۱۰
مدتیه متوجه شدم فراموشکار شدم..
بیشتر این فراموش کاری بخاطر استرسه..
من یادم رفته بود که امسال خیلی عکس گرفتم ..از طبیعت از جاهای دیدنی ای که رفتیم..
واقعا چرا یادم رفته؟!
چون عکسا رو پاک کردم شاید فراموش کردم.. نمیدونم..
فک میکردم خود قدیمیم نیستم ولی هستم...
این خوشحالم میکنه که خودمم فقط باید خودمو پیدا کنم.. توی یه مرحله ای هستم که هر چی بیشتر به خود قدیمیم نزدیک تر میشم خوشحالتر میشم.. اینکه میبینم دیدگاهم فرق میکنه و تغییر کردم و رشد کردم هم خوبه ... اینکه بیشتر دنبال شناخت خودمم و دنبال اینم بدونم واقعا چی میخوام و دارم دوباره خودمو پیدا میکنم حس خوبی داره...
رشد کردن شناختن خود و پیدا کردن علایقمون و ساختن شخصیت استوار و قوی از خودمون خوبه... قشنگه..
+ یسری کارا مردانه س مدتیه بابا میگه شما دو تا دختر باید این کارا رو یاد بگیرین که اگر ما نبودیم بتونین از پس خودتون بر بیاین... :/
++ قبلا در مورد فوت کردن پدر یا مادرم حرفی میشد یا خودشون حرف میزدن میزدم زیر گریه از ناراحتی و تحمل شنیدن این موضوع رو نداشتم و نمیتونستم نبودنشون رو متصور بشم اما الان پذیرفتم که مردن هم بخشی از زندگی هست و این اومدن ها و رفتن ها بخشی از چزخه ی طبیعی زندگی... پس باید قبولش کرد و باهاش کنار اومد... امیدوارم سالها سالم و سلامت باشن و سایشون مستدام و بالای سرمون باشن...
+++ خیلی وقت بود دنبال شروع یه کار جدید که واسه خودم باشه بودم.. یه روز فهمیدم دستام دچار چه مشکلی شده و تمام ارزوهام از بین رفت و غم بزرگی توی دل م بود ... احساس شکست احساس بی ارزشی و خیلی احساس های دیگه... تازه با خودم کنار اومدم و پذیرفتم که اگر کار نکنم هیچ اتفاقی نمیفته به هر حال پدرم هست... تکیه گاهمه..
من ادم فعالی بودم ولی الان بعد از قضیه دستام زیاد به فعالی گذشته نیستم گاهی فک میکنم کم میارم... یا کار با لپ تاپ اینم یه بخشی از زندگی من بود که اینم باید بزارم کنار!
هر روز از خودم میپرسیدم من میتونم مثل قبل با دستام کار کنم...
دستام الان خوبن مثل ماه های اول بی قدرت و جون نیستن میتونم در یه شیشه مربا رو مثلا الان باز کنم البته اگر زور زیادی نخواد ... هنوز دستام مثل قبل نشدن و هنوز استفاده از وزنه بنظرم زوده.. ولی این روزا اگر دستام درد میگیرن بیشتر بخاطر گردنم هست و دیسک گردنم.. با اینکه هر روز ورزش میکنم اما ده دقیقه ورزش جای ورزش اصولی و درست رو نمیگیره...
من میدونم میتونم تا سال اینده بهتر بشم و اگر مشکلی پیش نیاد یه چکاپ سال اینده مجددا انجام میدم ...
تا سال اینده اتفاقات زیادی پیش رومه...
فعلا دارم با ارامش زندگی میکنم و راضیم...
اما ارزوهام همه از بین رفته.. یعنی میشه ارزوی جدید پیدا کرد!
++++ یه عکس از ادم برفی سال 92 که من و خواهرم درستش کردیم..
+++++
همیشه عیدها رو تبریک میگفتم اما این روزا زیاد میلی به عمومی تبریک گفتن ندارم...
برای بابا کادویی نخریدم چون برای مامانم نتوننستم برای روز مادر کادویی بخرم... ادم وقتی کم درامد باشه همین میشه... ولی همین که کنارمن خوشحالم و امیدوارم سالیان سال سایشون بالا سرم باشه ...
حتی اگر بدترین ادمای روی زمینم میبودن که نیستن دوستشون میداشتم همینطور که الان دوستشون دارم...
++++++
راستی از این به بعد بعضی از رفتارای سرسختانه مو یا یسری عقایداتم رو تغییر میخوام بدم پس اگر نحوه نوشتنم یا حرف زدنم تغییر کرد امیدوارم از نظر شما هم یه رشد و تغییر مثبت ارزیابی بشه...
+++++++
این پست رو از عصره که دارم مینویسم بلاخره الان که 11 و نیم شب هست موفق شدم تکمیل کنم و پستش کنم:)
- ۰۱/۱۱/۱۴
خدا سایه پدر و مادرتون رو حفظ کنه بالای سرتون ، سایه شون مستدام
منم خیلی این احساساتی که نوشتید رو تجربه کردم
حتی یه جاهایی تظاهر کردم به چیزی که نبودم و فکر میکردم این منم
ولی نبودم
مثلا من آدم اهل مهمونی های دخترونه و بزن برقص نبودم و نیستم ولی فکر میکردم الکی برای خودم حصار کشیدم و وارد این مهمونی ها شدم چند باری
ولی خدا میدونه چقدر اذیت شدم تو این موقعیت ها
هنوزم درست خودمو نمیشناسم واقعا ولی مثل شما منم دارم تلاشمو میکنم
مهم همین تلاشمونه نه؟