۱۰۶
امروز صبح قرصمو نخوردم ببینم چه تاثیری برای بقیه روز روم میزاره..
هیچی دیگه کل روز بی حوصله بودم و انرژی کم اوردم و زود خسته شدم سر کار.. اینم فهمیدم یکم امروز بداخلاقم..یعنی بودم..
سرکارم همون اول وقت یکی زنگ زد هر چی براش توضیح میدادم خانم بهت زنگ زدن خودت جواب ندادی دیگه لیست آموزش پر شده دوره بعد.. قبول نمیکرد و قشنگ با عرض معذرت بهم رید از پشت تلفن:|
هر چیم میگم خانم اگر کسی انصراف بده بهتون زنگ میزنم گوشش شنوا نبود دیگه بهش گفتم بیا با مدیر حرف بزن منکه هر چی میگم قبول نمیکنی گوشی رو قطع کرد روم:|
یعنی اون لحظه بخاطر این خانم حس خوبی نداشتم انگار بی حوصله بودم ولی به مرور بهتر شدم و بعدش رفتم با دوستم بازار..
قبل از رفتن به سرکار به بابا گفتم امشب دلم میخواد برم خونه دوستم دیدنش و پیشش بمونم تا ۹ یا ده بعد با تاکسی بیام ولی اون پیام داد بیا بریم بازار .. منم چون دستکش چرم نیاز داشتم گفتم باشه بریم..
از دیدنش و باهاش وقت گذروندن خیلی حس خوبی گرفتم.. دلم براش تنگ شده بود دیگه نرفتم خونه شون با اینکه بهم گفت بیا بریم..
اون لحظه م حال و حوصله رو نداشتم برم ولی همین الان دلم میخواد برم پیشش...
شایدم صبح رفتم...
یجور خاصیم..
یوقتایی گریه خوبه اما نیاز به گریه ندارم..
فک میکنم شاید گریه کردن حالم رو خوب کنه ولی نیازی به گریه ندارم..
هی زندگی..
هر چی خواستم با ادب باشم میبینم نمیشه..
ضرب المثل نور دیدی ملک دیدی رو دوست دارم😁🤣فقطم خودم میدونم چرا...
پ.ن: مدتیه هوس حلواخرما کردم.. ولی خرما ربی خوب پیدا نمیشه بعدم من خرمای خوب رو نمیشناسم که بخرم.. تنها کسی که توی خونه این مدل حلوا رو دوست داره منم..
چند شب و روزه که بستنی خیلی میخورم:/ نمیدونم چه مرگم شده مثلا ۴ تا بستنی میخورم بعدم مثل چی تیک تیک میلرزم .. هنوزم اگر بستنی بود میخوردم:|
اخه اینجا هوا اونقدی سرد نشده بود که بخوایم بخاری روشن کنیم تازه امروز ما شوفاژا رو اونم بخاطر نی نی مون روشن کردیم... :)
نکته نوشت: امشب فهمیدم توی زمانهایی که غریبه ها توی محل کارم عصبانی میشن و توهین میکنن یا هر حرف دیگه ای رو میزنن سکوت میکنم و استرس نمیگیرم یا مقابله به مثل نمیکنم و میتونم خودم رو کنترل کنم.. امیدوارم این قضیه فقط برای غریبه ها نباشه و با عزیزهامم بتونم توی شرایط جر و بحث همینطوری آروم حرف بزنم و صدام نلرزه و کنترل خشم داشته باشم...
این حرفی که مینویسم نمیدونم یعنی چی.. یعنی خودمحور بودنه یا خوددوستی یا خودبزرگ بینی.. شایدم اسم دیگه ای داره..
با مثال مینویسم:
مثلا یه زوج رو در نظر بگیرین.. معمولا متاهلین اولویت اولشون همدیگه ن بعد بچه هاشون.. قسمت بچه ها رو حذف میکنم چون باهاشون کاری ندارم..اولویت اول یه خانم همسرشه و اولویت اول یه اقا هم خانمش (همون همسرش) .. بعد حالا فرض کنین اقا بره سفر بعد همسرش رو قبل از سفر ببره خونه خانواده خانمش بزاره که خونه تنها نباشه و بعد ماشینشو ببره بده به پدرش که اگر همسرش کاری داشت توی این چند روزی که نیست تماس گرفت کاراشو انجام بده حالا روزی که اقا برمیگرده اول دیدن همسرش نمیره میره خونه پدرش که ماشینو برداره و بعد بره دنبال خانمش و برن خونه..
اینجا برام مهمه اون حرفی که اول نوشتم گفتم در مورد خودم نمیفهمم چرا این مدلی فکر میکنم رو میخوام نظرتون رو بدونم فکر من خودخواهانه و اشتباهه یا این مقتضای سنمه..
اینجا خانم از همسرش سر این قضیه که چرا اول دیدن ما نیومدی و اول رفتی خونه پدرت و دنبال ماشین ناراحت میشه و قهر میکنه.. بنظرتون این واکنش درسته؟
من هر چی روی این قضیه فکر میکنم و خودمو جای اون خانم میزارم.. میگم اگر من ازدواج کرده بودم سر یه همچین موضوعی وقتی اطلاع دارم همسرم رسیده سالم و سلامته ناراحت نمیشدم حالا رفته اول خونه پدرش، اصن رفته دیدن اونا دنبال ماشینم نرفته باشه.. چرا باید ناراحت بشم؟
این ماجرا رو توی خونه مطرح کردم همه گفتن اون خانم حق داره ناراحت بشه چون الان همسرشه و اولویت اول زندگیش اونه.. من درکش نمیکنم..
این وسط یا شخصیت یا فکر من مشکل داره یا داره نشون از این میده که من برای خودم ارزش و اهمیتی قایل نیستم.. کسی میتونه در این مورد اگر چیزی میدونه بهم بگه؟
البته که قصد دارم با تراپیست هم بعده اتمام دوره خودشناسیم در مورد این موارد حرف بزنم.. یوقتایی واقعا نمیفهمم.. واقعا فکر من بدون استراتژیه..
- ۰۲/۰۹/۱۶
سلام دوست من
بابت رفتار نامناسب اون خانم متاسفم واقعا. به نظرم برای کسی که نمیفهمه، نیاز نیست توضیح بیشتری بدی یا منطقی استدلال کنی. به جاش ازش سوال بپرس و ببین چی میخواد. کمی باهاش همدردی کن و در نهایت بگو باشه همه تلاشم رو می کنم. وارد بحث نشو با افراد چون بعضیها متاسفانه ارزشش رو ندارند. 🙂
درباره اون مثال، به نظرم در یک موقعیت فرضی، اون خانم حق داره ناراحت باشه. دلیلش اینه که همین که همسر به تنهایی رفته مسافرت، خودش باعث ناراحتیه. مگه اینکه ماموریت کاری باشه. طبیعتا اون خانم از تنها گذاشته شدن در خانه پدریش ناراحته. و حالا هم که همسرش برگشته و اول به دیدارش نرفته، احساس میکنه اولویت اول شوهرش نیست.
این در حالیه که شوهر می تونست به خانم اطلاع بده که داره میاد. اول به خانم سر بزنه یا با هدیه ای این دوره تنها گذاشته شدن رو از دلش دربیاره، بعد باهم می رفتن خونه پدرش تا هم به اونها سر بزنن و هم ماشین رو بردارن.
این می تونه راه بهتری باشه به نظرم. 🙂
برم پُست بعدیات رو بخونم. 🌱