بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

اینجا یه گوشه ای از ذهنم رو مینویسم..
آدرس کانال تلگرامم رو برمیدارم..
به اندازه کافی اینجا خواننده خاموش داره، نمیخوام این روند داخل کانالمم باشه..
اعضای اونجا دوستانی هستن که اینجا هم فعال بودن و هستن و اکثر اوقات کنارم بودن و من ازشون ممنونم.. توی دنیای واقعی چنین دوستانی ندارم متاسفانه.. از طرفی کانالم، مثل خیلی از کانالها برنامه ریزی شده و با هدف جذب مخاطب زده نشده.. یه فضایی برای منه.. کمی خصوصی تر شاید.‌..

ممنونم که کنارمین...

آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۱/۱۱
    231
  • ۰۳/۱۱/۰۸
    230

۶۸

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۱ ق.ظ

فیلم چند ساعته خونمون روح داره.. 

اولش فک میکردم ترسناکه ولی یه فیلم معمولی و خوب بود.. 

از اینجور داستانا و فیلما که بنظرم مخاطبش اغلب تینیجرهان.. ولی عام پسنده.. 

کمک به یه نفر تا بتونه به ارامش برسه و برای اینکه بگه چه اتفاقی سرش اوردن روحش توی یه خونه موندگار شده... تا ظلمی که بهش شده رو بتونه جبران کنه... 

 

واقعا روح ها سرگردون میشن؟! 

واقعا این اتفاقا میفته... 

 

جادوگران خانواده میفر و خانواده آدامز رو مدتیه توی فکرشونم که فصل دومشون بیاد از کجا میتونم بفهمم🙄تصمیم گرفتم امروز سرچ بزنمشون و ببینم چه خبری ازشون هست.‌ سریال بی خانمانم هست.. دوست دارم بدونم اونم فصل دومش اومد یا نه؟ چی شد! ... 

 

+ نمیدونم اینجا چجوری میشه کامنتا رو ببیندیم.. یکم تنظیمات رو دستکاری کردم اگر کامنتی میخواید خصوصی باشه حتما تیک خصوصی رو بزنین چون نمیدونم چه مدلی ممکنه کامنتتون بیاد.. نیاز به تایید داشته باشه یا نه..‌ 

حالا خودمم تست میزنم ببینم چجوری میشه... 

 

++ امروز میخوام خودمو محک بزنم.... 

 

پ.ن: شما ادمای اینجا رو که پشت یه صفحه میشینن مینویسن چجوری میبینین؟ 

بنظرتون احساس ندارن بی احساسن؟ 

توی یه سایتی دیدم یه اقا مطلبی نوشته همه خانم ها بهش پریده بودن و توهین و تحقیر و مسخره بازی... یه لحظه موندم با خودشون نمیگن پشت این اسم یه انسانه با این حرفامون دلی رو نشکنیم... یعنی اینقد از اقایون بدشون میاد پس چرا ازدواج کردن... واقعا که... 

واقعا متاسفم ... 

از دو چیز متنفرم یکی خانم هایی که خونه خراب کن یه زندگی میشن و یا زن دوم یه اقا میشن یا اقایونی که خودشون زندگیشون رو خراب میکنن و با تمام وقاهت میخوان زن دوم بگیرن و دومی هم این ادمهایی که به خودشون این حق رو میدن به جنسیت مخالف خودشون توهین و تحقیر کنن (حالا چه خانم چه آقا)... 

جای همه مون زیر دو متر خاکه همین... چه مسلمان باشیم چه نباشیم هر اعتقادی داشته باشیم... فقط زیر دو متر خاک جا میگیریم ... حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه نا مورد بی احترامی قرار نگرفتیم بی احترامی نکنیم و همین طور اگر بی احترامی هم بهمون شد در حد امکان سعی کنیم با احترام برخورد کنیم که البته در اکثر مواقع نمیشه... چون همه انسانیم... 

