۲۱۱: نامه ای به خودم:)
- ۳۰ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۰
مدتیه توی محیط کارم همه چی بهم ریخته..
یک ماه ما رو تعلیق کردن و نمیتونیم ثبت نام انجام بدیم نمیتونیم معاینه چشمی های قبلی رو بگیریم و کلاس بگذاریم و پرونده های قبلی هم داره تمام میشه... حتی کاردکس امتحان رو نمیتونیم چاپ کنیم و همه اینها نارضایتی مردمی که ثبت نام کردن و اموزش رفتن رو پیش اورده.. از این نظر که نمیتونن بیان اسم بنویسن و امتحان بدن، از این نظر که زمانی که ثبت نام کردن بهشون گفتیم یک تا دو ماه دیگه نوبتتون میشه و حالا دسترسی به سیستم قطعه و معاینه چشمهاشون رو هنوز نتونستیم بگیریم..
یکم شرایط توی اموزشگاه متشنج و در هم برهمه.. مدیر اموزشگاه از دست مربی ها شاکیه و میگه بخاطر مربی ها منو تعلیق کردن منم بهشون سخت میگیرم هر کاراموزی رو نبرن غیبت میزنم.. همین کاراموزها بهشون لطف میکنن طرف میگه نمیام این جلسه رو واسم تایید کن مهر بزن، بعد رفته شکایت کرده که مربی منو نبرده..
از طرفی میگه، برامون توی بازرسی زدن که مربی ها صوری مهر میزنن.. در حالی که چنین چیزی نیست و کاراموز میبرن اما دلیل اینکه چرا گفتن صوری میبرن و ما رو جریمه کردن بخاطر این بوده که مربی ها رفت و امدشون یعنی ساعت ورود و خروجشون داخل دوربین اموزشگاه ثبت نبوده، میومدن اما ساعت خروجشون واسه اموزش اگر ۷و نیم صبح بوده مثلا یه رب به ۸ رفته بوده.. چرا چون کاراموز دیر اومده یا اومده بوده داخل اموزشگاه نیومده بوق زده کاراموز رفته سوار شده،
توی بازرسی اخری که اومدن داخل دوربینها رو ساعت ورود و خروج مربی ها رو چک کردن.. از طرفی مربی ها کاراموز میگفته بیا دنبالم اونام میرفتن و توی منطقه اموزشی اموزش نمیدادن خارج از منطقه اموزش میدادن، یا حین اموزش انگاری کارای شخصیشونم (طبق گفته بازرس) انجام میدادن.. بجای تعلیق مربی ، کلا اموزشگاه رو تعلیق کردن چون رفت و امد مربی ثبت نبوده صوری زدن!
الان مدیر اموزشگاه سخت گرفته، اصن وضعیتیه داخل آموزشگاه..
هعی خدا...
اصن این روزا دلم نمیخواد جواب تلفن داخل اموزشگاه رو بدم، هر کی زنگ میزنه میگه کی نوبتم میشه، یا داد و سر و صدا که کی میتونم بیام اموزش ببینم یا چرا کلاس نمیگذارین..
الان از اول هفته ست منتظریم که سیستم وصل شه که کارامون مثل سابق بشه هنوز وصل نشده..
امیدوارم امروز وصل شده باشه که حداقل کمی از سر و صداها خوابیده باشه.. بخاطر این وضعیت وقتی با مراجعین حرف میزنم یا جواب تماس میدم واقعا انرژی زیادی ازم میگیره.. شبا از خستگی بیهوش میشم..
یه مدت قبل هری پاتر رو شروع کردم به دیدن..
الان از ۸ پارت دو پارت اخر باقی مونده که ببینم..
اون اوایل قسمت اول رو که دیدم با خودم گفتم اسنیپ بهش میخوره نقش منفی باشه و کلا از همون اول حس میکردم نقشش منفیه، تا اینکه پایان پارت اول متوجه شدم که نه ادم بدی نیست.. به مرور توی قسمتهای بعدی شد شخصیتی که من ازش خوشم اومد و دوستش داشتم.. اون ابهت و جدیت بانمکی که داشت.. شخصیت دوست داشتنی ای بود.. تا اخرین پارتی که دیشب نگاه کردم که واقعا سورپرایز شدم..
هنوزم اون ته دلم میخوام باور کنم که اسنیپ شخصیت منفی نیست و همراه لرد سیاه نیست.. از اون شخصیتهاییه که برای محافظت از هری دامبلدور رو کشت و به گروه ولدمورت پیوست و فک میکنم دستوری که دامبلدور بهش داد همین بود واسه همین گفت که تا حالا فک کردی ممکنه نخوام از دستوراتت پیروی کنم؟!
اگر اهل این بود که بخواد خیانت کنه هری رو وقتی دید میکشت بعد میرفت سراغ دامبلدور.. اما به هری اشاره کرد ساکت باشه و رفت بالا و دامبلدور رو کشت..
یه حس ناراحتی در وجودمه.. اخه چرا این شخضیت باید با مالفوی کمک کنه!
