بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

بــهـــار دلــــــــ

سـبــزه سـبــز، گـــــرمـه گــــرم، بــــوی زنــدگــی...

آخرین مطالب

۱۸۷

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ

گفته بودم عمه م از آلمان اومده .. 

امشب دور هم همه ی عمه ها و عموهایی که اینجا بودن دور هم جمع شده بودیم بعده شام اومدیم یه قل، دو قل بازی کردیم😁

خیلی خوش گذشت و خندیدیم... یه دورهمی بعده مدتها بود... 

یه ویدیوی کوچولو از بازی خودم به ابجیم گفتم بگیره که توی کانال بزارم اما ابجیم فیلم رو دیر شروع کرده بود به گرفتن و فقط تیکه اخر بازی بود.. دیگه توی کانال نگذاشتمش.. 

یه قل دو قل تا حالا بازی کردین؟ 

یادتونه؟ 

جاتون سبز.. خوش گذشت بهم.. بعده مدتها یه دورهمی داشتیم مثل گذشته و واقعا این مدل دورهمی ها رو دوست دارم.. 

بازیکن ها هم همه عمه هام بودن و زنعموهام و خودمون.. بقیه همه بچه ها کوچیک بودن یا نهایت پشت کنکوری... فقط بیننده بودن و تشویق کننده مادرهاشون😁🤭🤭

به منکه بازی کردم خوش گذشت😁😁

۱۸۶

چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۰۶ ق.ظ

سلام

میخواستم مدتی توی تنهاییم باشم و اینجا نیام و ننویسم ولی فک کردم بهتره بنویسم.. فعلا استرس و اضطراب دارم که احتمالا بخاطر آزمون هست.. 

خب بگذریم.. 

امشب مدیرمون منو که رسوند بهم گفت خانم ع که شیفت صبح کار میکنه میخواست بره پشیمون شده گفته نمیرم چون هیچ جا مثل اینجا هوامو ندارن.. میگفت بهش گفتم بنده خدا منکه نگفتم بری خودت اگر بخوای بری که نمیتونم جلوتو بگیرم.. این حرفو زدو در ادامه گفت تو که نمیخوای بری! اگر یه روزم بخوای بری اصن نمی گذارم که بری.. 

ایا این تهدید محسوب میشه 🤔

اگر یکی بخواد بره کسی نمیتونه جلوش رو بگیره.. زندگی بالا پایینی داره و اتفاقات ناخواسته زیادی ممکنه بیفته... 

...... 

امروز دندونم شکست:/ اونم با خوردن پفک:| 

اگر بتونم فردا وقت دکتر بگیرم برم بیمارستان یه نگاه بندازه ببینم قابل عصب کشی و پر کردن هست یا باید بکشه.. چجوریه.. 

...... 

مدتی قبل، تصمیم گرفته بودم که وسیله قسطی برام بردارم اما این کارو انجام ندادم.. وسیله ای که برای خواهرم برداشتم رو هم خیلی سریعتر از زمانش تسویه کردم و به ابجیم نگفتم و هزینه رو ‌که خواهرم به حسابم که میزنه مال خودمه.. 

دوست داشتم برای خودم وسیله بردارم تا یکمی از وسایلی که دوست داشتم توی خونه خودم (منظورم ازدواج کردن نیست، در کل همیشه دوست داشتم بقدری مستقل بشم که توی خونه خودم زندگی کنم) باشه رو اماده کرده باشم اما با شرایط این روزا.. به این نتیجه رسیدم قرار نیست به این حد از استقلال برسم، حداقل به این زودیها.. پس بهتره از این خواب، بیدارشم و پولمو جای دیگه ای سرمایه گذاری کنم یا واسه خودم خرج کنم یا بفکر یه کار مفیدتر باشم.. پس دیگه وسیله ای هم نمیخرم... 

 

یکم فقط خواستم برای اون چیزایی که قراره الان، از دست بدم سوگواری کنم... ولی قطعا یه روزی بدستشون میارم. 

+ اون چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که به اون چیزایی که دوست داشتم تا این سن بهشون برسم نرسیدم.. شرایط خیلی تغییر کرده..‌ حس میکنم ناتوانم برای رسیدن بهشون.. یعنی اون حسی که درونم هست یه همچین شکلی داره.. از خودم در مقایسه با خودم، احساس شکست میکنم.. ولی من هنوز دارم تلاش میکنم و شاید این نقطه امیدواری و خوشحالی و انگیزه م هست.. همینکه هنوز میتونم تلاش کنم و وقت دارم.. 

++ نمیدونم تا چه زمانی زنده م یا عمر میکنم اما تا هر لحظه ای که نفس می کشم سعی میکنم درست و خوب و عزتمند زندگی کنم. 

+++به لحاظ مالی مستقل نیستم هنوز... گاهی از بابام پول میگیرم.. با این حال سعی میکنم پولی ازشون نگیرم مگر واقعا ضروری و لازم باشه..

۱۸۵

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ

‏نیاز دارم که اتفاقی بیفتد و
از من بپرسند:
«خب بگو ببینم چه احساسی داری؟»
و من در جواب بگویم:
«سر از پا نمی‌شناسم.»🌱

#ناشناس

 

 

آخر هفته امتحان دارم.. 

مدتی ممکنه اینجا دیر به دیر بیام اما هستم و میخونم نوشته هاتون رو.. 

فعلا تا بعده امتحانم..