 

+مسئله ای توی محل کارم پیش امده که واقعا روی اعصابمه و خدا نکنه صبرم تمام بشه وگرنه اون ادمو میشورم و پهنش میکنم روی بند... فقط تا پایان همین ماه به خودم میگم تحمل کن صبر کن... خدایا خودت بهم صبر بده... 

بعضی ها احترام رو چیز دیگه ای معنا میکنن... متاسفم واقعا برای خودم که به هر شخصی احترام میگذارم و احترام نگه میدارم ... 

نظرات (۷)

داستان طولانی شد. امیدوارم این کامنت آخرم باشه تو این موضوع🙏

اگر علاقه به نوشتن رمان داری میتونی از اینهایی که گفتم برای داستانت استفاده کنی. اون سیب افتاد داخل یک رود و آب بردش دیگه هم با رفتنش و دور شدنش شد مصداق از دل برود هرانکه از دیده برفت در حال شکل گرفتنه.

ببین پری شاید ماها از زمانی که شامپانزه بودیم و بعدها در اثر فرگشت حیوانات عاقلی شدیم و رفته رفته تونستیم کنار هم در قلمروهای خاصی زندگی کنیم. یک سری قوانین و تابوها برای خودمون چیدیم. اساسش شاید تملک داراییها و راهی برای حفظ و توسعه مالمون بود. انسان هموسپین وقتی به موازات پسرعموهاش گوریل و شامپانزه قرار گرفت کم کم اختلاف فکرش با سایر حیوونات زیاد شد. در اولین گام جهش برای سیر کردن خودش خامخواری رو گذاشت کنار و آتش رو وارد زندگیش کرد. اون دیگه مجبور نبود شبها بالای درخت بخوابه یا زمستونها درون سوراخها و غار پناه بگیره. رفته رفته آتش به گرم کردن زمستون و روشنایی بخشیدن در شبها کمکش کرد. آشیونه هایی از چوب یا سنگ ساخت. به کمک آتش برای ساخت ظروف سفالی و شکل دادن به فلزات و ترسوندن حیوانات درنده و با گذر زمان رفت جلو.

اختراع چرخ و ساخت ارابه گام دوم جهش اون بود که تونست مسافتهای بیشتری سفر بره یا بار بیشتری حمل کنه. در کنار این فعالیتها انسان اجتماعی در زندگی قبیله ای یا شکارچی گوشتخوار شد یا کشاورز دانه خوار میوه خوار یا ماهیگیر یا دامدار لبنیات خوار. و در گذر زمان ترکیبی ازین خوراکها رو برای خودش برگزید. هر کدوم ازین ۴ طبقه شغلی یک گروه خونی خاص رو برای خودش به وجود آورد. مثلا گروه o شد گوشتخوار. گروه a میوه خوار. گروه b لبنیاتخوار و گروه ab ماهیخوار. (البته روی این فرضیه گروه خونی نمیشه به شواهد تاریخی استناد کرد فقط پزشکان از طبع غذایی و سازگاری افراد در جوامع آماری به یک سری نتایج رسیدن که فرضا افراط در گوشت خوردن حال گروه خونی a رو خراب میکنه و میوه خوری بیماریهای مرتبط با خون رو بهبود می بخشه.)

بگذریم در این داستان گروه شغلی یا اجتماعات قبیله ای انسان کم کم به این نتیجه رسید که ازدواج با فامیل ریسک ضعیف شدن و انقراض نسلش رو بالاتر میبره و گروه ها وارد تعامل با همدیگه شدن. بماند در این مقوله ناهمخون بودن جنگ و دعواهای بین دو قبیله جزء گریزناپذیر زندگی بود و میگفتن گروه خونی اینها بهم نمیخوره! اما نهایت خونبس کردن و صلح قبیله مغلوب با غالب به دو روش دادن دختر روسای قبیله بدهکار به قبیله طلبکار بود یا دادن مال. مال در لغت به معنی شتر، گاو، گوسفند و چهارپایان باربر دیگه هست. هنوزم مالدار به کسی اطلاق میشه که چهارپا داره.