اون دو قسمت دیگه رو هم تا پایان این هفته نگاه میکنم ببینم درست فکر میکنم یا واقعا تا الان نقششو خوب بازی کرده🥺
ادم حس میکنه از پشت خنجر خورده🥺
----------------
هوای اینجا بیرون گرمه اما نه شدید مثل قبل، اما داخل خونه بقدری سرده که کولر رو روشن نمیکنیم یا اگر روشن میکنیم خیلی فضای خونه سرد میشه.
کتاب شروع ناقص رو دارم میشنوم اما باهاش نتونستم ارتباط بگیرم شاید چون ذهنم درگیره و به چیزهای دیگه فکر میکنم.. باید تمرکز کنم و مجدد شروع کنم به خوندن..
پ.ن: نوشتن اینجا فک میکنم بهم کمک میکنه تا کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم و پیش برم..
توی نظم دادن ذهنم بهم کمک میکنه..
چند وقت قبل صحبتهای یه روانشناس رو در مورد خانواده و مفهوم اون بعده ازدواج گوش میکردم، میگفت خانواده بعد از ازدواج مفهومش تغییر میکنه، وقتی خانم یا اقا ازدواج میکنن خانواده اونها همسر و فرزندانشون هستن و پدر و مادر، خواهر و برادر میشن وابستگان و دیگه جزو خانواده محسوب نمیشن، وقتی این تغییر رو بپذیریم و بفهمیم خانواده تعریفش چیه اونوقت نمیایم نمیگیم که همسرم با خانواده من رفت و امد نمیکنه.. اونوقت ادم اولویت بندی بین افراد داخل زندگیش رو میفهمه و اگر دلخوری ای هم باشه میگه همسرم با بستگان من رفت و امد نمیکنه..
+این توی ذهنم بود خواستم اینجا بنویسمش..
کلا وقتی ادم مفهوم خانواده رو بفهمه اونوقت شاید بشه از نظرات وابستگانش توی زندگیش استفاده کنه و یا ممکنه مانعشون بشه...اینجوری میشه اولویت رو توی زندگی مشخص کرد و بنظرم همسر (خانم یا اقا) این رو میدونه اولویت همسرش هست و از جر و بحث های الکی که بخاطر یه جمله پدر یا مادر یا خواهر یا برادر ممکنه پیش بیاد، جلوگیری کرد..
این برام جالب و در عین حال عجیب بود.. بنظرم ایده درستی هست.
امروز فکر میکنم اینکه تصمیم گرفتم چند روز از کار و همه چی فاصله بگیرم تصمیم درستی بوده..
خدا رو شکر خیلی بهترم.. اون علایم سرماخوردگی احتمالا به دلیل خستگی بود..
امروزم سرکارم نمیرم و تصمیم دارم برای خودم وقت بگذارم..
چند ماهی میشد که همه برنامه هام بهم ریخته بود و در هم و برهم شده بود.. توی این چند روزه بهتره یکم شرایط رو سر و سامون بدم..
جاتون سبز دیشب سه تا پیتزای بزرگ درست کردیم 😀
بجای کیک تولد پیتزا درست کردیم😁
فردام تولد دعوتم .. تولد دختر دوستمه.. دلم میخواد نرم اما برداشته جمعه گرفته که منم بتونم شرکت کنم.. در حالی که شرایط من با دوستم فرق میکنه خب.. در شرایطی هم قرار گرفتم که نتونستم رد کنم.. یعنی دقیقا برداشته جمعه گرفته که منم حضور داشته باشم.. تولدش اخر همین ماهه..
از اینجور مهمانی هایی هست که هیچکی رو غیر خودش و مادرش و خانواده ش نمیشناسم.. بین غریبه ها باید بشینم و گلای قالی رو ببینم خودش که سرگرم مهمانداریه.. این سری دوم میشه که میرم.. سری قبل در جریان نبودم همینجوری رفتم خونه شون چون بهم گفت بعده کارت بیا خونه منتظرم، منم رفتم.. اونجا که رفتم دیدم خاله و همکارشم هستن.. بهش گفتم فک کردم کسی نیست، اگر میدونستم مهمان دارین نمیومدم، بهم گفت قرار نبوده بیان همه یهو بی دعوت اومدن.. در واقع تولد نبود اون سری.. ولی کیک خریده بود برای جشن پایان سال دخترش.. منم بدون اینکه بهم بگه قضیه چیه فقط گفته بود برم خونه شون.. دعوت رسمی نبود.. گفت نگفتم ماجرا چیه که توی زحمت نیفتی.. ولی من واقعا احساس شرمندگی پیدا کردم وقتی دخترش گفت کادوی من کجاست؟!
بعدانوشت:
بازار رفتم اما هیچ مدلی باب میل و سلیقه م نبود..
شاید چون مانتو جلو باز نظرم برای خریدش نبود.. در کل پوشیدن هم نمیپوشم..
یا خیلی کوتاه بودن یا همه فری سایزن و گشادن.. یا خیلی بلندن!
حد وسطی پیدا نکردم.. بهتره یه مانتو یا سویشرت مناسب فصل پاییز اگر پیدا کردم بخرم و فعلا صبر کنم..
