بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۸۶

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۰۶ ق.ظ

سلام

میخواستم مدتی توی تنهاییم باشم و اینجا نیام و ننویسم ولی فک کردم بهتره بنویسم.. فعلا استرس و اضطراب دارم که احتمالا بخاطر آزمون هست.. 

خب بگذریم.. 

امشب مدیرمون منو که رسوند بهم گفت خانم ع که شیفت صبح کار میکنه میخواست بره پشیمون شده گفته نمیرم چون هیچ جا مثل اینجا هوامو ندارن.. میگفت بهش گفتم بنده خدا منکه نگفتم بری خودت اگر بخوای بری که نمیتونم جلوتو بگیرم.. این حرفو زدو در ادامه گفت تو که نمیخوای بری! اگر یه روزم بخوای بری اصن نمی گذارم که بری.. 

ایا این تهدید محسوب میشه 🤔

اگر یکی بخواد بره کسی نمیتونه جلوش رو بگیره.. زندگی بالا پایینی داره و اتفاقات ناخواسته زیادی ممکنه بیفته... 

...... 

امروز دندونم شکست:/ اونم با خوردن پفک:| 

اگر بتونم فردا وقت دکتر بگیرم برم بیمارستان یه نگاه بندازه ببینم قابل عصب کشی و پر کردن هست یا باید بکشه.. چجوریه.. 

...... 

مدتی قبل، تصمیم گرفته بودم که وسیله قسطی برام بردارم اما این کارو انجام ندادم.. وسیله ای که برای خواهرم برداشتم رو هم خیلی سریعتر از زمانش تسویه کردم و به ابجیم نگفتم و هزینه رو ‌که خواهرم به حسابم که میزنه مال خودمه.. 

دوست داشتم برای خودم وسیله بردارم تا یکمی از وسایلی که دوست داشتم توی خونه خودم (منظورم ازدواج کردن نیست، در کل همیشه دوست داشتم بقدری مستقل بشم که توی خونه خودم زندگی کنم) باشه رو اماده کرده باشم اما با شرایط این روزا.. به این نتیجه رسیدم قرار نیست به این حد از استقلال برسم، حداقل به این زودیها.. پس بهتره از این خواب، بیدارشم و پولمو جای دیگه ای سرمایه گذاری کنم یا واسه خودم خرج کنم یا بفکر یه کار مفیدتر باشم.. پس دیگه وسیله ای هم نمیخرم... 

 

یکم فقط خواستم برای اون چیزایی که قراره الان، از دست بدم سوگواری کنم... ولی قطعا یه روزی بدستشون میارم. 

+ اون چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که به اون چیزایی که دوست داشتم تا این سن بهشون برسم نرسیدم.. شرایط خیلی تغییر کرده..‌ حس میکنم ناتوانم برای رسیدن بهشون.. یعنی اون حسی که درونم هست یه همچین شکلی داره.. از خودم در مقایسه با خودم، احساس شکست میکنم.. ولی من هنوز دارم تلاش میکنم و شاید این نقطه امیدواری و خوشحالی و انگیزه م هست.. همینکه هنوز میتونم تلاش کنم و وقت دارم.. 

++ نمیدونم تا چه زمانی زنده م یا عمر میکنم اما تا هر لحظه ای که نفس می کشم سعی میکنم درست و خوب و عزتمند زندگی کنم. 

+++به لحاظ مالی مستقل نیستم هنوز... گاهی از بابام پول میگیرم.. با این حال سعی میکنم پولی ازشون نگیرم مگر واقعا ضروری و لازم باشه..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">