حقیقتا الان که دارم می تایپم گرسنگی غلبه کرده و نمیتونم ته داستان رو جمع کنم. خودت یک کاریش بکن. 🤔

فعلا یک مدت برم به زندگی خودم بپردازم که تا نان نباشه نمیشه قلم رو بر کاغذ جاری کرد.😅

پاسخ:
کی من؟ نوشتن رمان؟ من اصن بلد نیستم داستان پردازی کنم بعد چحوری رمان بنویسم😀نه ممنون .. این حرفا همینجا توی وبلاگ میمونه یادگاری.. 
چه داستانی... یه چیزایی در این مورد ویدیو دیدم.. 
همین پایان باز داستان خوبه هر کی یه برداشتی داشته باشه دیگه😊
ممنونم ... گاهی نوشته هاتون از سر تجربه س و به هر حال ازشون میشه چیزی یاد گرفت و توی زندگی به کار برد.. 🌱

پری دوشنبه اومد اداره. همکارا گفتن اومده وسایلش رو ببره و از همه اونایی که اونروز بودن خداحافظی کرد. به من که رسید گفت: مهندس از رفتنم خوشحال شدی راحت شدی دیگه کسی نیست اینجا جیغ جیغ کنه!

گفتم نه اتفاقا روز شنبه توی جلسه حرفمون این بود با رفتنت شوک به سیستم وارد کردی. شما نقش خانم خونه رو داشتی و کار همه رو راه مینداختی. حالا ما شدیم مثل یک مشت بچه بدون مادر که یکی گرسنه است. اون یکی خوابش میاد. یکی لباساشو کثیف کرده. حالا باید بزنن تو کله همدیگه. گفت: نگران نباشین خدا بزرگه. گفتم خلاصش اینکه شما چه توی کار و چه توی زندگی اسوه صبر و مقاومت بودی.

دلم نگذاشت و گفتم میشه یک سوال خصوصی بپرسم. شوهرتون بیماری خاص داره؟ گفت: آره متاسفانه بخاطر بیماریشون رفتم تهران. بعد از گپ و گفتی فهمیدم شوهرش ۳۹ سالشه، کارمند نفت و دو ساله درگیر سرطان معده شده. از کار افتاده الانم ضعیفتر از قبل شده.

اومدم دلداریش بدم بعدا فهمیدم گند زدم. گفتم عموی منم سرطان مری داشت و زود از پا افتاد. سریع جمعش کردم و گفتم ولی بهش کلم بروکلی بدی، داروهای سنتی و خلاصه شما میتونی نجاتش بدی. حالت چهره اش عوض شد و ازون حالت بشاش رفت تو مود غم و نزدیک بود اشکاش بزنه بیرون. گفت: مهندس تو این دوسال هرکاری بگی کردم. هنوزم درمان رو ادامه میدیم.

گفتم ناامید نباش. ایشالا سایش بالا سر شما و دخترتون باشه. منم ببخشید تو این مدت حسابی اذیتتون کردم. گفت: نه مهندس اینجوری نبوده. خداحافظی کرد و رفت.

پری تو محیط کار با همکارای مرد شوخی زیاد میکنم و البته همیشه بهم میگن فلانی فتیله رو بکش پایین اینجا خانما هستن و میشنون. این بنده خدا هم یاوه ها و پرحرفیای منو میشنید و غالبا کنایه هایی در قالب +۱۸ بودن. اما به روی خودش نمی آورد.

یک حس گنگ و مبهم راجع بهش دارم. نه ساده بود و نه آب زیرکاه. در روابطش کاملا بی الایشی رو حس میکردم. نمیدونم مطلبی که راجع به سیب نیل نوشتم خوندی. تهش عمه اومد نوشت همه از دنیا یک سیب سهم دارن. پس سیب خودت رو بردار و تا ته بخور.

