۹۸
سلام
امروز خیلی خسته شدیم همگیمون، من کمک کمی ازم برمیومد اما در همون حدم کلی کار کردم و خسته م ...
همه وسایلای خونه داداش رو بردیم بالا.. خانواده خانمش م بودن همه با هم کمک کردیم و خونه شون مرتب و تمیز چیده شد ...
هنوز کابینت نشده ولی همونجوری هم وسایل گاز و ماشین لباس شویی رو هم چیدیم البته شیرهای اب رو هم هنوز وصل نکردن اما خوبه.. اونا رو هم انشاالله هفته بعد اگر خدا بخواد میخره که بیان وصل میکنن فقط کابینت میمونه..
اب توی لوله های خونشون جریان پیدا کنه میرن خونه خودشون..
یکم این چند ماه زندگی سختتر میشه.. ولی امیدوارم به خیری و خوشی بگذره.. امید به خدا
بعدا نوشت:
گاهی همینکه کنار هم باشیم کافیه..😔
امشب ناراحتم غمگینم، دلم شکسته، بغض دارم، دلم میخواد ای کاش میتونستم براش کاری کنم... فقط تونستم بغل بگیرمش تا گریه کنه..
تا حالا دقت کردین کسی که در جواب سوالت که میگی میخوای بغلتکنم میگه نه اما وقتی تو بغلش میکنی چقدر بلندتر گریه میکنه و خودشو رها میکنه.. من زود اشکم در میاد زود احساساتی میشم... یکم امشب احساساتمو سرکوب کردم و حالام اینه وضعم...
چقدر آدما میتونن ظالم باشن بی وجدان باشن.. 😔
- ۸ نظر
- ۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۱:۲۱