۲۲۵
سلام
مدتیه خیلی فکرم مشغوله... نمیدونم در مورد اون مسائلی که ذهنم رو مشغول کرده باید با اون فرد حرف بزنم یا نه...
گاهی روابط دوستی یا همکاری هم پیچیده ست... اینکه ادم پیش خودش فکرایی کنه و دست به داستان سرایی بزنه هم درست نیست... هر فردی از برخوردها و رفتار هر ادمی برداشت خودش رو داره و گاهی همین برخوردها باعث سوتفاهم ها در بعضی موارد میشه... بنظر شخص من تا وقتی فردی حرفی رو مستقیم و با صراحت بهمون نگه نباید اون رو به خودمون بگیریم...
یوقتایی فک میکنم چجوری میشه که ادمها اشتباه میکنن...
بگذریم...
..............
گفتم مدتیه فکرم مشغوله...
دلم میخواد یه مدت کل تمرکزم روی یادگیری باشه... اما گوشی که دستمه من برای چند مورد ازش استفاده میکنم..
1. دیدن ویدیوهای اموزشی و کارهای بانکی
2. شبکه های ارتباطی مثل اینستاگرام و تلگرام
یسری برنامه ها رو دلیت اکانت زدم..
تلگرامم رو لازم دارم...
متاسفانه اینستاگرام نقش زیادی توی زندگیم نداره ولی زمان زیادی رو اخیرا یا زمان هایی که استرس زیادی دارم در این فضا میگذرونم...
همه اینا باعث میشه وقتم اونجا گرفته بشه... البته اینطورم نیست که همیشه برم داخل اپ...
از روی گوشیم میگم حذفش کنم اما دستم به حذفش نمیره...
یه اپ لاک میگم نصب کنم اما بلد نیستم با برنامه کار کنم... میدونم میشه ویدیو اموزشی دید ... شاید همین کار رو در نهایت انجام دادم...
به مدت سه ماه روی گوشیم بسته نت نخریدم که کمتر وقت توی شبکه های مختلف بگذرونم و تقریبا موفق بودم ولی این ماه مجبور شدم بسته بخرم... ولی مجدد این بسته تمام شه بسته جدید نمیخرم...
توی وبلاگ هم زیاد میام گاهی فک میکنم بزنم حذفش کنم اما دلم نمیاد حذفش کنم... یعنی اصن قصد حذف کردنشو ندارم ولی گاهی فکر میکنم بهش..
باید سعی کنم موانعی که هست رو یجوری به زمان مفید تبدیل کنم تا زودتر راه بیفتم...
الان شرایطم اوکیه اما احساس میکنم اینا وقتم رو، تمرکزم رو، میگیره و گاهی باعث میشن حسرت بخورم و غصه و ناراحت بشم که به هر چی خواستم نرسیدم... شاید تلاشم کم بوده... نمیدونم... شاید گذشت زیادی داشتم... باید کمی خودخواه بشم...
باید یاد بگیرم به خودم بیشتر بها بدم اگر میخوام از صفر به 70 برسم... حالا ۱۰۰ نه..
کتابمو میخونم اما کم .... سریال نمیبینم... وقتشو ندارم ... شبا مثل جنازه از خستگی میفتم و بیهوش میشم..
یکم ذهنم آروم شد... باید راهکار بهتری پیدا کنم...
بعدا نوشت:
انگار یسری دوستان هم قهرن... میان سر میزنن و در سکوت میرن... اگر دوس داشتین کامنتی بنویسین خوشحالم میکنید.. دوست نداشتین اجباری نیست.
کل وبلاگ رو میاید میخونید یواشکی و میرین... دوست داشتم بدونم چه کسایی هستین.. اسم نمیبرم اما اگر دوستانی هستین که از گروه خانم دکتر لینک وبلاگم رو گرفتین، یادمه، اسمتون رو هم یادمه... خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم و اگر از دوستان قدیمی هستین هم بازم حضورتون خوشحالم میکنه...
بعدتر تر نوشت:
یادم رفته بگم اون فرد همکارمه و دیروز خودشقصدشو گفت.. قصد و نیتش به خاطر من بوده و مثبت بوده اما نمیدونسته با این کارش منم اذیت میشدم... چون صبح ها میاد و چند ماهیه عصرها نمیاد خیالش راحته من هستم و منم رودر رو نمیدیدمش تا دیروز..
خلاصه حل شد.. خدا رو شکر
- ۷ نظر
- ۲۳ آذر ۰۳ ، ۱۶:۰۳