بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۲/۱۹
    238
  • ۰۳/۱۲/۱۴
    235
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۱۳۲

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۰۳ ب.ظ

میخوام گوشیمو فرمت بزنم نمیدونم بعدش چه مدلی میشه:/

خلاصه که فعلا گوشیمو باید خالی کنم ..‌ 

خدا به دادم برسه:/

امروز پای لپ تاپ بودم کلا..

پدر دست و گردنم در اومد.. تا گوشیمو درست کنم برمیگردم.. 

خدا به دادم برسه.. همه ش سرم شلوغه این روزا:/ 

چراااا اخه:(

 

خدا رو شکر:)

___________

 

امروزنوشت: 

دیشب تا دیر وقت با گوشی درگیر بودم..

با اینکه فیل.ترشک.ن این سری خریده یودم و مشکلی از لحاظ اتصال نداشتم ولی ایمیلم روی اعصابم رفت بخاطر تایید دو مرحله ای:| 

 

یعنی بخاطر این تایید دو مرحله ای ایمیلم که فعال بود نمیتونستم روی گوشیم وارد حسابم بشم...

دیگه اخر روی لپ تاب رفتم غیرفعالش کردم تا بتونم وارد حسابم بشم..

دفعه بعد یادم باشع اول این رو غیرفعال کنم بعد بزنم ریست...

 

خلاصه با سردرد خوابیدم و فک میکردم مثل همیشه بخوابم و بیدار شم خوب میشم اما این سردرد اصن نگذاشت بخوابم و خواب خوبی نداشتم، صبح فشارمو گرفتم عادی بود دیگه مسکن خوردم.. یکم که بهتر شدم رفتم بیرون و فقط یکی از کارام انجام شد .. بازم با اینکه صبح خوبی رو شروع نکردم ولی روزمو همونطور که صبح به خودم گفتم خوب میسازم و روزی خوبی داشتم تا الان.. 

 

خیلی خلاصه بگم، جزواتو دانلود کردم و فعلا توی گوشی میخونم تا زمانی ‌که کتابا رو بتونم پیدا کنم یا بخرم یا پرینت بگیرم.. 

شاید از این به بعد کمتر حضور داشته باشم امیدوارم این نبودنم باعث نگرانی نشه. 

+ بانو جان، الانکه گوشیمو ریست کردم ایمیل تون رو حتما پاسخ میدم🌹 دوستتون دارم، مراقب خودتون باشین 💕

نظرات (۵)

سلام

انشالله که موفق باشین ": )

براتون آرزوی موفقیت دارم ": )

پاسخ:
سلام 
خیلی ممنونم🌼 
همچنین برای شما هم آرزوی موفقیت دارم دوست خوبم🙂

یه چیزی میخوام الان بگم ولی مقدمه شو نمیدونم از کدوم بگم ، شاید در جواب اون خاطرات تلخ باشه ، هتل ماه رو دیدین؟ گمونم اون جاییش که طرف از پل رد میشد و همه خاطرات فراموشش میشد

 

بذارین اینطور بگم ، همین الان ، ما مسافریم ، از چند دنیای قبل خودمون که ابدا هیچ خاطره ای ازش نداریم ، ملموس ترین و نزدیک ترینش شاید دنیا رحم باشه ، من چیزی یادم نمی یاد ، حالا شاید بگیم که خب اونجا عقل و مغز کامل نشده بود چه خاطره ای ، درسته ولی اون جنین ، نسبت به برخی اتفاقات واکنش داشت ، من به اون کمترین هم قانعم ولی نیست ، همینطور دنیاهای قبلی

 

در نهایت چیزی که برای ادم میمونه ، اون طینت اصلی خودشه ، یعنی فکر کن که مثل هتل ماه ، از اون پل رد میشیم و فراموش میکنیم که کی بودیم یا چیکار کردیم ؟ اما اون طینت خوب همراهمون می مونه و میشه باهاش یه زندگی جدید ساخت بدون اینکه بدونیم در زندگی های قبلی چیکار کردیم یا چیکاره بودیم

 

------------------------

ولی اینم بگم تا از اون پله رد نشدیم ، و توی همین زندگی ، دیدی مثلا بعضی موقع ها یخچال یا کولر گازی بخواد استارت بزنه ، یهو زیاد جریان میکشه و نور لامپ کم میشه و ادم قشنگ متوجه میشه که این یه ربطی به اون کولر گازیه داره که میخواد استارت بزنه و روشن بشه؟؟؟

 

بعضی اتفاقات زندگی همینطوری هستن ، یعنی فکر کن ، کلمه دقیقش رو نمیدونم ، مثلا تصور کن وسط کلی اتفاق خوب هستی و شاد شادی ها و انرژی کامل سبز و 100 درصد اما یهو یه خاطره خیلی تلخ ادم یادش میاد و همه انرژیش منفی میشه. نمیدونم چرا ؟ اما اونم هست و شوکه کنندست واقعا

 

به نظرم باید ادم برای اینجور موقع ها باید برای خودش یه امادگی ایجاد کنه تا شوک نیشه ، هر چند خیلی خیلی یهویی بشه و خیلی سخته ، منظورم این نیست که یه اتفاق خیلی بد بیفته الان خدای نکرده ، منظورم دقیقا اینه که وسط کلی خوشحالی یه اتفاق خیلی تلخ یادمون بیاد و انرژیمون رو بگیره.

