بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۲۵

جمعه, ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ

سلام 

مدتیه خیلی فکرم مشغوله... نمیدونم در مورد اون مسائلی که ذهنم رو مشغول کرده باید با اون فرد حرف بزنم یا نه... 

گاهی روابط دوستی یا همکاری هم پیچیده ست... اینکه ادم پیش خودش فکرایی کنه و دست به داستان سرایی بزنه هم درست نیست... هر فردی از برخوردها و رفتار هر ادمی برداشت خودش رو داره و گاهی همین برخوردها باعث سوتفاهم ها در بعضی موارد میشه... بنظر شخص من تا وقتی فردی حرفی رو مستقیم و با صراحت بهمون نگه نباید اون رو به خودمون بگیریم... 

یوقتایی فک میکنم چجوری میشه که ادمها اشتباه میکنن...

بگذریم... 

.............. 

گفتم مدتیه فکرم مشغوله... 

دلم میخواد یه مدت کل تمرکزم روی یادگیری باشه... اما گوشی که دستمه من برای چند مورد ازش استفاده میکنم.. 

1. دیدن ویدیوهای اموزشی و کارهای بانکی 

2. شبکه های ارتباطی مثل اینستاگرام و تلگرام

 

یسری برنامه ها رو دلیت اکانت زدم.. 

تلگرامم رو لازم دارم... 

متاسفانه اینستاگرام نقش زیادی توی زندگیم نداره ولی زمان زیادی رو اخیرا یا زمان هایی که استرس زیادی دارم در این فضا میگذرونم...

همه اینا باعث میشه وقتم اونجا گرفته بشه... البته اینطورم نیست که همیشه برم داخل اپ... 

از روی گوشیم میگم حذفش کنم اما دستم به حذفش نمیره... 

یه اپ لاک میگم نصب کنم اما بلد نیستم با برنامه کار کنم... میدونم میشه ویدیو اموزشی دید ... شاید همین کار رو در نهایت انجام دادم... 

به مدت سه ماه روی گوشیم بسته نت نخریدم که کمتر وقت توی شبکه های مختلف بگذرونم و تقریبا موفق بودم ولی این ماه مجبور شدم بسته بخرم... ولی مجدد این بسته تمام شه بسته جدید نمیخرم... 

 

توی وبلاگ هم زیاد میام گاهی فک میکنم بزنم حذفش کنم اما دلم نمیاد حذفش کنم... یعنی اصن قصد حذف کردنشو ندارم ولی گاهی فکر میکنم بهش..‌

باید سعی کنم موانعی که هست رو یجوری به زمان مفید تبدیل کنم تا زودتر راه بیفتم... 

الان شرایطم اوکیه اما احساس میکنم اینا وقتم رو، تمرکزم رو، میگیره و گاهی باعث میشن حسرت بخورم و غصه و ناراحت بشم که به هر چی خواستم نرسیدم... شاید تلاشم کم بوده... نمیدونم... شاید گذشت زیادی داشتم... باید کمی خودخواه بشم... 

باید یاد بگیرم به خودم بیشتر بها بدم اگر میخوام از صفر به 70 برسم... حالا ۱۰۰ نه.. 

کتابمو میخونم اما کم .... سریال نمیبینم... وقتشو ندارم ... شبا مثل جنازه از خستگی میفتم و بیهوش میشم.. 

 

یکم ذهنم آروم شد... باید راهکار بهتری پیدا کنم...

 

 

 

بعدا نوشت: 

انگار یسری دوستان هم قهرن... میان سر میزنن و در سکوت میرن... اگر دوس داشتین کامنتی بنویسین خوشحالم میکنید.. دوست نداشتین اجباری نیست. 

کل وبلاگ رو میاید میخونید یواشکی و میرین... دوست داشتم بدونم چه کسایی هستین.. اسم نمیبرم اما اگر دوستانی هستین که از گروه خانم دکتر لینک وبلاگم رو گرفتین، یادمه، اسمتون رو هم یادمه... خوشحال میشم نظراتتون رو بشنوم و اگر از دوستان قدیمی هستین هم بازم حضورتون خوشحالم میکنه... 

 

بعدتر تر نوشت: 

یادم رفته بگم اون فرد همکارمه و دیروز خودش‌قصدشو گفت.. قصد و نیتش به خاطر من بوده و مثبت بوده اما نمیدونسته با این کارش منم اذیت میشدم... چون صبح ها میاد و چند ماهیه عصرها نمیاد خیالش راحته من هستم و منم رودر رو نمیدیدمش تا دیروز.. 

خلاصه حل شد.. خدا رو شکر 

۲۲۴

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ آذر ۰۳ ، ۱۲:۴۱

۲۲۳

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ آذر ۰۳ ، ۲۳:۱۱

۲۲۲

شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

سلام

این مدته خیلی برام سریع گذشت.. اصن هیچی نفهمیدم چطوری گذشت.. 