ولی این یکی خاص بود. یک مدل سیب که اگر دست امثال من بهش بخوره، دستم رو مستحق قطع شدن میدونم. ولی کلهم برام جاذبه دیدن داره عین گلی که فقط برای دیدن خلق شده نه برای چیدن.

پری من دیوونه ام که این حرفا رو بهت میزنم. مگه نه؟ 

پاسخ:
درست گفتن خدا بزرگه بعده رفتنشون یه همکار جدید میاد و جاشون رو پر میکنه.. 
امیدوارم سایشون بالا سر همسر و فرزندشون باشه... ناراحت شدم.. و امیدوارم بتونن با این بیماری بجنگن و پیروز از میدون بیان بیرون... اما سرطانهایی مثل معده و روده و مری جزو سرطانهایی هستن که من ندیدم کسی بتونه درمان بشه... 
شما واقعیت رو گفتین... این حقیقتیه که باید ادم در نظر بگیره.. یه سر این جور بیماری ها مرگه یه سرش زندگی... سر اینکه واقعیت رو گفتین خودتونو سرزنش نکنین.. خود اون خانم هم به این حقیقت واقفه.. ولی ادم توان و تحمل اینکه چنین حرفی رو از بقیه بشنوه نداره.. شما بار سنگینی با یه جمله ای که گفتین روی دوش اون خانم گذاشتین... مگه خداست که میتونه نجاتش بده؟ 
امیدوارم خدا شفاشون بده... یوقتایی امیدواری الکی کل توان آدم رو میگیره و آدم از پا در میاد... 
من در برابر حرفاتون نمیدونم چی بگم... 
پشت حرفاتون یه دلسوزی نسبت به همکارتون و نقش حامی گرفتن شما هست و یکمی سرزنش کردن خودتون... فک میکنم این حس مبهم رو بتونین با کمی کنکاش توی وجود و ناخوداگاه خودتون پیداش کنین.. 
بله این مطلب رو خوندم.. اما درکش اون زمان کمی سخت بود الانم هنوز کمی سخته ولی قابل درکتره.. 
هیچ آدمی خاص نیست.. این ماییم که افراد رو خاص میبینیم... و خاصشون در نظر میگیریم.. یادتون باشع شما یه سیب دارین که از همه سیبهای اطراف تر و تازه تره و باید حواستون به تازه موندنش باشه؟ اون تنها سیب خاص شماست... 
دیوونه که نمیدونم.. ولی موندم چرا من رو برای شنیدن این حرفاتون انتخاب کردین؟ 
تمام سعی م اینه قضاوتی نکنم... اگر قضاوتی توی حرفام هست صادقانه عذرخواهی میکنم..  

پری منشی که وصفش رو در کامنت قبلتری آوردم از امروز دیگه نیومد اداره. همکارا گفتن انتقالی گرفته و رفته تهران. خیلی بیصدا خاموش و بدون خداحافظی رفت. روزای آخری فشار کاریش زیاد شده بود. شاید یک عامل رفتن بدون خداحافظیش همین بوده، شایدم موقت رفته. خیلی پر انرژی و صبور بود. میگفتن شوهر جوونش بیماری خاص داره. برای همین موضوع از پارسال دنبال انتقالش ازینجا بود. شاید اینکه جلوی ناملایمات خم نمیشد و درون و برونش یکپارچه نشون میداد. یک چیزی فراتر اونچیزایی که بود که من نوعی ندارم و دنبالشون میگردم. چرا دارم وصفش رو میگم؟

نه اینکه دلتنگش شده باشم. میخوام بگم خیلیا دور برمون هستن بی سر وصدا کارشونو میکنن و وقتی رفتن تازه جای خالیشونو حس می کنیم.