 

------

بعضی چیزا توی زندگی رفتار مشابهی دارن ، چیزی که برای من اتفاق میفته ممکنه برای شما اتفاق نیفته یا اگرم بیفته ، مدل متفاوتی اتفاق بیفته ولی چیزی که هست الگوی رفتاریشون تکراری هست ، مثلا من خودم عصبانی یا ناراحت بشم ، شروع میکنم به پرخوری عصبی و مهم نیست شیرینی باشه یا برنج ، میخورم بعدش که اروم شدم میگم که خب این شاید خیلی چیز مهمی نبود یا راه حلش ، اونطور که فکر میکردم سخت نبود.  جیزای این مدلی

 

حالا مثلا یه موردی که برای خودم خیلی خیلی الگوی رفتاری مشابهی داره ، اینه فعل نتونستن هست و تصور کن ، چند تا گیت پشت سرهمه ( دقیقا چارچوب دری که بالاش حالت هلالی داره ) و مثلا 3 تا رنگشو سفید هست و چهارمی مثلا قرمز رنگ ، برای رسیدن به اون چهارمیه باید این 3 تا رو رد کنی ، این 3 تا پیش نیاز رسیدن به اون اصلیه هست.

 

حالا اتفاقی که میفته اینه که میگه تو نمیتونی یا از پسش بر نمی یای ، من متوجه شدم که چند تا چیز هست که باعث میشه این موجود (( تو نمیتونی )) رو زنجیر کنی تا نیاد بهت بگه تو نمیتونی و تو راحت از این 3 تا گیت رد میشی ، یعنی هی هربار نگاه کردم که این چطور میشه میاد واسه من این رفتار رو پیش میاره تا درنهایت فهمدیم که این تماما یک الگوی ثابت برای کار خودش داره و میشه باهاش بازی کرد و فرستادش دنبال نخود سیاه تا ما راحت کار خودمون رو انجام بدیم.

 

 

-----------

یه چیز دیگه که جدای از اینهایی هست که من گفتم ، ببین هم خودتون ، اصلا دارم درباره چی صحبت میکنم ، درباره (( اون ( موجود یا هر چی )) ) صحبت میکنم ، نمیتونم مثال های خوب بزنم چون یه چیز عجیب رو جدیدا خوندم که خود نویسنده مطلبش سرسری ازش رد شده و توهم خونده اون رو و اصلا نفهمیده درباره چی داره می نویسه ، اون فیلم ، همین پسره ، شکارچیان سومون شگفت انگیز رو دیدین ؟ دیدن اون موجود چطور اتش نشانه رو از راه به در کرد؟ ( من دقیقا با ( اون ) کار دارم و میگم ( اون ) ، ماهیتش رو نمیدونم ولی میگم ( اون ) حالا ، قبلا با هم درباره اش صحبت کرده بودیم ، البته خبر خوبی نیست ولی خب ، توی ماجرای اخیر اون سربازی که با اسلحه چند نفر رو توی پادگان به بقیه به رگبار بست ، پسره گفته که ( اون ) بهش گفته که این کار رو بکنه.

 

نویسنده اون یادداشت برداشته گفته که این توهم پسره بوده ولی نمیشه اسمشو رو توهم گذاشت ، چون برای من حالت هایی پیش اومده که عادی بودم ولی ( اون ) بهم گفت که اینکارو بکنم گفتم برو بابا ، نه عمرا. بی اینکه به هیچ چیزی ارگانیک یا غیرارگانیک ربطش بدم ، اینو خواستم بگم.

 

 

پاسخ:
اره هتل ماه رو دیدم و دوستش داشتم..

