۶۸
فیلم چند ساعته خونمون روح داره..
اولش فک میکردم ترسناکه ولی یه فیلم معمولی و خوب بود..
از اینجور داستانا و فیلما که بنظرم مخاطبش اغلب تینیجرهان.. ولی عام پسنده..
کمک به یه نفر تا بتونه به ارامش برسه و برای اینکه بگه چه اتفاقی سرش اوردن روحش توی یه خونه موندگار شده... تا ظلمی که بهش شده رو بتونه جبران کنه...
واقعا روح ها سرگردون میشن؟!
واقعا این اتفاقا میفته...
جادوگران خانواده میفر و خانواده آدامز رو مدتیه توی فکرشونم که فصل دومشون بیاد از کجا میتونم بفهمم🙄تصمیم گرفتم امروز سرچ بزنمشون و ببینم چه خبری ازشون هست. سریال بی خانمانم هست.. دوست دارم بدونم اونم فصل دومش اومد یا نه؟ چی شد! ...
+ نمیدونم اینجا چجوری میشه کامنتا رو ببیندیم.. یکم تنظیمات رو دستکاری کردم اگر کامنتی میخواید خصوصی باشه حتما تیک خصوصی رو بزنین چون نمیدونم چه مدلی ممکنه کامنتتون بیاد.. نیاز به تایید داشته باشه یا نه..
حالا خودمم تست میزنم ببینم چجوری میشه...
++ امروز میخوام خودمو محک بزنم....
پ.ن: شما ادمای اینجا رو که پشت یه صفحه میشینن مینویسن چجوری میبینین؟
بنظرتون احساس ندارن بی احساسن؟
توی یه سایتی دیدم یه اقا مطلبی نوشته همه خانم ها بهش پریده بودن و توهین و تحقیر و مسخره بازی... یه لحظه موندم با خودشون نمیگن پشت این اسم یه انسانه با این حرفامون دلی رو نشکنیم... یعنی اینقد از اقایون بدشون میاد پس چرا ازدواج کردن... واقعا که...
واقعا متاسفم ...
از دو چیز متنفرم یکی خانم هایی که خونه خراب کن یه زندگی میشن و یا زن دوم یه اقا میشن یا اقایونی که خودشون زندگیشون رو خراب میکنن و با تمام وقاهت میخوان زن دوم بگیرن و دومی هم این ادمهایی که به خودشون این حق رو میدن به جنسیت مخالف خودشون توهین و تحقیر کنن (حالا چه خانم چه آقا)...
جای همه مون زیر دو متر خاکه همین... چه مسلمان باشیم چه نباشیم هر اعتقادی داشته باشیم... فقط زیر دو متر خاک جا میگیریم ... حداقل کاری که میتونیم بکنیم اینه نا مورد بی احترامی قرار نگرفتیم بی احترامی نکنیم و همین طور اگر بی احترامی هم بهمون شد در حد امکان سعی کنیم با احترام برخورد کنیم که البته در اکثر مواقع نمیشه... چون همه انسانیم...
+مسئله ای توی محل کارم پیش امده که واقعا روی اعصابمه و خدا نکنه صبرم تمام بشه وگرنه اون ادمو میشورم و پهنش میکنم روی بند... فقط تا پایان همین ماه به خودم میگم تحمل کن صبر کن... خدایا خودت بهم صبر بده...
بعضی ها احترام رو چیز دیگه ای معنا میکنن... متاسفم واقعا برای خودم که به هر شخصی احترام میگذارم و احترام نگه میدارم ...
- ۰۲/۰۴/۰۷
داستان طولانی شد. امیدوارم این کامنت آخرم باشه تو این موضوع🙏
اگر علاقه به نوشتن رمان داری میتونی از اینهایی که گفتم برای داستانت استفاده کنی. اون سیب افتاد داخل یک رود و آب بردش دیگه هم با رفتنش و دور شدنش شد مصداق از دل برود هرانکه از دیده برفت در حال شکل گرفتنه.
ببین پری شاید ماها از زمانی که شامپانزه بودیم و بعدها در اثر فرگشت حیوانات عاقلی شدیم و رفته رفته تونستیم کنار هم در قلمروهای خاصی زندگی کنیم. یک سری قوانین و تابوها برای خودمون چیدیم. اساسش شاید تملک داراییها و راهی برای حفظ و توسعه مالمون بود. انسان هموسپین وقتی به موازات پسرعموهاش گوریل و شامپانزه قرار گرفت کم کم اختلاف فکرش با سایر حیوونات زیاد شد. در اولین گام جهش برای سیر کردن خودش خامخواری رو گذاشت کنار و آتش رو وارد زندگیش کرد. اون دیگه مجبور نبود شبها بالای درخت بخوابه یا زمستونها درون سوراخها و غار پناه بگیره. رفته رفته آتش به گرم کردن زمستون و روشنایی بخشیدن در شبها کمکش کرد. آشیونه هایی از چوب یا سنگ ساخت. به کمک آتش برای ساخت ظروف سفالی و شکل دادن به فلزات و ترسوندن حیوانات درنده و با گذر زمان رفت جلو.
اختراع چرخ و ساخت ارابه گام دوم جهش اون بود که تونست مسافتهای بیشتری سفر بره یا بار بیشتری حمل کنه. در کنار این فعالیتها انسان اجتماعی در زندگی قبیله ای یا شکارچی گوشتخوار شد یا کشاورز دانه خوار میوه خوار یا ماهیگیر یا دامدار لبنیات خوار. و در گذر زمان ترکیبی ازین خوراکها رو برای خودش برگزید. هر کدوم ازین ۴ طبقه شغلی یک گروه خونی خاص رو برای خودش به وجود آورد. مثلا گروه o شد گوشتخوار. گروه a میوه خوار. گروه b لبنیاتخوار و گروه ab ماهیخوار. (البته روی این فرضیه گروه خونی نمیشه به شواهد تاریخی استناد کرد فقط پزشکان از طبع غذایی و سازگاری افراد در جوامع آماری به یک سری نتایج رسیدن که فرضا افراط در گوشت خوردن حال گروه خونی a رو خراب میکنه و میوه خوری بیماریهای مرتبط با خون رو بهبود می بخشه.)
بگذریم در این داستان گروه شغلی یا اجتماعات قبیله ای انسان کم کم به این نتیجه رسید که ازدواج با فامیل ریسک ضعیف شدن و انقراض نسلش رو بالاتر میبره و گروه ها وارد تعامل با همدیگه شدن. بماند در این مقوله ناهمخون بودن جنگ و دعواهای بین دو قبیله جزء گریزناپذیر زندگی بود و میگفتن گروه خونی اینها بهم نمیخوره! اما نهایت خونبس کردن و صلح قبیله مغلوب با غالب به دو روش دادن دختر روسای قبیله بدهکار به قبیله طلبکار بود یا دادن مال. مال در لغت به معنی شتر، گاو، گوسفند و چهارپایان باربر دیگه هست. هنوزم مالدار به کسی اطلاق میشه که چهارپا داره.
حقیقتا الان که دارم می تایپم گرسنگی غلبه کرده و نمیتونم ته داستان رو جمع کنم. خودت یک کاریش بکن. 🤔
فعلا یک مدت برم به زندگی خودم بپردازم که تا نان نباشه نمیشه قلم رو بر کاغذ جاری کرد.😅