زدن اما مثل اون ماه گذشته تعلیق سیستمی نبودیم... که البته اینم بعید نیست هر لحظه اتفاق بیفته...

خلاصه اینکه اگر مجوز آموزشگاه رو تمدید کنن که سر کارم هستم اگه مجوز رو تمدید نکنن بیکار میشم:)

به همین سادگی... 

 

این روزا یکم اون دل مشغولی و ناراحتی و نگرانی کمتر شده ... به خودم اعتماد دارم که میتونم از اول شروع کنم...

درسته برنامه ریزی هام بهم میخوره... و البته از همین الان کل برنامه ریزی خانواده بخاطر این قضیه بهم خورد..

خواهرم ثبت نام کرده بود و اموزشش همین دوره بود که من بنا به دلایلی گفتم این دوره نیست و به همون دلیل خودمم میخواستم مرخصی بگیرم اما با این وضعیت که نامعلومه سریع به همکارم زنگ زدم که ابجیم میاد برای اموزش بگذارش... 

البته ما الان خانم برای اموزش نداریم یعنی همینکه ثبت نام میکنن نوبت اموزششون میشه و اموزش میرن... خواهرم یک ماهی هست که توی نوبت بود.. الان کلا کاراموز توی این دوره نداشتیم واسه آموزش.. دیگه واسه همین مربی خالی بود وقتش و سریع اوکی شد... 

حالا اموزشو بره تا بعد ببینیم برای اموزشگاه چه اتفاقی میفته... کار ادامه داره یا باید همه منتقل شن به اموزشگاه های دیگه یا باید انتقالی بگیرن... 

اینم وضعیت ما...

 

میدونین قبلا اگر کارم به صورت طرح بود میدونستم که فلان ماه کارم تمام میشه و بس... نگران نبودم میدونستم و دنبال کار بودم.. ولی الان اصن یکهویی یه همچین اتفاقی افتاده... و اینکه من دیگه نمیخواستم محل کارم رو عوض کنم و دنبال یسری برنامه بودم که فعلا به درامد اینجا نیاز داشتم و بعده اون کلا میخواستم بیام بیرون و دیگه برای هیچ کسی کار نکنم و برای خودم کار کنم.... 

 

ایرادی نداره نتیجه هر چی بشه انشاالله خیره و بعدا میفهممش...

--------------------------------------------------------------------------------------------

اینا به کنار...

دارم کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو میخونم و بنظرم جالب و قابل تامله...

دیشب کتاب صوتی بازیکن شماره 1: اماده رو هم وقتی مشغول اشپزی بودم پلی زدم و خیلی محو گوش دادنش شده بودم و تا وسطای قسمت 4 شنیدمش.. خیلی متفاوت از فیلمش بود و خیلی بنظرم قشنگ تر و جذاب تر نسبت به فیلمش بود... بنظرم فیلمش رو نتونسته بودن اینقدر خوب در بیارن... شاید اگر عین خود کتاب میساختنش همین قدر جالب میبود... 

خلاصه اینم شروع کردم به شنیدن... 

 

یکی از دوستان معرفیش کردن. وقتی در موردش توی کامنتهامون حرف زدیم من اصلا تصوری از این کتاب نمیتونستم داشته باشم و فک میکردم دیدن فیلمش برام قابل درک و قابل لمس تره... اما با شنیدن کتابش دیدم نه اینطورم که فکر میکردم نبود... خیلی ساده و روان ترجمه شده بود و چون صوتی روایی بود قشنگ بود و ادم رو جذب میکرد و قشنگ توصیفاتش رو میشد متصور شد... 

اصن ادم خودش رو توی اون دنیا میبینه... کلا کتابهای این مدلی مثل کتابخانه نیمه شب که قابل تصور هستن خیلی ادم رو غرق میکنن و حس خوبی به ادم میدن انگار اونجایی و داری خودت اون ماجرا رو تجربه میکنی و اول شخص داستانی... 

 

همینا دیگه... کلی حس خوبم کنار مشکلات هست که بهتره دیده بشن... برای مشکلاتم راه حل هست... حل میشن. دیگه نگران نیستم.