امروز یک نفر دیگه از نماینده های پیمانکار رو دیدم. جوون ۳۷ ساله ای سکته زده بود و به بدبختی تکلم میکرد. خانمش هم همراهش بود. نعمت سلامتی رو که از دست بدی تازه خیلی از فشارها رو متوجه میشی. ولی با اینحال روحیشو نباخته بود و به زندگیش ادامه میداد.

نمیدونم اومدم چی بگم که اینها رو گفتم. خبرای خوبی نبودن. انرژی بخش هم نبودن. ولی خوب تا به اینکه عادت کنم به تغییر در سبک زندگی طولکی داره

پاسخ:
امیدوارم هر جا هستن موفق و سربلند باشن.. 
معمولا ادمای مسئولیت پذیر روزای اخر کاریشون سرشون شلوغ تره چون میخوان کارهاشون رو تمام کنن و نصفه تحویل ندن و کامل شده تحویل بدن و بعد برن... 
نمیدونم چرا دارین وصفش رو میگین... شاید بخاطر حرفیه که توی چند کامنت قبلی زدین.. شاید ناراحتین که با سر به سر گذاشتنای شما ایشون بدون خداحافظی رفته نمیدونم من.. ولی چیزی رو که میدونم اینه که احتمالا این انتقالی به نفع اون خانم و همسرش بوده و شرایط طوری بوده که حتی فرصت بیانش به همکارانش رو هم نداشته و بدون خداحافظی رفته چون اگر بحث نقل و انتقال اسباب و اثاثیه هم بوده باشه کلی کار داشته و اصلا وقت فکر کردن نداشته که بخواد با کسی در این مورد حرف بزنه یا بفکر خداحافظی باشه... 
این حرفای شما نشوندهنده دلتنگی نیست نشون دهنده ناراحتی هست..البته برداشت من اینه.. نبود افراد در محل کار و حجم کاری که انجام میدن تا زمانی که هستن مشخص نیست و همینطور تاثیرگذاریشون.. بعده رفتنشون تازه تاثیرگذاریشون رو بقیه در روند انجام کارهای محل کار میفهمن.. 
متاسفانه این روزا سکته توی هر سن و سالی دیده میشه.. حتی بچه های کوچیک توی خواب شنیدم سکته کردن و فوت کردن.. متاسفانه فشار زندگی و اقتصاد بد توی این مشکلات بی تاثیر نیست... 
درسته ادم سلامتی رو که از دست میده تازه متوجه و قدردان سلامتی میشه.. 

امیدوارم بتونید با شرایط و سبک زندگی کنار بیاید و بپذیریدش.. 🙏🏽🌹

منظورم از مثل مرد یعنی نامردی نمیکنن. از پشت بهت نمیزنن و هرچی دارن تو روت میگن. مثل یک رفیق خوب و جور. قابل اعتماد و همدرد.

ولی در کل همه چی به ذات آدما و تربیتشون بستگی داره. به جنسیتشون نیست به جنسشون که خرده شیشه توش نباشه.

و البته اون شاخصهایی که گفتی مثل استقلال مالی و استقلال فکری بی تاثیر در نوع نگاه این خانما به جنسیت خودشون و طرف مقابلشون نیست.

نمیدونم پری، وقتی به عشق افلاطونی فکر میکنم که مابین دو جنس مخالف بدون برقراری ارتباط جنسی شکل میگیره. دلم میخواد این فضا توسعه پیدا کنه و بگم هیچ کسی متعلق به کس دیگری نیست. همه نهایت کاری که میکنن صاحب بدن خودشون باشن نه صاحب بدن دیگری.

وقتی این نگرش در آدمها بوجود بیاد دیگه حساسیتی روی جنس مخالف نداریم. و افسوس که در نوع شدید این ماجرا سبب قتلهای ناموسی یا خیانتهای جنسی میشه و در حالتهای ضعیفترش سبب جنگ و دعواهای لفظی که زنی به شوهرش بگه نکنه پای زن دیگری در میونه؟ یا مردی به زنش مشکوک بشه که نکنه با مردان دیگه رابطه داره.قدریش هم از نبود اعتماد به نفس نشات میگیره و قدری هم به نداشتن آزادی از بدو تولد تا پیری برمیگرده.