خب حرفتون درسته ولی این اتفاق در صورتی میفته که ما اون خاطره تلخ رو فراموش کرده باشیم اما من بدون فراموشی این اتفاقات تلخی که توی ده سال اخیر زندگیم رخ داده دارم سعی میکنم زندگی کنم و زندگی خوبی برای خودم رقم بزنم.. به خاطر خودم تلاش میکنم نه هیچ کس دیگه ای.. 
.......
متوجه حرفتون هستم چون اخیرا تجربه ش کردم... با  روحیه عالی و شاد بودم ولی یهو خاطراتی از اتفاقاتی که من اسمشو میزارم اشتباه برام یاداوری شد.. شاید متوجه بشید از چی حرف میزنم. 
ادم یسری اتفاقات یا اشتباهاتش رو با اینکه فراموش کرده اما چون براش سوگواری نکرده بخاطر اتفاقات بدی که همزمان با اون مسئله پیش اومده حالش بد میشه.. 
من یاد گرفتم با خودم مهربون باشم و به خودم حق اشتباه کردن رو بدم برای همین خودمو سرزنش نمیکنم.. 
.......
حرف جالبی زدین به این الگوهای رفتاری تکراری توجه نکرده بودم.. 
..... 
سومون رو دیدم.. یوقتایی اون خشم یا عصبانیتی که درون وجودمونه باعث میشه دست به یه کارهایی بزنیم.. هر کسی اون رو یجوری توی برهه ای از زمان به یه صورتی تجربه میکنه.. 
بنظر من هنوزم یسری چیزها توی علم روانشناسی هست که تشخیصش سخته مثل همین که میگن توهم زده طرف..
من یادمه خواهرزاده م یسری میگفت یکی بهم میگفت اینکارو بکنم(ماجراشو قبلا بهتون گفتم) میدونین بنظرم اون صدای منتقدهای درونمونه.. ۵ تا منتقد درون داریم: 
۱. والد سرزنشگر درون 
۲. والد پرتوقع درون
۳.والد مقایسه گر درون
۴. والد القا کننده حس گناه درون 
۵. والد بی اعتبار ساز درون

نمیدونم اینا شامل حال شما هم میشه یا نه.. ولی در مورد اون سرباز فک میکنم برای توجیح کارش فقط سر سری  و با یه توهم خوندن که حالا میتونه در از اسکیزو نمیدونم چی چی بود اسم کاملش.. این بوجود اومده باشه یا بخاطر مصرف یه ماده مخدر توهم زا.. وگرنه این منتقدهام میتونه باعث بشه فرد کنترلش رو از دست بده و دست به یه کاری مثل کشتن چند سرباز دیگه بزنه.. یا در اثر افسردگی مثل خواهرزاده من میتونه به خاطر اون که اینجا هر ۵ مورد بوده دست به اون کار بزنه... 

سلام

-

در مورد یادداشت اولتون، نمیدونم چرا کامنت هاش بسته بود

یعنی نظر ندیم؟ یا خصوصی نظر بدیم؟ کنجکاو شدم:دی

 

++بهرحال

چیزی که من دوست دارم اینه که دستم به دهنم برسه و برم توی دنیا یا همین دور و بر خودم یه دوری بزنم و خاطرات خوبی رو برا خودم بسازم

 

اون ترانهه بود از اون خانم اقاهه میگفت یه بار دریا بریم یه عمر حرفشو بزنیم ، یه بار ادم اون سفر بره و لحظه لحظه شو در اون سفر زندگی کنه و یه عمر از اون سفر ، خاطرات زیبا داشته باشه.

 

 

پاسخ:
سلام
نظراتش باز بود.. فک کردم پرسیدن این سوال از بقیه درست نباشه، برای همین نظرات رو بستم.. با خودم گفتم اینکار یعنی اگر کسی تمایل داشته باشه نظرش رو بگه روی پست های قبلی میتونه کامنت بگذاره.. شاید فکرم اشتباه بوده باشه ولی این چیزی بود که در عمل رخ داد:) 

امیدوارم به این چیزی که میخواین برسین و زندگیتون همینطوری که میخواین باشه یجوری از این سفر زندگی لذت ببرین که خاطرات خوب و قشنگش رو برای بچه ها و نوه هاتون با یاد و دل خوش تعریف کنین🙂🌼

برات آرزوی موفقیت میکنم پری عزیز

نگرانِ اینجا نباش. با خیال آسوده به جزوه‌ها برس. آینده‌ات از همه چیز مهم‌تره.

امیدوارم یه روز به زودی بیای اینجا و با خبرهای خوش موفقیتت خوشحالمون کنی 🙂

پاسخ:
ممنونم دوست خوبم 🌹
امیدوارم🙂

سلام

انشالله که خیر پیش بیاد همیشه

 

++چیزای مهمی که بعدا ممکنه برای ادم سوال پیش بیاد رو یه جایی توی یه دفتری یادداشت کنید ، براتون بعدا سوال شد ، سریع به اون نوشته تون رجوع کنید .

 

 

پاسخ:
سلام
ممنونم انشاالله، 

++ توصیه خوبیه، قبلنا عادت داشتم وقتی درس میخوندم گوشه جزوه ها خلاصه مینوشتم.. بعد همونا رو چک میکردم اگر لازم میشد ولی الان دور اون کلمات کلیدی و مهم خط می‌کشم.. اصن نمیتونم بنویسم .. حالا چون فایلها پی دی اف هستن گفته شما واقعا پیشنهاد خوبیه بهش فکر که میکنم اما من تنبلتر از اینام.. شایدم توی همون خود فایل پی دی اف بازم با قلم زیر لغات خط بکشم🤔
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">