بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۸۷

سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۳۱ ق.ظ

نمیدونم بشه یا نه ولی مدتیه نه کتاب خونده بودم نه شنیدم.. 

اخرین کتابایی که میشنیدم و خریدم بخونم روانشناسی بودن خسته شدم مدتی کنار گذاشتمشون‌... دوست دارم داستان بخونم و بشنوم.. فعلا دو تا کتاب ماه پنهان است و کتابخانه نیمه شب رو دارم که یکیشونو انشاالله از فردا شروع میکنم.. 

عهد ابدی رو هم پیشنهاد نمیدم.. بد نبود.. 

امشب انیمیشن عنصر رو نگاه کردم و دوست داشتمش.. 


برداشت من از این انیمه، نشون دادن فداکاری و از خودگذشتگی بدون بیان احساسات و افکار و آرزوهای فردی.. به تصویر کشیدن تفاوتها (آب و آتش)، پذیرش هم، تغییر و رشد کنار هم بود.. یجورایی شایدم قضاوت کردن و نشخوار فکری بود.. 

من کلا داستانش رو دوست داشتن داستان عشق بین آب و آتش که نشدنیه.. 

 

از امروز تصمیم گرفته بودم اگر فرصت کنم هر چند شب یا یه قسمت سریال ببینم یا یک انیمه.. فعلا امشب عنصر رو دیدم.. 

وبلاگ دوستان رو هم هر وقت فرصت میکنم میام سر میزنم و پاسخ کامنتمو میخونم یا پاسخ مینویسم یا میخونم.. 

این روزا صبح بیرونم عصرم بیرونم از ۷ غروب برای خودم وقت میزارم به وبلاگ کم سر میزنم.. ولی هستم و میام و میخونم و مینویسم.‌ 

ممنونم از همه دوستان مهربونم🌹🌱

دلتون شاد و ایام به کام... 

۸۶

پنجشنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۴۹ ب.ظ

امروز حس و حال خوبی دارم.. 

الانکه مینویسم از سرکار اومدم و خسته م اما روز شلوغی بود و پر از حال خوب.. 

صبح کل خونه رو بجز اتاقها رو بعده ۹ یا ده ماه جارو کردم و گردگیری.. سر کارم هم شلوغ بود و از پس کارام بر اومدم.. 

حس خوبی دارم که این روزا دارم کارای خونه رو مثل گذشته انجام میدم.. ظرف میشورم، جارو میکشم، گردگیری میکنم و احتمالا به زودی غذا و کیک و شیرینی هایی که دوست دارمم بتونم درست کنم.. 

هر چند با احتیاط زیاد همراهه اما خوشحالم... 

داروهامو هم قراره هفته اینده قطع کنم تا ببینم فیزیوتراپی چه تاثیری داشته نتیجه داشته یا نه.. 

 

این روزا فکری توی ذهنم هست که بیشتر از قبل بهش فکر میکنم.. به این فک میکنم که با دوستامم در میون بگذارمش.. نظرشون رو بدونم.. 

نمیدونم عملی میشه یا نه اما.. این فکر همیشه توی ذهنم بوده.. 

 

خدایا شکرت برای تک تک لحظه هام.. ❤

۸۵

سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۲۸ ب.ظ

امروز به این فک میکردم تا حالا کسیو ناراحت کردم؟ یعنی تا حالا شده کسی منو دوست نداشته باشه؟ 

فک میکنم اینکه بعضیها ما رو دوست داشته باشن و بعضی ها دوستمون نداشته باشن نشون دهنده روان سالم خودمونه.. 🤔

چقد فکر کردن به بعضی چیزا سخته.. در واقع درک کردنشون.. 

 

سریال چینی عهد ابدی رو دیدم خواهرزاده م خیلی علاقمنده بهش منم شروع کردم به نگاه کردنش.. بد نیست قشنگه تا اینجا که دیدمش.. واسه سرگرمی سریال دوستان (یعنی دوستانی که سریال دوست دارن) خوبه.. 

 

 

زندگی رو با همه سختی هاش باید دوست داشت.. ولی گاهی واقعا خیلی سخت میشه.. سخت میگذره ولی بلاخره میگذره.. 

 

خدا رو شکر 🌹

۸۴

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۴۱ ب.ظ

گفته بودم که: 

مرخصی و تسویه حسابمو تحویل دادم؟ 

مدیرمون قبول نکرده بود بهم گفت رد نمیکنمشون برو انشاالله برمیگردی.. 

برگشتم و میرم سرکارم.. 

گفته بودم که: 

دستام درد میکنه.. 