آدمها در عین اینکه تظاهر به رفتار انسانی میکنن اما ابتذال رو به حد اعلا رسوندن.

پاسخ:
الان متوجه شدم 👌🙏🏽 ممنونم 
با جمله دومتون خیلی موافقم واقعا به ذات آدمها و تربیتشون و ادبشون ربط داره.. 
درسته حرفتون.. 
عشق افلاطونی فکر میکردم روابط بین والدین و فرزندان و خواهر و برادر هست ... 
راستش با این دیدتون موافقم نمیدونم چرا... ولی فک میکنم این دیدگاهتون زندگی رو زیباتر میکنه.. شاید برداشت سطحی ای از این حرفاتون داشتم اما فک میکنم اینجوری خیانت و قتل ناموسی ای اتفاق نمیفتاد.. زنی به حرف زدن همسرش با یک خانم حساس نمیشد یا یه مرد با همسرش سر صحبت کردن با مغازه دار سرکوچه دعوا نمیکرد.. 
نداشتن ازادی؟ اره شاید.. این نداشتن و نبودن ازادی از اعتماد بنفس ادم کم میکنه و فرد رو وابسته بار میاره که باعث ایجاد حس مالکیت تمام نسبت به همسرش میشه و باعث ایجاد دعواهای لفظی و گاها برخوردهای فیزیکی.. 
دقیقا... به عینه دارم میبینم ... استثناعاتی هم هستن اما با تعداد اندکی... 

+ ببخشید دیر پاسختون رو دادم اینجا روزهای جمعه نت چند ساعتی کلا قطع هست ولی امروزم که وصل شده بود سایت بیان بالا نمیومد..

سلام پری عزیز

امیدوارم حالت خوب باشه 🙂

فیلم جالبی به نظر میاد. معمولا فیلم‌هایی که با موضوع ارواح هستن در ژانر وحشت قرار میگیرن، اما این یکی انگار درام بوده.

 

آدمای دنیای مجازی هم همون آدمای دنیای واقعی هستن، پشت مانیتور. البته بیشتر افرادی روی میارن به فضای مجازی که حرف‌های ناگفته زیادی دارن و یه جورایی یه گوشه خلوت میخوان تا حرف‌هایی که گفتنش تو دنیای واقعی براشون سخته، راحت‌تر بیان کنن.

جای تاسفه حملات شخصی به افراد در دنیای مجازی. متاسفانه خیلی‌ها رعایت نمی‌کنن و هر چیزی به ذهنشون میاد می‌نویسن ..

 

امیدوارم مسئله مربوط به کارتون به خوبی و آسونی حل بشه. 🌱

البته شخصا که نمی‌دونم اوضاع چطوره، ولی به نظرم چند هفته صبر نیازی نیست. در اولین فرصت تکلیف موضوع رو مشخص کنین و خیال خودتون رو راحت کنین. صبر زیاد و فشار عصبی اصلا برای سلامتی خوب نیست. هیچ فردی ارزش اینو نداره که آدم بخاطرش سلامتی‌اش رو - چه جسمی چه روانی - به خطر بندازه.

 

همیشه شاد و در آرامش باشین 🌱

پاسخ:
سلام
ممنونم🌱🙏🏽
اره منم بر همین اساس فک میکردم ترسناک باشه و بعد از مدتها دل رو زدم به دریا و نگاهش کردم ولی درام بود.. 
این روزا فیلم زیاد نگاه میکنم... 
تا حدودی باهاتون موافقم اره بیشتر افرادی به وبلاگ نویسی روی میارن که حرفهای ناگفته زیادی دارن... 
دفعه اولی بود این چنین توهیناتی رو میخوندم و توی فضای مجازی میدیدم و واقعا حالم بد شد.. 
ممنونم🌱
حرف شما درسته👌موافقم. 
همچنین شما🌱

چقدر خوبه اولین کامنت رو خود آدم برا خودش بزاره. نفری بعدی بیاد دومی رو بزاره و این داستان ادامه داره.