همه ش خونه شلوغ و پر از مهمان بود و من واقعا این روزای اخر دیگه کشش و حوصله این همه ادم دور هم رو نداشتم ... 

هر روز سر یک تایم مشخص تا حدود دو تا سه ساعت زمان من پای لپ تاپ میگذشت... 

جمعه این هفته رانندگی رو هم شروع کردم به تمرین.. واقعا افتضاح بودم، زمان حرکت کردن افتضاح بودم نمیتونستم کلاچ و گاز رو در زمان درست مدیریت کنم برای همین ماشین هی به جلو حالت پرش داشت و خاموش میشد فک کنم گیربکس؟ صفحه کلاچ؟ (نمیدونم) ماشینو داغون کردم:/ 

اما بعده این قضیه حرکت کردنم خوب بود مدیریت رانندگیم بد نبود اما بازم تا ماشین میدیدم سرعت میگرفتم تا فرار کنم اما باید اینو کنترل کنم تا بتونم داخل شهر رانندگی کنم.. 

از دنده عقب رفتنم که نگم.. کلا یه نمایش بود😂

بابام که جز اول کار که براتون گفتم چقدر افتضاح بودم به بعد گفت خوبی باید بیشتر تمرین کنی ... 

 

بعده دو سال .. بخوام خودمو با گذشته مقایسه کنم زمانی که اموزش میرفتم اصن ماشینو خاموش نکردم ولی زمانی که بلوار بود یا گردش به چپ داشتم نمیتونستم سرعت ماشین رو کنترل کنم و گردش هام درست نبود اما الان شروع حرکت مشکل داشتم اما گردش ها و کنترل سرعتم نزدیک بلوار و زمان گردش خوب بودم.. 

هر چیزی با تمرین خوب میشه.. توی شلوغی شهر میترسم رانندگی کنم.. 

 

یه حرف رو دلی مینویسم.. ممکنه درک نکنید.. 

گاهی وقتا دلم میخواد توی سکوت و ارامش باشم.. با افراد کمتری در ارتباط باشم..گاهی با هیچ فردی حرف نزنم... دقیقا الان همینجوریم.. واسه همینم هست که حرفی برای نوشتن توی وبلاگم و کانالم ندارم.. واسه همینه نوشته های اکثر دوستان رو میخونم اما در سکوت و خاموش... 

این مدته شلوغی زیاد بوده نیاز دارم به ارامش برسم.. گاهی دلم میخواد فرار کنم و تنها زندگی کنم... خیلی انرژی زیادی ازم گرفته شده... 

این مدته از زندگی فاصله گرفته بودم.. هنوزم دلم نمیخواد بنویسم.. حالم خوبه اما میخوام به ارامش برسم، کمی نیاز دارم تنها باشم... اگر حرفی نمیزنم یا کامنتی نمینویسم یا داخل کانال نیستم واسه رفع حس نیازیه که دارم.. گاهی واقعا توان و حوصله حرف زدنم ندارم...  دلم میخواد دور خودم دیوار بکشم... 

این آرامش چیه.. 

معذرت میخوام مدتی از همه فاصله گرفتم.. اما باز دوباره برمیگردم.. لطفا اگر نبودنم طولانی میشه نگران نباشین.. 

 

ممنونم که هستین، حالم رو میپرسید..‌ گاهی ادم یه باگ هایی هم داره و منم باگم اینه.. سعی میکنم زود روبراه بشم و برگردم.. 

 

پ.ن: تمام سعی م رو میکنم که از این حالت بیام بیرون .. 

بعدا نوشت: 

این چند روز به این نوشته هام فک کردم به درونیات خودم دقت کردم، دلیل این سکوت و خاموشی و ننوشتن شلوغی دور و اطراف نبوده و نیست... این روزهای گذشته غمگین و ناراحت بودم، دلگیر بودم، گاهی بغض میکردم اما بخاطر شرایط جایی برای نشون دادن و بیان غمم نداشتم.. 

ادم غمگین که میشه، توی خودش فرو میره.. ادمایی که باهاشون حرف میزنه و ارتباط میگیره اونایی بودن که توی زندگیش یه جایگاه یا نقش مهمی داشتن، حالا بعنوان اعضای خانواده، بعنوان دوست، بعنوان رفیق.. اما توی همچین زمانی حوصله و دل و دماغ حرف زدن با هیچکدومشون رو نداره... نمیدونم دلیلش چیه یا راه چاره ش چیه.. ولی سعی میکنم اون بند باریک ارتباطی قطع نشه و بعده یه مدت همه چی درست میشه...