رفتم دکتر و ام ار ای و مشاوره با جراح.. 

جراح با معاینه دستام گفت دستات سالمه فعلا نیازی به جراحی نداری.. 

گردنمم برام فیزیوتراپی و لیزر کم توان نوشته.. دارو هم دارم میخورم.. گردنبندم برای گردنم نوشته.. درد دستام بخاطر دیسک گردنم بوده.. 

خلاصه که:

 

امروز رفتم بیمارستان برای فیزیوتراپی نوبت گرفتم از اواسط هفته اینده شروع میشه.. در واقع قراره باهام تماس بگیرن.. 

داروهام خواب اوره و تقریبا از عصر به اینور گیجم و صبح که بیدار میشم باز دارو میخورمو باز خوابم.. یکی از داروهام خیلی قویه، دکتر گفت یک چهارمش رو بخورم با این حال بی هوش میشم و بدنم از درون میلرزه و ضعف میکنم .. البته الان تقریبا ۴ یا ۵ روزه که دارم داروها رو میخورم و تقریبا بدنم بهشون عادت کرده و دردامم خیلی کم شده.. 

فیزیوتراپ گفت فیزیوتراپی رو انجام بده اما لیزر واسه کساییه که قبلا فیزیوتراپی انجام دادن اینو شما انجام نده.. با این حال قرار شد مدارک پزشکیمو ببرم که ببینه.. لیزر رو هم باید برم مطب انجام بدم.. ظاهرا طبق سرچ هام لیزر خیلی بهتره کامل دردامو خوب میکنه.. 

تا هفته بعد خدا بزرگه.. 

حال من خوبه، سرکار میرم، به کارام میرسم، حالم خوبه.. 

+ این پست رو عمومی نوشتم تا بگم ماجرا این بود و من خوبم.. مریضی ترسناکی نیست دیسک گردن پیشرفته ست فقط😁

۸۳

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۱۷ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۱۷

۸۲

شنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۴۷ ب.ظ

امروز رفتیم حرم... 

برای همه دوستان دعا کردم... برای باران، مریم، امیر، جناب محمد رها و خانواده تون، حتی الیشاع که دین متفاوتی از ما داره.. به سحر که زنگ زدم امیدوارم به حاجتش برسه.. همه و همه رو یاد کردم و دعا کردم.. 

................. 

 

به یاد همه دوستان بودم.... امیدوارم هر فردی، حاجتی داره حاجت روا بشه...
مشهد، ۷ مرداد ماه ۱۴۰۲..
۱۱ محرم ۱۴۴۵..

امسال اومدم مشهد کلی داستان دارم سر خط های واحد😁 میری میپرسی کدوم خط میره حرم (اخه شماره خط ها با چند سال قبل تغییر کرده) میگه همین خط سوار شو.. سوار میشی میبینی حرم نمیره😁 اخرین ایستگاه پیاده میشی باز هی بگرد کدوم خط رو کجا سوار بشی میری حرم.. یعنی امروز خطی رو سوار شدیم که میرفت ترمینال😂 کلا قربون امام رضا بشم ما رو امروز توی مشهد گردوند.. تا بلاخره رسیدیم حرم😁 خیلی کیف کردم.. سوار اخرین خط که شدم با خانوما حرف میزدیم کجاست میدون برق که پیاده شیم.. بهمون میگفتن دومین میدون.. رفتم پیش راننده که بهمون گفته بود همین خطو سوار شین بپرسم چندمین ایستگاه میشه کجا پیاده شیم.. بنده خدا دید گوشی دستمه و روی نقشه س.. گفت نقشه داری؟ گفتم اره..
اجازه گرفت روی گوشیم بهم نشون داد.. گفت خط ها رو سرچ بزن مسیرو بهت نشون میده میفهمی کجا پیاده شی کجا سوار شی.. خدا خیرش بده بنده خدا رو.. توی استفاده از نقشه هم راهنمایی خوبی کرد😁 تا قبل اون من مبدا و مقصد رو میزدم ولی ایستگاه ها رو اشتباه میرفتیم ولی این مدلی اسون شد..
اون خانوما فهمیدن از صبحه ما داریم هی دور خودمون میگردیم بهمون گفتن امام رضا خیلی دوستتون داشته که شما رو توی شهر چرخونده انشاالله حتما حاجت روا میشید.. 😁 میگفتن برای همه همین مدلی بوده هر کی این مدلی گم شده بوده تا برسه حرم حاجت گرفته.. انشاالله خیره 😊🙏

 

بعدا نوشت: هاتف به یاد توام بودم اسمتو یادم رفته بنویسم.. الان متوجه شدم.. 😅