اگر اشتباه نکنم فیلمش هندی بود با بازی آمیتا باچان. که تونست با بچه اون خونواده ارتباط برقرار کنه و بعدش با مادره و آخری هم با پدر بچه. آخرای فیلم پسرش اومد و یادم نیست چکار کرد تا پدرش که سالها پیش مرده بود به آرامش رسید.

قصه آقایون و خانمها سر دراز داره. قبلا به وبلاگ خانمها زیاد سر میزدم. آقایون هم بجز معدودی خیر چندان پیگیر گرفتن دوست در فضای مجازی و تبادل اطلاعات نبودم. خانمها رو چند وقتی میشه یعنی تقریبا یک هفته ای دیگه سر نمیزنم. اونام خیلی محدود شدن. چندتایی از خانما که حس میکنم مثل مرد بزرگ شدن دنبال کننده همونام.

بگذریم یک وقتایی ملت مینوشتن تنها شدیم. تو دلم بهشون میخندیدم و مسخرشون میکردم. الان حس میکنم دارم تنها میشم. شاید مشکل از اخلاق گند خودمه. اینکه تو وبم جدی میشم. بیشتر مواقع ضدحال میزنم و گاهی مواقع هم که سر بساط شوخی و خنده میفتم شورشو درمیارم.

معدودی از مجازنشینا میتونن تحلم کنن. میترسم اسم ببرم چشم بخورن. اینکه چرا اینجا و برا پری مینویسم. ۲تا دلیل داره. اولیش سرزدنه. البته به این وضعیت نمیگن چاق سلامتی کردن. میگن خالی کردن خودم تو خونه دیگران. دومیش برا خودم مینویسم تا سبک بشم.

تو محیط کارمون منشی جوونی داریم که نسبتا زیباست و البته چهره ساده و معصومانه ای داره. گه گداری سربسرش میزارم. نوشتی یکی رو اعصابته به فکر این افتادم نکنه منم رو اعصاب این بنده خدام. بایست سعی کنم رفتارمو کنترل کنم و سرم بکار خودم باشه...‌

پاسخ:
شاید خوب باشه... 
این یکی خارجی بود ولی اره شاید مشابه همون هندیه بود اون هندی رو هم دیدم... داستانش همین بود که شما تعریف کردین.. 
هوم.. مثل مرد بزرگ شدن، یعنی چی؟ یعنی مستقلن؟ کارها و رفتارشون مثل اقایونه یعنی؟ 
این تنها شدنه فک میکنم برای همه پیش میاد و یه روزی منم باید تجربه ش کنم... شاید ۵۰ درصد نقش خودمون باشه باقیش که مربوط به افراد مقابله... 
ممنونم که بهم سر میزنین🌱🌹بعضی نوشته هاتون از تجربه هاتون میاد خوندنشون خوبه.. 
منم میدونین.. قرار بود وقتی میام یه گل به نشونه اینکه بهتون سر زدم توی کامنتها بگذارم اما همون خاموش میام و میخونمو برمیگردم... اگر جایی حرفی نظری داشته باشم حتما مینویسم.. 
کاش همکار من مثل شما سربه سرم میگذاشت... قبلنا همکاری داشتیم که مدیر طرح بود خیلی فرد شوخی بود و اینکارش باعث اعصاب خوردی نبود.. برای بالا بردن روحیه کاری و امید دادن به همکارا بود و فک میکنم کار شما اگر باعث اذیت شدن اون خانم میشده حتما تا حالا رفتار سرد و سر سنگین بودنی ازش میدیدین.. 🙂
امیدوارم شاد و سلامت باشید 🌱🙏🏽

سلاااااام:*

پاسخ:
اوکی ظاهرا نظرات بازه .... :/
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">