دیروز خیلی خسته و کلافه بودم و از به نتیجه نرسیدن کارم احساس شکست داشتم فقط غرغر کردم اما خدا رو شکر امروز بعده یه استراحت خوب، دوباره با انرژی میخوام کارمو شروع کنم..
برای خودم یکم وسیله لازم داشتم خریدم و یه ثبت سفارش اینترنتی هم داشتم و منتظرم برام ارسال شه.. اخر هفته هم تولد دعوتم و باید برم هدیه ای که خریدم رو کادو کنم..
هدیه ای که خریدم دو تا ماگه که شکستنیه نمیخوام با کارتون خودش کادوش کنم.. یه جعبه کادویی هم خریدم اما میترسم داخل این جعبه بگذارم بشکنن، باز پوشال خریدم حس میکنم این پوشالا زشتن:/
یعنی منم ماجراها دارم..
باز اگه بهم نمیخندین برداشتم یه تیکه از کارتون رو برش زدم بینشون گذاشتم که با هم برخورد نکنن🤭
اخرش ببینم چجوری اینا رو کادو کنم..
همیشه با کادو کردن هدیه ها مشکل دارم.. فقط کتاب راحت کادو میشه..
+امروز سردرد و بدن دردم.. امیدوارم سرما نخورده باشم.. هوا سرد شده و شبا خوب نمیخوابم.. اشتها هم ندارم.. اگر فردام همینجوری باشم تولد اخر هفته رو نمیرم.. اونوقت وقت بیشتری برای اینکه چجوری هدیه هام رو کادو کنم دارم..
+ مدتی از پای سیستم نشستن و کلیپ دیدن و کار کردن با سیستم هم تصمیم گرفتم فاصله بگیرم.. نیاز به استراحت دارم..
بعدا نوشت: خوشحالم که راه حلی برای کادو کردن ماگها پیدا کردم😀
سلام
تا حالا شده به یکباره احساس دلتنگی بیاد سراغتون؟ اما ندونید دلیلش چیه یا دلتنگ کی هستین؟
نمیدونم چرا همچین احساسی دارم و نمیدونم دلتنگ کسی هستم یا این حس یه احساس متفاوته که این شکلی خودش رو نشون داده و نمیدونم چه اسمی روی این حس بگذارم..
احساس میکنم دلم برای کسی یا چیزی تنگ شده و دلم میخواد ببینمش یا باهاش حرف بزنم.. یعنی چون همچین حسی دارم میدونم دلتنگیه اما نمیدونم دلیلش چیه... ممکنه کمبود ویتامینی چیزی باشه و این باعث همچین حسی شده باشه😀
الله العلم...
+ این روزا به مادربزرگم خیلی فکر میکنم ممکنه بخاطر همین چنین احساسی دارم. عجیبه برام این حسی که در ناخوداگاهم هست..
=============
یسری تصمیماتم رو عقب انداختم، یعنی مجبور شدم اینکارو انجام بدم و این منو ناراحت کرد اما شرایط یه جوری رقم خورد که مجبور شدم این تصمیماتو بگیرم..
با گفتن اینکه شاید حکمتی هست خودمو راضی میکنم اما میدونم اینطور نیست..
=============
باید یه لوگو بدون پس زمینه طراحی کنم اما فتوشاپ رو روی سیستمم نصب ندارم و باید نصب کنم.. موضوع اینه چند روزیه میخوام با چند تا هوش مصنوعی که فقط اسماشونو میدونم که البته اینا رو توی اینستاگرامم سیو کردم (در واقع اسماشونم یادم نیست که همینجوری سرچ بزنم) و الان بهشون دسترسی ندارم چون اینستاگرام اصلا بالا نمیاد.. فیلترشکنم بخاطر وضعیت نت فقط اول صبح و اخر شب وصل میشه یعنی بهترین سرعتش این موقع هاست که میتونم از اینستاگرام استفاده کنم.. اما الان چند روزیه فیلترشکن وصله ها سرعتشم عالی اما اینستا رو بالا نمیاره.. نمیدونم مشکل از نت خونه ست مشکل از فیلترشکنه مشکل از برنامه ست که باگ داره چیه..
دسترسی به این اسامی ندارم.. حالام لازمشون دارم.. نمی دونم اینستاگرامو اگر پاک کنم مجدد نصب کنم درست میشه یعنی!؟
نکته: موضوع اون هوش مصنوعی ها نیست ها .. چون توی گوگل میتونم سرچ کنم پیداشون کنم، موضوع خود اپ اینستا هست که بالا نمیاد.. این ازار دهنده ست و من لازم دارمش..
=============
امسال ، فک میکنم خیلی تغییرات داشتم.. فک میکنم یکم بی خیالی و به درک گفتن رو یاد گرفتم.. از حرف مردم نترسیدن و اهمیت ندادن به حرفشون رو، یکم بهبود پیدا کردم.. اما هنوز یاد نگرفتم حال درونی مو به مسایل بیرونی گره نزنم یا حداقل مدیریتش کنم..
امیدوارم تا سال بعد بتونم اینم یاد بگیرم..