۱۱۹
سری قبلی گفتم که سریال کره ای عزیزترینم رو شروع کردم به دیدن..
سریال قشنگی بود..
قسمتایی داشت که به کشورشون حمله شده بود و از دست به اصطلاح متجاوزا فرار میکردن.. مخصوصا زنها و دخترها.. چرا که اگر گیر میفتادن، مورد تجاوز قرار میگرفتن ، برای همین بهشون گفته بودن که برای حفظ عزت و پاکدامنیشون خودشون رو بکشن تا دست متجاوزها بهشون نرسه..
این سریال رو که میدیدم به جنگ فکر نمیکردم.. الانم اون دوره و زمانه عهد قجر نیست که تجاوز کنن و فقط زنها رو برای خوش گذرونی اسیر بگیرن ولی در واقعیت این اتفاقاتم دور از انتظار نیست..
از دیروز که فهمیدیم به ح.و.ث.ی هام حم.له. شده و امروز هم یسری خبرهایی در مورد کشورمون شنیدم همه ش فکرم سمت جنگ میره..
درسته یک واژه سه حرفیه اما پشتش تباهی و نابودی زیادی هست..
+ از یه سنی مثلا ۱۴-۱۳ سالگی چند باری یه خوابی رو دیدم، گاهی پیش میومده توی موقعیتی قرار میگرفتم که قبلا اون صحنه رو خواب دیده بودم.. این خوابی رو هم که چند باری دیدم میترسم اتفاق بیفته..
توی اون خواب تک و تنها در حال فرار بودم از همین خونه ای که الان داریم توی همین محله .. فرارم بخاطر جنگ بود..
جنگ... یک واژه سیاهه..
میترسم از اون روزی که اتفاق بیفته.. خانواده ها از هم دور میفتن، هر اتفاقی ممکنه بیفته.. ممکنه مورد تعرض قرار بگیری، دیگه امنیت جانی نداری، ممکنه اسیر شی و زیر بار کتک و شکنجه بمیری، ممکنه همون لحظه که دیدنت بکشنت.. بی غذا بی آب بی سرپناه و در حال فرار...
برام ترسناکه..
امروز بخاطر درگیری فکریم روی این قضیه استرس زیادی داشتم.. نگرانی دارم..
اگر جنگی هم رخ بده ارزو میکنم بجای آوارگی و اسیر شدن بمیرم تا اینکه مورد سواستفاده قرار بگیرم، نمی دونم چرا نمیتونم اینو قبول کنم که اگر جنگی توی این زمانه رخ بده تعرضی صورت نمیگیره.. باور ندارمش...
یا حداقل اون سریال ذهنیتم رو این شکلی تحت تاثیر قرار داده.. یه چیزی توی ناخوداگاهم هست که منو میترسونه....
من فردیم دنبال صلح.. از اینکه کشوری جنگ رو شروع کنه طرفداری نمیکنم. به مردم فکر میکنم و از افرادی هم که از مردم برای رسیدن به منافع خودشون استفاده میکنن و خودشون دور میایستن متنفرم.. مقامهایی که فک میکنن بقیه براشون میجنگن بنظر من سخت در اشتباها.. هر کسی توی این دنیا دنبال منافع خودشه.. از کجا معلوم اون گروه هایی که امروز داری تقویتشون میکنی فردا به خودت خنجر نزنن.. بهت پشت نکنن..
نگرانم به شدت.. استرس دارم و برای اولین بار دلم میخواد از این شهر بریم یه شهری وسطای کشور... 😔
نمیدونم چرا برای چیزی که نیامده اینقدر دل نگرانم و میترسم..
- ۰۲/۱۰/۲۳
سلام
---------------
++همینطوره که میگین ، نسل جدید مقصر نیست و منم دنبال مقصر نیستم ،( اینو خواستم سانسور کنم ولی خب ادامه کامنتو میذارم بمونه ) اینم احتمالا میدونید که یه روستایی توی ایران هست به اسم زرگر که روانیویی حرف میزنن . یه روستای دیگه هم هست که مردم دور تا دور روستارو حصار کشیدن و هیچ ارتباطی با بقیه ندارن بخاطر فتوای مراجعشون و شغل مردای اون روستا پرورش اسب و کشاورزی هست.
+++شاید من منظورم رو بد رسونده باشم ، منظورم این نبود که بلاگر هستن ، ببین مسیر ییلاقی به روستای ما اینطوره که از روستاهای دیگه هم میگذره و اون روستایی که من اسم بردم یه جوری هم مرکز توزیع نفت و این چیزا بود و مردم از بقیه جاها می اومدن اونجا ، یعنی اینطور بگم که جاده تا اونجا اومده بود و مردم با اسب و قاطر می رفتن وسیله میگرفتن می اوردن ،
اما غرض این بود که منظورم این نبود که اونا بلاگر هستن ، بعضی از روستایی ها ، ظاهرشون ، به نژاد روسی هستن