بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

238

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ

سلام 

طی چند هفته گذشته که از سیستم و اموزش هام فاصله گرفته بودم برای پر شدن اوقاتم یه سریال رو شروع کردم به دیدن.. 

یه سریال کره ای به اسم 18again (دوباره 18 سالگی)... 

شاید نوشته ها قسمتی از داستان این سریال رو اسپویل کنه ... اگر تصمیم گرفتین که نگاهش کنید بهتره نخونید.. البته من سعی میکنم برداشت های خودم از شخصیت ها رو بنویسم نه داستان سریال رو... داستان سریال جذابیتی داشت که ادم رو ترغیب میکنه داستان رو دنبال کنه و درسهایی رو یاد بگیره...

=====================================================

یه سریال خانوادگی زیبا و بنظر من جذاب بود از ارتباط بین یک زن و شوهر و پدر و مادر و گذشت ها و مسئولیت پذیری یک پسر 18 ساله نسبت به دوست دخترش و فرزندانش...

پشیمونی هایی که یه ادم توی زندگیش داره و درک نکردن نیازهای همسر و فرزندانش.. نه اینکه درک نکنه بلکه به سبک خودش درک میکردو فک میکرد نیازهاشون رو میدونه در حالی که این طور نبود... 

در کل این سریال برداشتی که داشتم این بود که ادم ها با حرف زدن با همدیگه و بیان احساساتشون از بار و فشار زندگیشون کاسته میشه و موقعیت هایی مثل دعوا کردن رو میتونن مدیریت کنن... 

ادم کمکهای کسیو که دوستش داره رو ممکنه نبینه و ازش قدردانی نکنه و باعث سرخوردگی فرد مقابل بشه و بهش حس ناکافی بودن بده.. همه این ها ممکنه نا خواسته باشه... طی روند داستان ادم میتونه این رشد و تکامل رو ببینه و متوجه بشه که فردی که ادم رو دوست داره همیشه حمایت میکنه تا به ارزوهاش برسه..

ارزوی زن داستان این بود گوینده بشه و طی این داستان به ارزوش رسید اما زمانی رسید که از همسرش جدا شده بود و دیگه نداشتش... حسرت هایی که داشت و پشیمونی هایی که داشت و موقعیت هایی که اگر حرف میزد زندگیش به انتها نمیرسید...

از طرفی همسری که از ارزو و رویاهاش گذشت کرده بود تا مسئولیت همسر و فرزندانش رو برعهده بگیره و بتونه نان اور زندگی باشه و حمایت هایی که قدر دونسته نمیشد چون حرف از ناکامی هایی که داشته نمیزده و درون خودش میریخته و با مشروب خوردن پنهانشون مبکرده و سر همه این قضایا مورد انتقاد قرار میگرفته و همیشه نادیده گرفته میشده... 

 

من دوست داشتمش... 

هر شخصیتی داستان خودش رو داشت ... ترس هایی که بچه ها دارن و فک میکنن اونا مقصر این وضعیت پدر و مادرشونن ... خیلی حس های مشابهی که شاید همه گاهی تجربه کرده باشن و از درون غصه خورده باشن و حرفی نزده باشن و با پنهان کردنش بزرگ شده باشن... 

یه حس همدردی و همدلی برای من داشت... 

اینکه اگر برای پدر یا مادرمون اتفاقی افتاده یا به انچه خواستن نرسیدن ما مقصر نیستیم ... اون ها توی این زندگی این تصمیمی بوده که فک میکردن بهتره و گرفتن... مسئولیتش با ما نبوده و نیست... 

 

از همه اینها که بگذریم.. 

اخیرا خیلی در مورد ازدواج و شرایط الان جامعه و جوان های الان و خیلی مسایل دیگه فکر میکنم... شاید یه علتش همین سریال بوده باشه... 

چون یه بخشایی از این سریال خیلی برای من حس اشنایی داشت و شبیه تصورات و اون زندگی ای بود که همیشه تصورش میکردم... 

اگر ادم بخواد ازدواج کنه بهتره فرد درستی رو کنارش داشته باشه که از اینکه ناراحتیشو بهش میگه نترسه... ترس از خراب شدن ارتباط بینشون نداشته باشه ... این جنبه واقعا خیلی مهمه... اسیب پذیر بودنش رو بتونه نشون بده... نترسه یا نگران نباشه که الان یه خنجر داده به فرد مقابل و هر لحظه ممکنه قلبش پاره بشه.. 

 

ادمایی رو دیدم که بهترین عروسی رو گرفتن و با یه ادم پولدار و شاید بی اخلاق ازدواج کردن و در اخر زندگیش پر از تنش بوده و هست و ادمایی رو دیدم که با هیچی زندگیشون رو شروع کردن و خوشبختن.. 

اینکه ادم جهیزیه فلان مارک داشته باشه یا خونه یا ماشین فلان... تاثیری توی احساس خوشبختی ادم نداره... 

 

 

اینارو نوشتم یادم بمونه که پایان سال 403 چه تفکری داشتم ... چه تغییری داشتم... چه چیزهایی برام بی اهمیت شده و چی بولدتر شده... 

 

خوبه که ادم بفهمه خودش از زندگی چی میخواد .. خواسته هاشو بشناسه ... 

هر چی زندگیم جلوتر میره و ناعادلانه های بیشتری میبینم تفکراتم نسبت به ازدواج تغییر بیشتری پیدا میکنه... 

 

ادمی که واقعا بخواد زندگیشو بسازه واقعا تلاش میکنه به این نتیجه رسیده که ادم هیچ محدودیتی نداره.. اگه یه روزی به این نتیجه رسید تلاش فایده نداره و دیگه بسه...

وقتشه همه چیزو تمام کنه... واقعا بهتر اینه که همه چیزو تمام کنه... 

 

اینکه من به چی فکر میکنم طبیعیه... اینکه هر فردی به چی فکر میکنه و نظر خودش رو داره طبیعیه... 

یادت باشه وقتی میخوای حرف بزنی با فردی که نظرش مخالف توعه... اول نفس عمیق بکش و یادت باشه نرفتی به میدون جنگ و فقط میخوای بشنوی چی میگه و ایا با تو هم نظره یا نه... اگر هم نظر نبود به دیدگاهش احترام بگذار و بگو نمیتونی بپذیریش.. سعی کن اروم باشی و حالت دفاعی و تدافعی به خودت نگیری ... اصل گفتگو و شنیدن و شنیده شدن و در ارامش حرف زدن همینه... تدافعی نشو به خودت نگیر.. میدون جنگ نیست... برد تو برد فرد مقابله باخت اون باخت توعه.. شما توی یه زمین هستین توی یه تیم ... با افکار و دیدگاه متفاوت و قراره با هم به هدف مشترکی که دارین برسین... 

 

این ادم میتونه خواهر، برادر، دوست، پدر و مادر و یا همسر یا شریک عاطفی یا پارتنر ادم باشه... 

خوبه که اصول گفتگو و کنترل خشم رو ادم یاد بگیره و یاد بگیره سوگیری نداشته باشه و به خودش نگیره و یاد بگیره احساسات فرد مقابل رو به رسمیت بشناسه حتی اگر از نظرش بی اهمیته و در یه همچین زمانی سعی نکنه خودش رو جای فرد مقابل بگذاره چون نمیتونه درک کنه.. چون فکر میکنه این قضیه برای من و از نظر من بی اهمیته پس دلیلی نداره اونم ناراحت بشه.. بجای این افکار بهتره فرد رو با تمام اون احساساتی که داره به رسمیت بشناسه و مورد قضاوت قرار نده.. سعی کنه درکش کنه و بهش حس درک شدن بده... 

 

دردی که من حس میکنم ممکنه برای یه نفر دیگه کشنده باشه و یا برای یه نفر دیگه بی اهمیت باشه و مسخره.. 

 

 

شاید یه روزی برگشتم و این قضیه برام مهم بود... 

زندگی نمیدونم منو به کجا میبری اما من میخوام مسیر خودمو برم پس همراهم باش... 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">